به گزارش ایکنا از اصفهان، حسین دباغ، دکترای فلسفه اخلاق و مدرس دانشگاه آکسفورد در نشستی با عنوان «عدالت ساختاری و ساختار عادلانه در جامعه دینی» که شب گذشته، 20 مردادماه به همت سازمان عدالت و آزادی ایران اسلامی در فضای مجازی برگزار شد، اظهار کرد: جامعهای دارای سیاستها، قوانین و ساختار اجتماعی ناعادلانه است که در آن، منافع و موقعیت اجتماعی افراد از پس امری تصادفی آمده باشد؛ یعنی انتخاب خود افراد نباشد و ساختار جامعه بهگونهای باشد که افرادی بر اساس بعضی از اختلافات، تصادفی به منافع و موقعیتی رسیده باشند.
وی افزود: این اختلافات میتواند جنسیت، رنگ پوست، محل تولد، نژاد و هر چیزی باشد که فرد در انتخاب آنها نقشی ندارد. کم و بیش اکثر فیلسوفان معتقدند ساختاری که بر این اختلافات دلخواهانه بنا میشود، ناعادلانه است؛ چون انتخاب اولیه، این ویژگیها نبوده است. امر ناعادلانه در درجه اول، به امری اطلاق میشود که منفعتی بهوجود بیاورد یا بستاند. دین نیز میتواند یکی از مواردی باشد که ساختار ناعادلانه بهوجود آورد یا منفعتی را از ما دریغ کند.
این پژوهشگر فلسفه اخلاق تأکید کرد: وقتی درباره تفاوتهای بیولوژیکی یا نژادی و قومی صحبت کردم، اسم دین را نیاوردم. شاید به من اعتراض کنید که دین واقعاً مثل نژاد نیست، چون نژاد، قومیت و بسیاری از مسائل بیولوژیکی تغییرناپذیرند، ولی دین اینطور نیست؛ افراد زیادی بوده و هستند که دین خود را تغییر داده، یا بهصورت کلی از دین خارج شدهاند.
وی ادامه داد: استدلال من بیشتر بر عموم افرادی مبتنی است که وقتی در خانوادهای با دین خاصی بهدنیا میآیند، با همان دین زندگی میکنند. روانشناسی عموم انسانها در این کره خاکی، همین است. کمتر کسانی هستند که بخواهند این باورها را با زلزله معرفتی عوض کنند، ولی شاید بپرسید، پس افرادی که دین خود را عوض کردهاند، چطور؟ در پاسخ باید گفت، افرادی که در جامعهای زندگی میکنند و امکان دارد بهدلیل ساختارهای ناعادلانه و غیراخلاقی، دست به تغییر بزنند، به ناچار مرتکب چنین عملی میشوند. آمارها نشان میدهد، ایرانیهایی که به انگلستان و آلمان پناهنده میشوند، مهمترین کاری که انجام میدهند، این است که دست به تغییر دین میزنند و دین مسیحیت اختیار میکنند تا راحتتر مهاجرت کنند.
دباغ اضافه کرد: شاید گفته شود این افراد به ناچار و بهدلیل ساختارهایی که دست خودشان بوده، چنین کردهاند. این نکته دقیقی است. افرادی که از دین خارج شدهاند، مانند کسانی که بر دین خانواده خود باقی ماندهاند، از سر اجبار به چنین کاری دست زدهاند و اگر ساختارها عادلانه بود، شاید چنین کاری نمیکردند. در این صورت، ادعای من دوباره تأیید خواهد شد که اتفاقاً این افراد هم به یک معنا درون جبری قرار داشتهاند که چنین کردهاند. اگر در جامعهای با دین اکثریت که ساختار عادلانهای ندارد، به دنیا بیایید، برتری اخلاقی ندارید و اگر منفعتی میبرید، بر اثر ساختار ناعادلانه است.
وی با بیان اینکه هنگام سخن گفتن از عدالت، باید دو نوع آن را از هم تفکیک کنیم، گفت: بسیاری از قدما وقتی از عدالت صحبت میکردند، مقصودشان معنای فردی واژه بود. یعنی عدالتی که در رفتار و اعمال خودش را نشان میدهد. در این شرایط، رفتاری عادلانه محسوب میشود که از نظر اخلاقی درست است. این نکته را بهطور خاص در آثار ارسطو میتوان مشاهده کرد. به یک معنا میتوان گفت، برای این افراد، عدالت، مسئله اعمال و شخصیت افراد بود.
مدرس دانشگاه آکسفورد درباره نوع دوم عدالت، گفت: میتوان پا را فراتر گذاشت و گفت، مسئله فقط شخصیت و رفتار نیست و میتوان درباره عدالتی که در نظام ساختاری یک جامعه وجود دارد، صحبت کرد. این ساختار لزوماً و همواره در دولتها نیست و میتوان ساختار خانواده، دانشگاه و دیگر ساختارهای اجتماعی را نیز در نظر گرفت. این نوع عدالت، یک پله بالاتر از عدالت فردی قرار دارد و تمرکز من بر عدالت مؤسساتی است؛ یعنی عدالتی که در ساختارهای نظام جامعه، مؤسسات و نهادهای ما شکل گرفته است.
وی درباره معنای عدالت، بیان کرد: درک و تعریف ما از عدالت، مخصوصاً زمانی که در یک جامعه دینی زندگی میکنیم، بسیار مهم است. یکی از تعریفها، به همان تعریف ارسطویی برمیگردد: عدالت یعنی قرار دادن امور در جای خودشان. این تعریف از سوی بسیاری از بزرگان ما ذکر شده و برای مثال، شاید آن را در نهجالبلاغه دیده باشید. تعریف مذکور یک مفروض مهم درباره عدالت دارد و آن اینکه، جایی شایسته برای امور وجود دارد که باید امور را در آن قرار دهیم و در این صورت، رفتار ما عادلانه خواهد بود. وقتی این تعریف را در یک جامعه دینی اتخاذ میکنید، مفروضات سخن شما مشخص میشود، چون این جایگاه شایسته را که امور باید در آن قرار بگیرند، از دین میگیرید و دین به شما میگوید که جای اصلی امور در کجاست.
دباغ افزود: شاید ادعا شود اگر فردی مطابق با فرائض و شعائر دینی عمل کند، در مرتبه شخصی فرد عادلی باشد، ولی در ساختار جامعه چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در منابع شیعی، از حسین بن علی(ع) نقل است که: «اگر دین ندارید، آزاده باشید.»، ولی درباره آزاده بودن، این تفسیر صورت گرفته که مطابق ارزشها و کرامت انسانی رفتار کنید. یعنی اگر دین ندارید، بر مبنای ارزشهای انسانی رفتار کنید.
وی تصریح کرد: در این روایت و استدلال، فرض بر این است که میتوان معیارهایی داشت که فراتر از دین قرار میگیرد و لزوماً از دین برنخاسته است. یکی از معیارهای آزاده بودن در تقسیمی که بنده ارائه میدهم، عادلانه رفتار کردن است. شما میتوانید دین نداشته باشید، ولی همچنان عادل باشید. یعنی عدالت معیار خود را جایی بیرون از دین میگیرد.
این پژوهشگر فلسفه اخلاق با تأکید بر اینکه در فرض این روایت، دیندار بودن با آزاده بودن یکی است، گفت: این فرض را میتوان مورد مداقه قرار داد. گفتیم که میتوان مطابق شعائر دینی عمل کرد و به ارزشهای انسانی نیز پایبند بود، ولی همچنان که در ساختاری ناعادلانه زندگی و مطابق آن رفتار میکنید، به نحو ساختاری فرد عادلی نیستید و به ساختارهای ناعادلانه کمک میکنید. به این معنا، لزوماً یک فرد دیندار همیشه آزاده نیست و عادلانه رفتار نمیکند. اگر در یک جامعه دینی زندگی کردید و دین شما در اکثریت بود، گمان نکنید که بر نهج صواب هستید. مادامی که ساختارهای جامعه شما اقلیتی را سرکوب کند و شما آن ساختارها را بازتولید کنید، ناعادلانه رفتار کردهاید.
وی اضافه کرد: در گذشته، افراد زیادی که در نظامهای ناعادلانه زندگی میکردند، بر این تصور بودند که چون به فقه و شریعت خود عمل میکنند، فرد عادلی هستند. این افراد گمان میکردند که نباید با نظامهای ناعادلانه، اصطلاحاً پنجه در پنجه شد و باید اجازه داد تا رفتار خود را ادامه دهند. حتماً این شعر سعدی را شنیدهاید که میگوید: «ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش/ با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش/ خونت برای قالی سلطان بریختند/ ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش». یعنی نیازی نیست با نظامهای ناعادلانه مقابله کنید، همین که در شخصیت خود فرد عادلی هستید، کافی است.
دباغ به منشأ این ناعدالتیها پرداخت و گفت: وقتی در جامعهای با ساختار ناعادلانه زندگی میکنیم، این ناعدالتیها از خلأ نیامدهاند، یا نظام حاکم بر جامعه آن را ساخته است و یا واحدهای کوچکتر مانند خانواده. مادامی که این ساختارها را در جامعه تکرار کنیم، پایدارتر میشوند. این ساختارهای ناعادلانه ممکن است از دو جنبه بر ما فشار بیاورند. یکی از جنبه حکومت اقتدارگرا یا سرکوبگر که این ساختارها را بر ما اجبار میکند و دوم اینکه، گاهی اوقات این ساختارها از طریق خود جامعه یعنی خانواده، دانشگاه و... بر ما فشار وارد میکنند. در هر صورت، باید به هر دو اهمیت بدهیم.
وی افزود: یکی از مهمترین اتفاقاتی که در جوامع سرکوبگر و توتالیتر رخ میدهد، این است که افراد گمان میکنند بهدلیل جامعه سرکوبگر است که آزادی از آنها سلب شده و مسئولیت اجتماعی در قبال ساختارهای ناعادلانه ندارند. یعنی چون آزادی در کار نیست، مسئولیتی هم وجود ندارد. این شیوه استدلال را باید شکست. درست است که ساختارهای ناعادلانه بر ما هوار میشود، ولی تا حدی هم میتوانیم مسئولیت بپذیریم، درباره آنها فکر کنیم، به نقد و بررسیشان بپردازیم و به آنها واکنش نشان دهیم؛ البته نه در سطح کلان، بلکه در سطوح پایین مانند خانواده. یعنی لازم نیست از بالا به پایین، دست به اصلاح ساختارها بزنیم، بلکه میتوانیم از سطح پایین شروع کنیم. اگر در جامعه، نسبت به خانواده و همسایه خود تلاش میکنیم جلوی ساختارهای ناعادلانه را بگیریم و آنها را نقد کنیم، قدم بزرگی برداشتهایم، چون متوجه شدهایم بالاخره در جایی مسئول هستیم. شهروند اخلاقی، شهروند مسئول است. در جوامع سرکوبگر و اقتدارگرا، دشوار است که برای افراد مسئولیت زیادی قائل شویم، ولی فرض کنیم که مسئولیت حداقلی، راهی رو به جلو خواهد بود.
مدرس دانشگاه آکسفورد با اشاره به سخنان قبلی خود، گفت: ما باید به عدالت بپردازیم و در این خصوص حساسیت اخلاقی داشته باشیم، بهویژه اگر این ناعدالتی، ساختاری باشد، چون اولاً عدالت فینفسه امر پسندیدهای است و اگر به عدالت بپردازیم، به خوبیها پرداختهایم. دوماً، فراتر از اینکه عدالت نفس خوبی دارد، میتواند نتایج نیکویی نیز برای جامعه به دنبال داشته باشد. یکی از مهمترین نتایج، مسئله اعتماد و اطمینان است. در جامعهای که ساختار عادلانه دارد، افراد اعتماد بیشتری به یکدیگر دارند. در ساختار ناعادلانه، وقتی من در اقلیت هستم و شما را میبینم که بهدلیل اکثریت بودن منافع بیشتری دارید، به شما اعتماد نخواهم کرد؛ همچنین به دولت و ساختاری که این بیعدالتی را ترویج میکند.
وی تأکید کرد: این مسئلهای بهغایت مهم است، چون در شرایط خاص و اورژانسی که جامعه با بحران مواجه میشود، یکی از اموری که به آن چنگ میزنیم، بحث اعتماد است. اگر به ساختار اعتماد کنید و ساختار چیزی را برای شما توصیه کند، به آن عمل میکنید، ولی اگر در ساختاری ناعادلانه باشید، نه به دولت اعتماد میکنید و نه به دیگر شهروندان. اگر شهروندان به هم اعتماد نداشته باشند، این مسئله میتواند در طولانیمدت، تار و پود جامعه را از هم بشکافد و بحران اخلاقی بهوجود آورد. پس مسئله عدالت فقط در این خلاصه نمیشود که مفهوم خوبی است، بلکه میتواند نتایج بسیار مؤثری برای جامعه داشته باشد و به همین دلیل، باید نسبت به ساختارهای عادلانه حساس باشیم.
دباغ تصریح کرد: وقتی به ساختارها حساس میشویم، اول از همه باید درباره آن حرف بزنیم. یعنی درباره ساختارهای ناعادلانه، نقد و گفتوگو کنیم و در این فرایند، از اقلیتهایی بهره ببریم که در بیشتر مواقع، حقوقشان پایمال شده است. این گفتوگوها باعث میشود بر ساختارهای ناعادلانه، نور افکنده شود و از حالت ناآگاهانه بیرون بیایند. این قدم بسیار مهمی است، چون برای حل ناعدالتیها باید ابتدا آنها را مشخص کنیم.
وی ساختارهای ناعادلانه را به دو نوع کلی تقسیم کرد و گفت: نوع اول، ساختار ناعادلانهای است که فیلسوفان سیاست، نام آن را «ساختار سرکوب» گذاشتهاند. در سرکوب جامعه، چه از ناحیه دولت و حکومت باشد و چه از ناحیه خانواده یا موارد دیگر، جلوی رشد و توسعه افراد گرفته میشود، چون فرصت برابر در اختیار آنها قرار نمیگیرد. وقتی فرصت برابری به افراد نمیدهید، اقلیتی را سرکوب کردهاید و اجازه رشد و توسعه به آنها نمیدهید. این رشد و توسعه نسبت بسیار مهمی با مفهوم آزادی دارد.
این پژوهشگر فلسفه اخلاق به نوع دوم ساختارهای ناعادلانه پرداخت و بیان کرد: تا وقتی به افراد، آزادی برای رشد ندهیم، به تعبیر فیلسوفان سیاسی، آنها را ذیل ساختار ناعادلانه دیگری به نام «ساختار سلطه» قرار میدهیم. سلطه، موقعیتی است که آزادی افراد در تصمیمگیری را از آنها سلب میکند و میتواند در انواع جامعهها پدید بیاید. پس مفهوم آزادی که اینجا از آن سخن به میان آمد، بسیار مهم است. گویی آزادی، سنگبنای ساختار عادلانه است. اگر آزادی را به رسمیت نشناسیم، نمیتوانیم به سوی ساختار عادلانه برویم. گویی در ساختارهای ناعادلانه همیشه در جایی، آزادی قربانی میشود.
وی در پاسخ به پرسش «چه باید کرد»، گفت: من یک راهحل نهایی در اختیار ندارم و شما نیز به هر کس که ادعای داشتن یک راهحل نهایی دارد، شک کنید. چیزی که از ذهن من میگذرد، تلاشی است که میتوان با نقد آن مسئله را جلوتر برد. در درجه اول، وقتی با مسئله ساختارهای ناعادلانه روبرو میشویم، یکی از کارهایی که باید انجام دهیم، مشارکت افرادی است که در اقلیت قرار دارند. باید افرادی را که در اقلیت هستند، در کارها مشارکت داد و در سیاستها و قوانین، این مشارکت را لحاظ کرد. اگر این مشارکت در سیاستها و قوانین ما وجود ندارد، میتوانیم از خانواده و همسایه خود شروع کنیم، با اقلیتها ارتباط بگیریم و آنها را از جامعه بیرون نرانیم.
دباغ تصریح کرد: نکته دوم، مسئله فقر است و من این واژه را به معنای اعم آن بهکار میبرم. وقتی درباره فقر صحبت میکنید، جنبه اقتصادی اولین چیزی است که به ذهنتان میآید، ولی علاوه بر فقر اقتصادی، میتوان فقر فرهنگی، آموزشی و... را هم لحاظ کرد. اساساً فقر که در مقابل توسعه و فرصت برابر قرار دارد، در بیشتر موارد بهدلیل ساختارهای ناعادلانه است. فیلسوفان معتقدند در کشورهایی که عدالت بیشتر رعایت میشود، فقر و قحطی کمتر خواهد بود. مسئله، فقط فقر اقتصادی نیست و فقر فرهنگی و آموزشی هم مطرح است. مادامی که به افراد فرصت برابر ندهید، مخصوصاً در مسئله آموزش، افرادی که فرصت درس خواندن نداشتهاند، در سنین بزرگسالی به مشکلات عدیدهای برمیخورند و اگر پیامدگرایانه به آن نگاه کنید، برای شما آسیبزا خواهد بود. اگر بتوانیم تا حد ممکن با فقر مبارزه کنیم، ریشه بسیاری از ناعدالتیها را حل خواهیم کرد.
مسعود احمدی
انتهای پیام