سرشان رفت، اما قولشان نه/ روایت ادبی از عاشورا
کد خبر: 3748471
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۹

سرشان رفت، اما قولشان نه/ روایت ادبی از عاشورا

کانون خبرنگاران نبأ ــ روز عاشورا به ظاهر، یزیدیان با کمال ناعدالتی و ناجوانمردی پیروزمیدان ‏کارزار شدند اما فقط صدای روضه زینب بن علی(ع) بود که جاودان ماند. جاودان ماند تا هیچگاه ‏محرومان ظلم را بر خود نپذیرند.‏

به گزارش کانون خبرنگاران ایکنا، نبأ؛ در دهم محرم 61 هجری قمری نبردی میان سپاه حسین بن ‏علی و سپاه اعزامی از سوی یزید بن معاویه در نزدیکی محلی به نام کربلا( عراق کنونی) در گرفت. ‏گفته میشود دلیل یزید بن معاویه برای جنگ، بیعت نکردن حسین بن علی با او بود؛ از طرفی حسین ‏بن علی(ع) نیز حکومت و زمامداری یزید بن معاویه را غیرشرعی و غیر قانونی می دانست.‏
ام البنین تا که دید بازوان پرتوان دلاور پسرش را بر خاک غلتاندند و هنوز با ترس به قامت سوار ‏بر اسبش نزدیک میشوند، آه آتشناک را در سینه زندانی میکند، اشکهای مزاحم را از پستوی ‏چشمانش کناری میزند. به رباب دلداری می دهد که یل ام البنین هنوز بدون دست هم هیبتی دارد، علی ‏اصغرت چشم به راه آب نخواهد ماند، عباسم هنوز رگ غیرت در بدن دارد.‏
علم گلگون عباس بن علی(ع) بر خاک و خون افتاد.همان دم که عباس(ع) با صورت از اسب به کف ‏خزید، صورت حسین(ع) درد را بر خود حلال کرد و قلب و روح او محفل درد و غم ها شد. ‏
باد
دلگیر بود. دلش می خواست صحرای بی آب و علف را از آشوب درون آگاه کند. طوفان به پا کند که ‏حتی برای لحظاتی کاروان از حرکت باز ایستد. اما فقط در شوریدگی و آشفتگی خود سرگران ماند.‏
خاک
هر گامی که بر پهنه سینه خاک می نهاد، دعاکنان او را بدرقه میکرد. از جنس سنگ کوه هاست ‏اما سنگدل نیست، چطور نظاره گر جاری شدن خون رگ های آن پاکیزه گوهر در رگهای تنش باشد.‏
آب
می خواست تمام قامتش را با وجود خود سرشار کند اما نه توان نعره بر لشکر یزید را داشت، نه قدرت ‏جاری شدن به قصد نوازش دستان کودکانش. شرم دارد از وجودش و ناتوانی از عبور بین سنگدلان.‏
آتش
پر کشیدن فرزندان حیدر و شکافتن حریم خیمه همسر و فرزندانش را که دید، میخواست تمام دنیا را ‏به آتش بکشاند اما آسیبی به خاندان رسول(ع)نرساند. اما وقتی او را بر خیمه ها کشانند، از باطن ‏سوزانش شرمگین شد.‏
در حوالی شان فقط آتش و دود باقی مانده. در عوض بوی اسپبند بدرقه ی کوفه، بوی سوخته ی تار و ‏پود نخ های خیمه و چادر همه جا را معطربه اندوه و بلا کرده. خورشید از شرم، اشعه های ریز نور ‏را در پهلو جا داده و گرایش به غروب دارد. حیا مجال حضورش را نمیدهد، آفتابی که تا ساعتی ‏چند، از شدت عصبانیت گر گرفته بود و گرم ترین ظهر خود را به رخ کشید.‏
حسین بامحبت(ع) با ورودش به کوفه، قصد به غرامت بردن دل ها به سوی خدا داشت، او حتی در ‏معراج قتلگاه هم به جای نفرین، لب را به دعا در حق دشمنانش می گشود.‏
حال آن که این کوفیان نان به نرخ روز خور، دیروز صدها نامه سوی حسین(ع) روانه کردند که جان ‏فدای تو و خواهان عدالت توییم، دل هامان از شوق دیدارت بیدار گشته، امروز ترس، طمع و دینار ‏را لبیک گفتند. ‏
اکنون کاروان حسین(ع)همه چیز و همه کس، حتی سرهایشان پای قولشان به کوفیان رفته. ‏
کودکان، بهت زده زانوی غم در آغوش گرفته اند و زبانشان محفل گرد و خاک صحرا شده.‏
زن ها مانده اند بر چه بگریند. بر شهید شدن نزدیکانشان، یتیمی فرزندانشان یا بر فرجام خود در ‏چنگال ناجوانمردان.‏
سپاهی که حرمت بر حریم پرده ها نمیشناسند که بعد از فراغت یافتن غارت گوشواره و النگوهای ‏ناموسان کربلا، با بی حیایی تمام به سوی فرات می روند که لکه های خون حسن(ع) را از سر و ‏روی بشویند و به قصد قربت خدای حسین(ع) وضو بگیرند.‏
برخی سپاهیان عمر بن سعد، شمشیر به دست بین جسم های آرام خفته، دیوانه وار می چرخند تا هنر ‏خود را در بریدن سر شهیدان، به رخ اسیران کربلا بکشند.‏
آن روز به ظاهر، یزیدیان با کمال ناعدالتی و ناجوانمردی پیروزمیدان کارزار شدند اما فقط صدای ‏روضه زینب بن علی(ع) بود که جاودان ماند. جاودان ماند تا هیچگاه محرومان ظلم را بر خود ‏نپذیرند.‏
پریا سبزمحمدی

انتهای پیام

captcha