غلامرضا اعوانی، چهره نامآشنای فلسفه اسلامی است که علاوه بر حضور در دانشگاه، به تحصیل نزد علمایی نظیر محمدرضا قمشهای، جلوه و پروفسور ایزوتسو و هانری کُربن پرداخته است. گروه اندیشه ایکنا به منظور بررسی برخی از مسائل پیرامون قرآن، فلسفه و دین با این چهره ماندگار فلسفه به گفتوگو نشسته است. چراکه در روزگاری که مظاهر مدرنیته در ساحات مختلف زندگی بشر نمود یافته و تجلیات متکاثر آن چشمان بسیاری را مفتون خود ساخته است، سخن از فلسفه اسلامی، کارکردهای آن در جامعه امروزی، نقش آن در ساخت تمدن اسلامی، وضعیت آن در شرایط امروز جامعه و چالشهای آن در برابر مدرنیته امری درخور توجه است.
دو جلسه گفتوگو در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. در نشست نخست برای اخذ مصاحبه به همراه تیم تصویربرداری به زیرزمین یکی از ساختمانهای مؤسسه رفتیم که بنای سنتی آن با همت سیدحسین نصر پایهگذاری شده بود؛ اتاقهای تو در تو به همراه آیینهکاریهای چشمنواز توجه هر کسی را به خود جلب میکرد و گویی که باید در همین جا در مورد حکمت و میراث فلسفه اسلامی سخن گفت.
دکتر اعوانی هم با وجود سن بالا و البته افتخارات فراوان علمی، متواضعانه، باحوصله و با چهرهای صمیمی و رویی گشاده به سؤالات ما پاسخ داد تا سؤالات به دور از شتاب و ابهام پاسخ داده شود. دو بخش از این گفتوگو با عناوین «حکمت الهی ابزار سلوک برای بینش الهی است» و «نجات از بحران پوچگرایی با حکمت و دین» منتشر شد. اکنون بخش سوم این گفتوگو که شامل بحثهایی در مورد فلسفه دین، نیاز امروز در مقابله با این فلسفههای دین و بازخوانی میراث فلسفه اسلامی است از نظر میگذرد؛
ایکنا ــ قدری در مورد جامعه امروز ایران صحبت کنیم. در این مورد که حکمت و خردورزی در جامعه ما چه جایگاه و وضعیتی دارد؟
فرهنگی داریم که مبتنی بر خرد بوده است؛ یعنی پیش و پس از اسلام در دین زرتشت و دیگر ادیان غیرابراهیمی، بر خرد تاکید زیادی شده است، چنانکه از «گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک» سخن به میان آمده است. نکته دیگر این است که در ادیان غیرابراهیمی، تفاوتی بین دین و حکمت نمیبینید. اگر بخواهید تاریخ فلسفه هند را بررسی کنید، میبینید که دین و فلسفهای که دارند یکجاست. در ایران باستان نیز همین طور است که فلسفه و حکمتی که داشتهایم، در حقیقت کتب دینی ما بوده و به معنای واقعی کلمه حکمت بوده است که اعم از حکمت نظری و حکمت عملی و خداشناسی میشود و همهاش حکمت است.
فاصله گرفتن از حکمت با غربزدگی
در این حکمت است که خداوند نور مطلق محسوب میشود اما بعداً اعوجاجهایی پیش آمده که در همه ادیان این انحرافها را شاهد بودهایم. مانند آبی است که هرچقدر از چشمه دور میشود، آلودهتر میشود، اما در اصل، چشمه پاک بوده است. در آن حکمت، اصل بر خداپرستی بوده و اهریمن نیز مخلوقی مانند شیطان است؛ یعنی او بعد از سالها و بعد از خلفت به وجود میآید که شبیه شیطان ماست.
به هر تقدیر این مسئله در قدیمالایام اینچنین بوده و حکمت ما همراه با این دید بوده است، اما وقتی که غربزده شدیم، این دید از بین رفته و دید جدیدی آمده است و لازم است که مجدداً به همان دید درست بازگردیم. در روزگار قدیم چنین دیدی حاکم بوده و کم و بیش در جامعه، خانواده و مدارس به نوعی منتقل میشده است، اما یک خوان گستردهای است که هر کسی چیزی از آن چشیده است، حال برخی بیشتر و برخی کمتر.
اما با این همه، در حال حاضر دامنه این حکمت بسیار محدود شده است. در حالی که در گذشته، در اکثر جاهایی که مرکز حکومت بوده، مرکز حکمت نیز بوده است. یک زمان در دوره خراسان، حکمای بزرگ از خراسان بودهاند. زمان مغول مراغه و تبریز مرکز بوده و قبل از آن نیز اصفهان بوده است که ابنسینا در آنجا پرچم برافراشته و شاگردان زیادی تربیت کرده است. سپس مکتب اشراق و شیراز بوده و به سبزوار و تهران نیز رسیده است. همچنین حکمای بزرگ، شاگردان بزرگی هم داشتهاند که آنها هم حکیم بودهاند. چون کسی که حکمت را به درستی بفهمد، حکیم است.
کاهش حاملان حکمت
متأسفانه در جامعه امروز، چیزی که اتفاق افتاده این است که حاملان این حکمت کم شدهاند. خوانندگان این حکمت وجود دارند، اما کسی که حامل باشد اندک است. در فقه نیز این طور است که حامل فقه باید وجود داشت و ما یک فقیه و یک حامل فقه داریم. در روایت نیز میفرماید: «فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ».
بنابراین حاملان فلسفه تعدادشان زیاد بوده است و شاگرد و استادانی داشتهایم که سلسله استادان خود را تا ابنسینا ذکر کردهاند. در بین آنها نیز حکمای بزرگی مانند سهروردی مطرح شدهاند، اما در حال حاضر حاملان این فلسفه کم شدهاند و رو به زوال هستند. یک زمانی بود که در شمال کشور گوزنهایی زندگی میکردند که از آن نوع گوزن فقط پنج یا شش عدد باقی مانده بود، اما دولت هزینههایی انجام داد که نسلشان منقرض شود. لذا باید برای فلسفه نیز تدابیری اندیشید. چراکه بزرگترین ثروت الهی ما است که جهان امروز نیز به آن نیاز دارد.
یعنی باید سخنگویانی داشته باشیم که این زبان را خوب بفهمند، خوب تحلیل کنند، زبان روز دنیا را بدانند و بتوانند آن را منتقل کنند. البته شرطش این است که این کار به درستی انجام شود نه اینکه مسائل تکراری و کلیشهای مورد توجه قرار گیرد، بلکه باید به نیاز بشر توجه کرد که بشر امروزی نیز به این مسائل نیازمند است.
فروش بالای مثنوی در آمریکا
امروز یک انگلیسی به نام نیکلسون مثنوی مولانا را ترجمه کرده که ترجمه دقیقی نیز محسوب میشود، ولی زیاد آن را نمیخوانند، اما یک شاعر آمریکایی که فارسی هم خوب نمیدانست، اما چیزهایی میفهمید، آمده و ترجمه نیکلسون را که بسیار دقیق است، به شعر تبدیل کرده که تا الآن اثر او یک میلیون نسخه به فروش رسیده است. چرا؟ چون نیازشان به مثنوی است. در کتابخانههای مطرح آمریکا که بروید میبینید که چندین قفس وجود دارد که برای همین کتاب اختصاص داده شده است.
در حقیقت توجه آنها به مثنوی، نیاز معنوی آنهاست و این را پیدا کردهاند. درحالی که در همین مدت شاعران انگلیسی مانند شکسپیر نیز وجود داشتهاند که بسیار سطحشان بالا بوده، اما اشعار آنها بیستهزار نسخه هم به فروش نرسیده است. اما مثنوی به این دلیل به فروش میرسد که در راستای نیاز آنهاست.
مدرس کم اسفار
حال اگر یک نفر بیاید و همین معانی حکمی ما را به زبان فارسی درآورد یقیناً اثرات بسیار میگذارد. البته که اینها را نداریم و افراد اندکی هم هستند که بتوانند چنین کاری را انجام دهند. یک زمان در همین تهران با وجود اینکه جمعیت اندکی داشت، اما برای تدریس اسفار حدود هفتاد نفر بودند که تدریس میکردند، اما در حال حاضر شاید چهار نفر هم نداشته باشیم؛ بنابراین هم فهم این حکمت مهم است و هم اینکه باید به زبان روز گفته شود و زبان روز نیز زبان دانشگاه است و باید به انگلیسی و فرانسه این حکمت منتقل شود.
هانری کربن که فیلسوف بود و به ایران آمد، خدمتش این بود که توانست چند کتاب را احیا کند و همچنین دویست کتاب نیز معرفی کرده است که این کار او بسیار تأثیرگذار بوده است. امروزه نیز اصل بر جهانی شدن است و یک عالم باید به چند زبان مسلط باشد، کما اینکه منتقل کردن مطلب به زبان انگلیسی نیز سخت است و باید کسی که این کار را انجام میدهد بتواند طوری مطلب را بیان کند که در دنیا مورد توجه قرار گیرد و به آن رفرنس بدهند.
بیتوجهی به شیعه در غرب
البته غربیها این کار را در حد خودشان انجام میدهند، و به اندازه فهم و نیاز خودشان کتابهای زیادی نوشتهاند که ما ننوشتهایم. همچنان که بهترین نسخههای خطی ما را که زیاد هم بودهاند، بردهاند و دارند چاپ و استفاده میکنند. زبان انگلیسی هم که زبان مادری آنهاست، بنابراین در این جهت کارهای خوبی انجام میدهند و ما نیز باید در همین مسیر حرکت کنیم، چراکه عصر جهانی شدن است. در مورد فلسفه هند یک کتابخانه عظیم داریم و اگر بخواهید در همین انجمن ما شاید دو یا سه هزار جلد کتاب در مورد فلسفه هند وجود داشته باشد. در مورد فلسفه چین نیز این طور است و علتش این است که کار کردهاند.
در مورد فلسفه اسلامی که آخر از همه شروع کردهاند ما و جامعه اسلامی نیز باید کاری انجام دهیم. در میان غربیها فقط دو نفر بودند که در مورد فلسفه اسلامی کار کردند که یکی از آنها هانری کُربن و دیگری ایزوتسو بود که در حد خودشان کارهایی انجام دادهاند. همچنین باید به دکتر نصر نیز اشاره کنم که کارهای خیلی زیادی برای فلسفه اسلامی انجام داده و تا حد زیادی عمرش را در این راه صرف کرده است. اما دیگران به دنبال کلام اشعری رفتهاند و به تشیع توجه نکردهاند.
ایکنا ــ وضعیت فلسفه اسلامی در خارج کشور جای خود را دارد، اما سؤال اینجاست که چرا در داخل کشور پسرفت داشتهایم؟ به نظر شما چرا از آن زمانی که بیش از هفتاد نفر در تهران اسفار تدریس میکردند به چنین روزی رسیدهایم و حاملان فلسفه این قدر کم شدهاند؟
ما یک دوره انتقال داشتهایم که در این دوره انتقال خیلی میتوانستیم کار کنیم. دانشگاهها تأسیس شدند، دوره دوره دانشگاه شد. اکنون در کشور پنج میلیون دانشجو دارید. یک وقت که در مؤسسه حکمت و فلسفه رئیس بودم آمار گرفتم دیدم که در یک دانشگاه آزاد حدود ۱۰ تا ۲۰ هزار دانشجوی فلسفه در حال تحصیل هستند. اگر اینها استاد داشته باشند و سختگیری کنند خوب است، اما متأسفانه مدرکگرا هستند. آن زمان که دانشجو بودیم، استادان سختگیر بودند و خیلی اذیت میشدیم، مگر نمره میدادند! مثلاً استاد برای یک درس میگفت که فلان کتاب را بخوان و بعد توضیح بده یا اینکه کار ترجمه میخواستند. نمره بیدلیل هم به کسی نمیدادند و بالاترین نمره در آن زمان شانزده بود، اما الآن میبینید که نمرات کمتر از نوزده و هجده نیست، لذا آموزش و تحصیل بسیار سطحی شده است.
البته علمایی هم بودند که به دانشگاه آمدند، ولی قدر اینها را ندانستند. حوزه نیز به سمت علوم جدید آمد، اما آنها که به سمت این علوم آمدهاند نیز بسیار غربزده شدهاند و تعداد کمی وجود دارد که توانسته باشند خودشان را از غربزدگی نجات دهند.
اگر هانری کربن نیامده بود...
در گذشته یک عدهای را رضاشاه به خارج از کشور فرستاد که این افراد به فرانسه رفتند و درس خواندند. البته در دورانی بود که حکومت پوزیتیویستی خیلی غالب بود و اینها نیز تحت تأثیر پوزیتیویسم قرار گرفتند و کتب این افراد هم بیشتر در زمینه پوزیتیویسم است، اما در هر صورت الآن باید کاری انجام شود و یکی از آنها چاپ متون فلسفی است. هنوز هم متون ما به چاپ نرسیده و حدود سی تا چهل درصد آثار ابنسینا که یکی از بزرگترین فلاسفه ماست در حد نسخه خطی باقی مانده و چاپ نشده است، چه اینکه مقدار زیادی از آثار نیز از بین رفته است.
اگر هانری کُربن نیامده بود و آثار سهروردی را چاپ نمیکرد، ما از سهروردی نیز خیلی اطلاع پیدا نمیکردیم و او را نمیشناختیم. یکی دیگر از کارها این است که باید در تدریس، تحلیل و فهم این آثار اقداماتی انجام شود. در حقیقت فهم حکمت، باب حکمت است و البته هستند کسانی که در این راستا تلاش میکنند، اما برای یک تمدن اسلامی که یک میلیارد و خردهای جمعیت دارد، این چند نفر کفایت نمیکند؛ لذا باید عقلا جمع شوند و کاری انجام دهند.
ایکنا ــ یکی از مسائلی که این روزها نیز روی آن تأکید میشود بازخوانی میراث فلسفی ما اعم از حکمت متعالیه و ... است. نظر شما در این زمینه چیست؟
فلسفه دگم نمیشناسد و اگر دگماتیک شد، دیگر حکمت نیست. راه شناخت زمانی باز است که راه نقد باز باشد. حتی این فلاسفه بزرگ با همه عظمت خود از خودشان نقد کردهاند. مثلاً سهروردی آمده و نقدهایی را مطرح کرده است. بنابراین راه نقد باز است و نباید فلسفه دگم بشود. البته که انتقاد نیز پاسخ دارد، اما نباید با فحش و فحشکاری همراه باشد. مسلماً در حال حاضر نیز مسائل مستحدثه به وجود آمده که در گذشته نبوده است و وقتی که ایران شیعه شد، ملاصدرا به مسائل مختلفی در زمان خود پاسخ داد. امروز نیز مسائلی داریم که قبلاً نبوده و نمیتوانیم در مقابل آنها ساکت باشیم.
باید ببینیم که سهم علم امروز چیست؟ علومی که به حسب ضرورت پدید آمدهاند چه جایگاهی دارند؟ مثلاً در گذشته ما جمعیتشناسی نداشتهایم، اما الآن داریم و این قدر جمعیت دنیا زیاد شده که باید علم جمعیتشناسی داشته باشید، اما باید ببینیم که چطور میتوانیم این علوم مستحدثه را از حیث موضوع، کاربرد و حدی که دارند پیوند بدهیم. امروز میبینیم که علم جدید خودش را علم مطلق میداند و این بدان معناست که حکمت در آن جایی نخواهد داشت.
آتهئیسم و پوزیتیویستم در فلسفه علم
مسائل مربوط به دین نیز مهم هستند. البته امروزه فلسفههای دین نوشته میشوند که همه آنها در حوزه پوزیتیویسم هستند و بسیاری از افرادی که اینها را مطرح میکنند نیز منکر خدا هستند. البته فلسفه دین غیر از کلام است چراکه در کلام خدا مورد قبول است اما در فلسفه دین این طور است که اکثراً آتهئیست هستند و در حوزه پوزیتیویسم کار میکنند. با این حال آیا نباید کسانی را داشته باشیم که حکمت دین را برای ما بگوید؟
در گذشته عرفا بودند و این مطالب را میگفتند، چه اینکه حکما نیز کارشان این بوده است، اما امروزه اگر شما فلسفه دین غرب را زیاد بخوانید ممکن است که حتی دین خودتان را نیز از دست بدهید. یاد خاطرهای افتادم و آن هم اینکه در اوایل انقلاب معلم معارفی داشتیم که به من پیشنهاد داد یک کتاب معارف را تدریس کنم. وقتی کتاب را دیدم گفتم که اگر این کتاب را بخوانم، خودم بیدین میشوم. معلم گفت که هرچه دوست داری تدریس کن. من هم کتاب را خودم انتخاب کردم و به سمت کتابهای علوم اسلامی استاد مطهری رفتم.
در برابر فلسفه دین غرب به قرآن نیاز داریم
اما امروزه در برابر این فلسفه دین، حکمت دین و قرآن مورد نیاز است. مثلاً یکی از بحثهای مهمی که در حال حاضر باید مورد توجه قرار گیرد بحث نبوت است، چراکه در عصر جهانی هستیم و قرآن نیز تمام انبیاء و کتب آنها را به رسمیت میشناسد، برخلاف برخی از علما که حکم به باطل بودن آنها میدهند. همچنین هستند افرادی که از راه کفر مانند پلورالیزم دینی نیز وارد شدهاند که در این روشها هرگز راه نجاتی وجود ندارد. در حقیقت راهی که قرآن میگوید احیای دین است که همه ادیان را نجات میدهد و به اصل و حقیقت خود میرساند.
ایکنا ــ در صحبتهایی که مطرح کردید از فلاسفه مختلفی نام بردید. بین این حکما و فلاسفه به کدام یک بیشتر علاقهمند هستید و چرا؟
به همه حکما علاقه دارم. البته که حکیم خدا است و اینها نیز مظهر حکمت هستند. سقراط هم میگفت که من را فیلسوف بگویید، چراکه سوفوس به معنای خداست و او میگفت که من را فیلسوف یعنی دوستدار حکمت بگویید. علت این کار سقراط نیز این بود که حکیم مطلق را خداوند میدانست. بنابراین هر یک از این حکما از حکمت الهی بهره بردهاند و به حکمت کمک بزرگی کردهاند.
اما چون سیر تاریخ فلسفه را به درستی نمیدانیم خیال میکنیم که ابنسینا هم همان حرفی را زده که ارسطو مطرح کرده است، اما اصلاً این طور نیست. همچنین سهروردی را داریم که به نحو دیگری اندیشهورزی کرد و بعد نیز خواجهنصیر است که در عصری میزیست که فلاسفه تکفیر میشدند، اما برخلاف تکفیرهای شهرستانی، غزالی و فخررازی، او فلسفه را احیا کرد و به هر تقدیر بدون زحمت اینها، فلسفه به ما نمیرسید.
علاوه به افرادی که اشاره شد، ملاصدرا یا حاج ملاهادی سبزواری نیز به نحو دیگری نقش خود را ایفا کردهاند و برای احیای این حکمت کوشیدهاند و سنت را نگه داشتهاند. الآن نیز تا حدودی این سنت نگه داشته شده، اما باید برای جهان اسلام کارهای بزرگتری انجام داد. امروزه شاهد این هستیم که در چین به حکمتشان توجه زیادی میکنند، چراکه کنفوسیوس را حکیم میدانند. بنابراین نیاز است که ما نیز در این زمینه کارهایی را انجام دهیم.
الآن همه بین قضایای «آناليتيک» و «سنتتيک» درگیر هستند و چهار قرن است که از کانت و لایبنیتس و ... همگی گیچ شدهاند، اما ابنسینا هزار سال قبل این مسئله را حل کرده است.
ایکنا ــ در صحبتهای خود از ملاصدرا اسم بردید. قدری در مورد حکمت متعالیه و جمع قرآن و برهان و عرفان از سوی صدرالمتألهین توضیح دهید.
این کار را تا حدی ابنسینا انجام داده و به وجود آورده است؛ یعنی یک نفر نمیتواند به یکباره یک کاری را انجام دهد. ابنسینا با حکمت مشرقیه خود این کار را آغاز کرد و به نقادی فلسفه یونان پرداخت. در حکمت مشرقیه نیز میگوید که حکمت را از طریق وحی گرفته است. حتی حکمت عملی او نیز تماماً قرآنی است. همچنین به مسائلی نظیر نبوت، رؤیای صادقه، عبادت وجوب نماز و ... پرداخته شده است که تماماً دینی هستند که به صورت فلسفی نیز اثبات شده است. همچنین ابنسینا به فضائل یونانی نیز اشاره کرده و میگوید که این فضائل خوب هستند، اما وقتی معنا پیدا میکنند که در قالب دینی تفسیر شوند.
بوعلی در کتب مختلف خود مانند دانشنامه و حکمت مشرقیه ناموس یعنی شریعت را بر حکمت عملی مقدم میکند. چرا؟ برای اینکه میگوید اخلاق، سیاست، تدبیر منزل و مسائل اینچنینی دارید، اما یک نفر است که باید این را تأسیس کند؛ آن شخص نبی است که میتواند بین حکمتهای نظری و عملی توازن ایجاد کند. بنابراین شارع باید یک نفر باشد و ناموس را نیز فوق میداند و حدود بیست کتاب و رساله نیز در مورد مبادی دین دارد که یا تفسیر قرآن است یا مطالب مربوط به ضرورت نبوت است.
حکمای متأله و باطن وحی
سهروردی نیز مباحث مهمی را آورد و حکمت بحثی و ذوقی را مطرح کرد که در حقیقت حکمت ذوقی همان عرفان است و عرفا را حکمای متأله میداند. در خوابی که ارسطو را دید از او سؤال کرد که حکمای اسلامی چه کسانی هستند؟ میپرسد که آیا ابنسینا یا فارابی هستند؟ ارسطو روی خوشی نشان نمیدهد، اما سهروردی میگوید که آیا بایزید است؟ ارسطو در پاسخ میگوید که بله، اینها حکمای حقیقی هستند که به روح حکمت رسیدهاند؛ یعنی از طریق باطن وحی رفتهاند و اینها را متأله میداند.
بنابراین درجاتی را مطرح میکند که 9 درجه هستند و بالاترین آن برای کسی است که متأله است و حکمت ذوقی و الهی دارد. آخرین درجه نیز برای طالب بحث است، اما میگوید که روش ما تأله است؛ کسی که میخواهد بحث محض را دنبال کند میتواند مشاء بخواند که مبادی دیگری دارد و بسیار مهم است. میگوید که مبادی تصوری و تصدیقی برای حکمت بحثی است که در حکمت ذوقی زیاد محل بحث نیست و آنها را مبدأ قرار نمیدهد، بلکه مبدأ را نور قرار میدهد. میگوید که نور ذاتی نفس انسان است که ظاهر به ذات است و بعد نورالانوار یعنی خداوند است؛ بنابراین در تطبیق مبانی فلسفه حکمی کارهای زیادی انجام داده است.
هر کلمه «غربت غربیه» سهروردی اشاره به قرآن است
اگر رساله «غربت غربیه» سهروردی را بخوانید، میبینید که هر کلمهای که به کار میبرد اشاره به قرآن است. یا در رساله عمادیه که برایش مهم بوده میگوید که همه این رساله را نوشتهام و مباحث را اثبات میکنم، اما در عین حال برای هر قضیهای نیز دو آیه از قرآن را برای استشهاد و نه برای اثبات میآورد. البته که گاهی به جای دو آیه، چهار یا پنج آیه را نیز آورده و بحث کرده که میتوان با این کتاب خیلی چیزها از قرآن فهمید و یاد گرفت.
در غرب نظریهای پدید آمد که به ابنرشد نسبت دادند که موجب شد دین از حکمت جدا شود و آن نظریه عبارت از حقیقت مضاعف بود. البته به ابنرشد نسبت دادهاند، ولی او چنین نظری نداشته، اما این نظریه را بهانهای برای جدا کردن دین از حکمت قرار دادهاند. اینها معتقد بودند که برای رسیدن به حقیقت دو راه وجود دارد یکی حکمت و دیگری دین است که این دو نیز هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. این نظریه موجب شد حکمت از دین جدا شود.
اما در اسلام چنین چیزی به وجود نیامد و حکمای ما قائل به وحدت هستند. حکمت متعالیه نیز حکمت تشکیکی است، البته از حکمت بحثی شروع میشود و به حکمت قرآنی و الهی میرسد که به «حکمتنا المتعالیه عن البحث» تعبیر شده است. از بحث شروع میشود، اما تا آخرین مرتبه تعالی پیدا میکند. بنابراین مشکک است و دستاورد بسیار بزرگ او مطرح میشود و در زمان ما در مکتب تهران نیز این راه را ادامه دادند.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام