روایتی از تنهایی سفیر حسین(ع) در کوفه
کد خبر: 4151137
تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۶

روایتی از تنهایی سفیر حسین(ع) در کوفه

علی متقیان، فعال رسانه‌ای در یادداشتی به بیان روایتی از آخرین روزهای حضور مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین (ع) در کوفه و به تنهایی او در میان مردم بی‌وفا و‌ پیمان‌شکن کوفه پرداخته است.

روایتی از تنهایی سفیر حسین(ع) در کوفه

علی متقیان، فعال رسانه‌ای یادداشتی را در خصوص آخرین روزهای حضور مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین (ع) در کوفه در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده است که در ادامه می‌آید:

پانزده رجب سال ۶۰ هجری با مرگ معاویه بن ابی سفیان، وقایعی در جامعه آن روز به وقوع پیوست. معاویه برخلاف تعهد داده شده در صلح با امام حسن (ع) که مقرر داشته بود؛ معاویه حق ندارد جانشین برای خود انتخاب کند، بدون توجه به مفاد صلح نامه، با لطائف الحیلی، فرزند نالایقش، یزید را که خود کاملا با روحیات او آشنا بود به عنوان جانشین معرفی و به اجبار برایش بیعت ناقصی در بلاد مختلف گرفت،  پس از مرگ معاویه، یزید با توجه به این بیعت ناقص، رسما به خلافت رسید و در شام سکان دار خلافت شد.

یزید در ابتدای کار و بدون توجه به توصیه‌های پدر! که رسما روحیات هریک از مخالفان را برای فرزندش توصیف کرده بود! طی نامه‌ای از ولید بن عتبه  فرماندار مدینه خواست که با چند تن از بزرگان مدینه که بیعت با یزید در زمان معاویه را نپذیرفته بودند، از جمله حسین بن علی (ع)، نوه پیامبر(ص)،بیعت بگیرد و اگر تن نداد، او را تا حد جان اجبار به بیعت کند.

نامه ۲۶ رجب سال ۶۰ بدست ولید به عتبه والی مدینه رسید، تا پس از ملاحظه دستور، براساس محتوای نامه از کسانی که بیعت نکرده اند، ‌ برای یزیدین معاویه که بعد پدر، به عنوان  خلیفه مطرح شده، بیعت بگیرد.

عبدالله بن زبیر ، یکی از  افرادی بود که در زمان معاویه بیعت نکرده بود، با شنیدن خبر مرگ معاویه و احتمال سخت گیری، شبانه و مخفیانه، مدینه الرسول را به قصد مکه ترک کرد. فرماندار مدینه طبق دستور رسیده؛ شبانه و بی موقع، امام را احضار کرد که شبانه به مقر او مراجعه کند. دعوت شبانه و احضار بی موقع! برای امام(ع) پیامی داشت. امام تعدادی از جوانان بنی هاشم را همراه خود کرد و به طرف مقر ولید حرکت کرد. ولید به همراه مروان حکم در مقر حکومت، حضور داشتند، با ورود امام به حضرت اعلام شد، معاویه از دنیا رفته است.
امام آیه استرجاع به زبان آوردند، "انا لله و انا الیه راجعون" ولید ادامه داد: یزید بن معاویه عهده دار خلافت شده! دستور داده که از شما برای ایشان بیعت گرفته شود! امام درپاسخ فرمود بیعت شبانه سودی ندارد. صبح در کنار حرم جدم رسول الله(ص) نظرم را اعلام خواهم کرد.

ولید پذیرفت، اما مروان به ولید اشاره کرد و گفت او را نگاه دار! بیرون نرود یا بیعت کند! یا امشب کار را تمام کنیم و گردنش را بزنیم! ولید پیشنهاد مروان را نپذیرفت، امام(ع) به خانه برگشت و اعلام سفر رسمی کرد و صبح در کنار حرم شریف نبوی (ص) چند رکعت نماز بجای آورد، وقتی از نماز فارغ شد، فرمود: خدایا این قبر پیامبر تو حضرت محمد (ص) است و من پسر پیغمبر تو هستم و کاری پیش آمده که تو می‌دانی، خدایا من معروف را دوست دارم و منکر را دشمن. امام در وصیت نامه‌ای که به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه سپرد، آورده بود "خارج شدم برای اصلاح امت جدم (ص) و می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به سیرت جد و پدرم علی بن ابیطالب (ع) رفتار کنم". امام  پس از اتمام حجت برای همگان، به صورت رسمی اعلام کرد که با شخصی چون یزید، بیعت نخواهد کرد و به اتفاق خانواده و همراهان، رسما از مدینه خداحافظی کرد و عازم مکه شد.

درمدینه بعضی از خیرخواهان که شرایط و تفاوت معاویه و یزید را می‌دانستند، از روی خیرخواهی، راه دشواری را که امام انتخاب کرده بود را گوشزد می‌کردند و به امام می‌گفتند که اگر تصمیم قطعی برای سفر اعتراض آمیز دارد، خانواده را همراه خود نبرد.

۲۷ رجب سال ۶۰؛ آغاز قیام

امام سفر رسمی خود را روز ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری، از مدینه الرسول(ص) به طرف مکه آغاز کرد  و پس از طی مسیر مدینه تا مکه، روز سوم شعبان سال۶۰ سال (روز میلاد حضرتش) وارد مکه شد.

خبر ورود امام به مکه و اعلام عدم بیعت او با یزید بن معاویه، از مکه به سراسر  بلاد اسلامی منتشر و زمینه‌ای شد، برای دعوت از امام و مخالفت با خلافت یزید.

عبدالله بن زبیر هم در مکه اهداف خود را تبلیغ می کرد و درظاهر بدیدار امام می‌آمد، اما در باطن ، باحضور امام در مکه،  مخالف بود.

ورود نامه‌های متعدد و کثرت دعوت نامه از کوفه، در مقایسه با دیگر بلاد، امام را برآن داشت تا به نامه‌های ارسال شده از کوفه، توجه بیشتری از خود نشان دهد.

یکی از نامه‌های معروفی که از کوفه رسیده بود، نامه سلیمان صرد خزاعی و مسیب نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعیان و مومنان اهل کوفه بود. این نامه وتعداد زیادی از نامه‌ها، از سوی تعداد زیادی از اهالی کوفه، از جمله قیس بن مسهر صیداوی ، در روز دوم رمضان سال ۶۰ ، بدست امام حسین (ع) رسید.

کثرت نامه‌ها و درخواست‌های بزرگان و مردم کوفه، امام حسین (ع) را برآن داشت، تا مسلم بن عقیل، پسر عمو و شوهر خواهر خود را، به طرف کوفه اعزام کند.

نوشته‌اند؛ امام درکنار کعبه، بین رکن و مقام، اقامه نماز کرد و پس از نماز، مسلم بن عقیل را خواست و او را از نامه‌ها و آمادگی مردم کوفه آگاه کرد و از مسلم بن عقیل خواست به کوفه عزیمت نماید، مسلم اعلام آمادگی کرد؛ تا همراه کوفیان به طرف کوفه حرکت کند.

امام در پاسخ نامه کوفیان، بدون آنکه نامی از کسی ببرد، خطاب به جمعی از مسلمانان و مومنان کوفه نوشت: مسلم بن عقیل برادر و پسر عم من که در خاندان من ثقه است را، به سوی شما فرستادم و او را امر کردم که از احوال مردم کوفه برایم بنویسد.

مسلم بن عقیل، پس از دریافت سفارشات امام، در ۱۵ رمضان سال ۶۰ ، به همراه قیس بن مسهر صیداوی وعماره بن عبدالله ارحبی و دیگر کسانی که از کوفه برای امام، نامه آورده بودند، به سوی کوفه حرکت کرد و از سوی امام حسین (ع) ماموریت یافت، اوضاع و احوال کوفه را بررسی و آمادگی مردم کوفه را در زمینه هم رایی و استواری عقیده  به حضرت اطلاع دهد.

۵ شوال ۶۰؛ ورود مسلم به کوفه

با ورود نماینده امام حسین (ع) به کوفه ، در پنجم شوال سال ۶۰ ، مردم شهر استقبال عجیبی از مسلم بن عقیل نماینده امام حسین (ع) داشتند، نماینده امام، در بدو ورود در خانه مختار ثقفی اقامت گزید. مختار داماد نعمان بن بشیر حاکم کوفه بود. بزرگان کوفه و نویسندگان نامه، در خانه مختار نزد مسلم می‌رفتند، در حضور نماینده حضرت، بار دیگر با امام حسین (ع) تجدید بیعت می‌کردند، شیخ مفید آمار بیعت کنندگان کوفه با مسلم بن عقیل را  هجده هزار نفر نوشته است.

یک ماه و هفت روز از اقامت موفقیت آمیز مسلم‌بن عقیل در کوفه گذشت، این حضور موفق، مسلم بن عقیل را برآن داشت، تا در ۱۲ ذیقعده سال ۶۰ ، طی نامه‌ای، اوضاع مناسب و آمادگی هجده هزار نفر از مردم کوفه را برای امام حسین (ع) گزارش کند و حضرت را برای حضور درکوفه دعوت مجدد نماید. این نامه با اهمیت و سرنوشت ساز، توسط عابس بن شبیب، برای مکه، ارسال شد و در مکه بدست امام رسید.

مسلم در کوفه حضور موفقی داشت و در بین مردم جایگاهی مناسبی پیدا کرده بود، نعمان بن بشیر هم،  طی خطبه نارضایتی خود را از این حضور اعلام داشت، اما دست بکاری نزد و در مقابل سخنان عبدالله حضرمی علیه او، اطاعت خدا را مقدم بر امر دنيایی دانست.

عبدالله بن حضرمی و عمربن سعد و چند تن از بزرگان مخالف کوفه، طی نامه‌ای،  اوضاع و احوال کوفه وکوتاهی‌های نعمان را برای یزید بن معاویه نوشتند! یزید با رسیدن نامه‌ها، از کوتاهی نعمان مطلع شد و با مشورت سرجون غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را که درآن زمان، حکومت بصره را عهده دار بود، به سرپرستی کوفه، منصوب کرد.

یزید، طی نامه‌ای به عبیدالله، با تعریف و تمجید، از او خواست،  به کوفه حرکت کند و جنبش طرفداری از امام حسین (ع) را سرکوب نموده، مسلم بن عقیل را دربند کرده، یا به قتل برساند و از میان بردارد.

عبیدالله با شناختی که از شهر  داشت و موقعیتی که  مسلم  بدست آورده بود، برای ورود به شهر کوفه با مشکل مواجه بود. برادرش عثمان را در بصره  به عنوان جانشین گذاشت و بامشورت تعدادی از بزرگان، باجمعیتی حدود پانصد نفر، از بصره به سمت کوفه حرکت کرد. در نزدیکی کوفه، عمامه سیاه برسر نهاد ولباس یمانی به تن کرد وصورت خود را پوشاند وافرادی به شهر فرستاد تا شایعه کنند، حسین بن علی (ع) وارد کوفه شده است. مردم علاقمند به امام حسین(ع)، به او به عنوان فرزند رسول الله(ص) سلام می‌کردند و خوش آمد می‌گفتند! تا به مقر حکومتی دارالاماره رسید و وارد قصر شد. صبح برای ادای نماز صبح به مسجد رفت و چهره خود را نشان داد، مردم مطلع شدند ، ابن مرجانه است!.

مردم کوفه به خونخواری و سبوعیت زیادبن ابیه که در زمان معاویه فرماندار کوفه شده بود و عبیدالله فرزندش آشنا بودند، چون قبلا تعداد زیادی از مردم کوفه، از دم شمشیر این  پدر و پسر، گذشته بودند.

عبیدالله پس از ادای فریضه صبح، روی به مردم کرد و چهره خود را نمایاند و مردم کوفه را با تطمیع به همراهی خود دعوت و مخالفان را تهدید به مرگ کرد و از کدخدایان خواست، تمامی اهالی ده خود را،  به تبعیت از عبیدالله، وادار کنند و مخالفان را از دم تیغ گذراند. مسلم بن عقیل و طرفدارانش را هم تهدید کرد. مسلم با شنیدن ورود عبید الله و تهدیدات او، خانه مختار را ترک کرد و پنهانی به خانه هانی بن عروه مرادی رفت و در آنجا مستقر شد. شیعیان مخفیانه بدور از چشم ماموران عبیدالله، در خانه هانی بن عروه برای دیدار با مسلم ، رفت و آمد داشتند.

هنگام حرکت عبیدالله از بصره، یکی از یاران علی بن ابی طالب (ع)،  به نام شریک بن اعور، او را همراهی می‌کرد. شریک در مسیر راه بصره تا کوفه، تلاش داشت تا عبیدالله دیرتر به مقصد برسد، تا بعد از امام حسین (ع) وارد کوفه شود. عبیدالله تعلل او را تاب نیاورد وخود را سریع تر از او به کوفه رساند.

شریک با ورود به کوفه بدیدن عبیدالله نرفت و در منزل هانی بن عروه استقرار پیدا کرد. و در آنجا بیمار شد. خبر بیماری  شریک به عبیدالله رسید، تصمیم گرفت برای عیادت شریک به خانه هانی بن عروه برود. خانه‌ای که مخفی گاه حضرت مسلم(ع) بود. شریک بااطلاع یافتن از حضور عبیدالله از حضرت مسلم خواست تا عبیدالله نزد اوست، وقتی طلب آب کرد، به عبیدالله حمله کرده او را از پای درآورد. عبیدالله وارد شد و در کنار شریک نشست. شریک طلب آب کرد،   از مسلم خبری نشد!   مجددا طلب کرد! برای سومین بار با خواندن شعری گفت "آن جرعه را بر من بنوشان اگرچه جان مرا بگیرد"،   باز از مسلم خبری نشد! عبیدالله رو به هانی کرد و گفت برادرت هذیان می‌گوید و هانی تایید کرد. عبیدالله از منزل هانی بیرون رفت و شریک مسلم را خواست و به او اعتراض کرد، چرا نیامدی تا کار را تمام کنی؟ مسلم دلایلی آورد و گفت در این خانه مهمان هستیم و او هم مهمان این خانه بود، کشتن مهمان صحیح نبود و  هانی  هم  رضایت کامل نداشت، دوم یاد سخن پیامبر(ص)   افتادم که فرمود "إِنَّ الاِْیمَانَ قَیَّدَ الْفَتْکَ، وَ لاَ یَفْتِکُ مُوْمِنٌ " ایمان پایبند فتک و قتل مخفی و غافلگیر کردن است و شخص مومن کسی را غافلگیر نمی‌کند.


شریک در پاسخ گفت بخدا قسم اگر اورا کشته بودی، مردی تبهکار و پیمان شکنی را از پای در آورده بودی!
شریک از این بیماری جان سالم بدر نبرد و سه روز بعد از دنیا رفت و عبیدالله بر او نماز گذارد و به خاک سپرده شد.


مسلم همچنان در خانه هانی مخفی بود و جز شیعیان خاص کسی از محل اختفای او اطلاع نداشتند. ابن زیاد یکی از غلامانش را با مبلغ قابل توجهی ماموریت داد تا به عنوان طرفدار و شیعه مسلم به اردوگاه طرفداران مسلم راه پیدا کند. معقل غلام عبیدالله با در دست داشتن  مبلغی به عنوان مرد شامی  طرفدار مسلم به شیعیان نزدیک شد و توانست  بامسلم بن عوسجه دوست شود،   با رفت و آمد زیاد و ابراز دوستی و حمایت، در کسوت  یاران با ایمان مسلم  درامد و به اندازه ای را حضرت و یارانش  نزدیک شد که جزو اولین نفرات و آخرین نفراتی بود که نزد مسلم رفت و آمد می کردند  و هرخبری بود را به عبیدالله اطلاع می داد. ماجرای خانه هانی و تصمیم شریک را هم معقل به عبیدالله گفت.     


عبیدالله با اطلاع از واقعه خانه و شریک، پیامی به هانی فرستاد که بدیدار ما نمی‌آیی، هانی بدیدار عبیدالله رفت، عبیدالله به هانی گفت طرفدار مسلم شده‌ای! و موضوع حضور مسلم در خانه‌اش را مطرح کرد. با انکار هانی مواجه شد! عبیدالله معقل را خواست! از هانی سوال کرد این غلام را می‌شناسی!؟ غلام همه اطلاعاتی که داشت در برابر هانی به عبیدالله گفت؛ نوشته‌اند هانی اظهار داشت او خود به خانه ما آمده است. عبیدالله چوبدستی را برداشت و تا توانست هانی را زد و زخمی کرد و به زندان انداخت. از خوف شورش مردم شهر سریعا  به مسجد رفت و در  خطبه‌ای خطاب به  مردم کوفه آنها را شدیدا تطمیع و تهدید کرد.


خبر زندانی شدن هانی به مسلم رسید، مسلم شیعیان را علیه عبیدالله شوراند و گرد دارلاماره جمع کرد. این اجتناع آخرین حضور مردم کوفه به نفع مسلم‌بن عقیل بود. اجتماع مردم در مسجد و گسترش  جمعیت در اطراف دارالاماره!   کار را  بر عبیدالله سخت‌تر و سخت‌تر می‌کرد. عبیدالله تا مردم  خشمگین را دید پنهان شد و فرستاده‌هایی نزد مردم اعزام کرد که  مردم را از حمایت مسلم بترسانند.


آنها در میان جمعیت رخنه کردند و مردم را از عواقب حضورشان در این جلسه ترساندند که عبیدالله تمامی حق و حقوق فرزندان شما را حذف می‌کند و مخالفان را مجازات خواهد کرد و بی گناهان را به جرم گناه از دم شمشیر می‌گذراند. نفوذ ماموران عبیدالله در جمع حاضران ووحشتی که راه انداخته بودند کار ساز شد و  شایعه ورود  لشکری از شام برای حمایت از عبیدالله هم خوفی در مردم ایجاد کرد و باعث شد  به تحریک آنان مردان و زنان برای بردن فرزندانشان به سوی مسجد روانه شدند.


کم کم مسجد و اطراف مسلم خالی شد به صورتی که حدود  سی نفر  نماز مغرب را به امامت مسلم بن عقیل اقامه کردند و این تعداد هنگام خروج از مسجد به ده نفر نمی‌رسیدند.

فضایی تلخ برای حضرت پیش آمد، اطرافش خالی شد، از آن شور و حمایت خبری نبود! از مسجد بیرون آمد  با آن همه همراه و طرفدار بی وفت و پیمان شکن! جایی برای رفتن نداشت، محدود همراه هم او را تنها گذاشتند! تا در کوچه ای تنها کنار دیواری نشست که صاحب آن زنی بود طوعه نام، مسلم از او طلب آب کرد. آب آورد و آب را نوشید و همچنان نشسته بود! طوعه از تنهایی او ودلیل  نرفتنش به منزل سوال کرد! وقتی  مسلم خود را معرفی کرد، طوعه او را شناخت و به منزل راه داد، آن شب مسلم مهمان طوعه بود، عبیدالله اعلام کرده بود هرکس مسلم راپناه دهد در امان نیست و هر کس  اورا تحویل دهد جایزه‌ای می‌گیرد.


شبانه پسر طوعه به خانه بازگشت، ماجرای مسلم و تصمیم عبیدالله  را برای مادر بازگو کرد. بلال پسر طوعه بدون اطلاع از حضور مهمان در خانه! از رفت و آمدهای مادر مشکوک شد، سوال کرد و با اصرار متوجه حضور مسلم  در خانه شد!
مسلم  شب هشتم  ذیحجه  سال ۶۰  را در خانه طوعه گذراند، بلال فرزند طوعه صبح روز بعد نزد محمدبن اشعث رفت و ماجرای حضور مسلم در منزل مادرش رابرای اشعث بازگو کرد. عبیدالله تعداد زیادی را به همراه محمد اشعث به سمت خانه طوعه فرستاد و به خانه حمله کردند،   مسلم به دفاع برخواست. محمد بن اشعث با اعلان در امان بودن مسلم، با حضرت سخن گفت و درنهایت با تکرار و اصرار امان داشتن، او را دستگیر کردند.


مسلم رو به محمد بن اشعث کرد و فرمود تو امان دادی! اما امان تو اعتباری ندارد! . اما از تو می‌خواهم کسی را نزد امام حسین(ع) اعزام کرده وقایع را به اطلاع او برسانی، محمد بن اشعث این ماموریت را قبول کرد. 


مسلم را  در روز نهم ذیحجه سال ۶۰ نزد عبیدالله آوردند، هنگام ورود به  مجلس عبیدالله سلام نکرد، عبیدالله انتظار سلام داشت! فرمود تو کمر به قتل من بسته‌ای، چه سلامی؟ عبیدالله دستور قتل مسلم بن عقیل را صادر کرد و دستور داد  او را به بام دارالاماره بردند. مسلم بن عقیل در آن لحظه‌های سخت در مسیر استغفار می‌کرد و صلوات بر خاتم انبیاء می‌ستاد ودر کلام آخر  فرمود: "خدایا تو خود میان ما و این مردمی که ما را فریب داده و بما نیرنگ زدند و دست از یاری ما کشیدند حکم فرما" پس از این سخنان گردن نماینده امام را زدند و از بالای بام برزمین پرتاپ کرده! به شهادت رساندند!


ماجرای حضور حضرت مسلم(ع) به کوفه و استقبال و بدرقه بی‌سابقه و متفاوت از میهمان! توسط مردم کوفه، نشان از بی‌هویتی مردم  این شهر دارد. کوفه جزو اولین شهرهای اسلامی است. که بعد از اسلام، توسط سپاهیانی که برای حمله به ایران به این منطقه آمده بودند، احداث شد. اولین ساکنان این شهر نظامی‌هایی بودند که با نام گسترش اسلام در منطقه استقرار یافتند. ساکنان کوفه از ابتدا افراد قبیله‌های متعددی بودند که بر حسب تفکرات قبیله ای خود،   در محلی  از شهر جدید مستقر شدند. محل اجتماع این قبایل کم کم هویت شهری گرفت و به شهری تبدیل شد که سلایق و تفکرات و عصبیت‌های قومی قبیله ای در آن بیش از دیگر شهر ها بود! و شاید  دلیل این عدم ثبات فکری در این شهر حضور قبایل متعددی باشد که هریک با افکار متعدد همدیگر را خنثی می‌کردند و اعتمادی به قول و فعل و پیمان آنها نبود.

انتهای پیام
captcha