«غدیر» یکی از بزرگترین وقایع تاریخ جهان است که تا قیامت مسیر خوشبختی و سعادت انسانها را تعیین کرده است. یک فرصت طلایی برای درک بهتر معارف اسلامی و شناخت تاریخ اسلام و فصل ممیز تاریخ اسلام از تاریخ جاهلی است که بر همه مسلمانان واجب است غدیر را شناخته و فرهنگ و آموزههای آن را درک کنند، بنابراین این واقعه بزرگ تاریخی بدون مقدمه و زمینه رخ نداده است و شرایط و زمینههایی پیش از آن باعث رخداد این واقعه مهم شده است. حجتالاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی، استاد حوزه و دانشگاه در مقالهای با عنوان «غدیر؛ زمینههای اجتماعی» به این مسائل پرداخته و در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده است. بخش نخست این مقاله با عنوان «چرا مسجد ضرار ساخته شد» منتشر شده و اکنون بخش دوم این مقاله از نگاهتان میگذرد.
جنبش اصلاح دینی پاپ
نگارنده مقاله، پاپ فرانسیس را به خوبی میشناسد و تفاوتهایش را حداقل با دو پاپ قبلی، بندیکت شانزدهم و ژان پل دوم میداند، چه به لحاظ اعتقادی و دیدگاهش در مورد قوانین و حقوق کلیسایی و چه به لحاظ سیاسی و رفتاری و چه به لحاظ مدیریتاش در مورد کلیسای جهانی کاتولیک و مرکزیت واتیکان.
او فردی است یسوعی – ژزوئیت – و اصولاً اولین پاپ یسوعی است و این نکته بسیار مهمی است؛ چراکه یسوعیان تاریخ، فرهنگ و سازماندهی خاص خود را دارند و عملاً برجستهترین و در عین حال مترقیترین بخش کلیسای کاتولیک هستند. نکته بعدی این است که او آرژانتینی و آمریکای لاتینی است و در فضای «پرونیستی» استقلالطلب و ضدامپریالیستی کشورش در دهههای پنجاه، شصت و هفتاد قرن گذشته، رشد یافته است و بالاخره اینکه درک او از کتاب مقدس و شیوه زیست و تبلیغ حضرت مسیح، بسیار متفاوت با اسلافش و به طور کلی با بدنه کلیسای کاتولیک کنونی، به ویژه در بخش اروپایی و غربی آن است و بر همین اساس هم زندگی و رفتار میکند و زندگی شخصی او و روش برخورد او به ویژه با توده مردم به کلی با پاپهای قبلی متفاوت است.
او عمیقاً متأثر از مارتین لوتر و «اصلاحات لوتری» است که او را در میان مجموع پاپهای قرون اخیر، متفاوت میکند. او با کمال تعجب در مراسم پانصدمین سالگرد ارائه «اصلاحات نود و پنجگانه» لوتر که پایه اصلی جنبش اصلاح دینی است، که در سوئد برگزار شد، شرکت کرد و اعتراض بسیاری از اساقفه را برانگیخت.
به واقع اگر برایش ممکن بود و از اعتراض بدنه روحانیت کاتولیکی نمیهراسید، بسیاری از قوانین کلیسایی را تغییر میداد و هماهنگ با زمانه میکرد. از موضوع امکان کشیش شدن زنان تا امکان ازدواج کشیشان، و این هر دو به ویژه ازدواج کشیشان یکی از معضلات بزرگ کلیسای امروز است. رویگردانی بسیاری از کاتولیکهای مؤمن و معتقد از کلیسا در طی دو دهه اخیر چه در اروپا و چه در امریکا و حتی در کانادا و استرالیا و بسیاری از کشورهای امریکای لاتین همچون شیلی به دلیل کودکآزاری کشیشان و بعضاً اسقفهایی بود که نظام کلیسایی مانع از علنی شدن تخلفاتشان میشد. به واقع کلیسا بهای مادی و معنوی فراوانی از بابت آن پرداخت. بدون شک الزام به تجرد کشیشان کاتولیک در این میان سهم بزرگی دارد. مضافاً که ضرورت تجرد مانع از آن میشود که بسیاری از افراد علاقهمند به کشیش شدن، بدان جذب شوند و بدین ترتیب کلیسا استعدادهای مناسب و فراوانی را از دست میدهد.
طلاق و هر عنوان و شرایطی در کلیسای کاتولیک ممنوع است، مگر در شرایط بسیار نادری که اصولاً عقد ازدواج، فسخ و منحل میشود. به عبارت دیگر طلاق انجام نمیشود، عقد ازدواج اولیه پس از بررسیهای فراوان و با رأی کمیسیون مربوط کلیسایی، باطل اعلام میشد. گویی اصولاً عقدی انجام نشده است.
با توجه به این نگاه، جدا شدن زن و مردی که از یکدیگر جدا میشوند، نه مشروع است و نه مفهوم. بر این اساس ازدواج مجدد زوجینی که پس از طلاق ازدواج میکنند، باطل و غیرقابل قبول است، این بدین معنی است که آنها با این ازدواج پیوسته مرتکب عمل حرام میشوند. اصولاً بودنشان با یکدیگر و فارغ از روابط زناشویی، گناهی دائمی است و لذا قابل بخشش با اعتراف نیست. گناهی است که پیوسته ادامه دارد و توبه از آن تا زمانی که با یکدیگر هستند، اصولاً نامفهوم است.
با توجه به این نکته مرد و زن از یکدیگر جدا شده، نمیتوانند در مراسم «عشای ربانی» شرکت کنند و «نان مقدس» را بگیرند. البته کسی مانع از حضور آنها در مراسم کلیسایی و گرفتن نان مقدس نمیشود، اما این همه فاقد اعتبار شرعی است و به عنوان عبادتی باطل است.
پذیرش این قانون مشکلات فراوانی برای کاتولیکها، به ویژه در افریقای سیاه و امریکای لاتین ایجاد کرده و میکند. در بین آنها جدا شدن و ازدواج مجدد فراوان بوده و هست و عموماً پس از ازدواج مجدد بچهدار میشوند. گویا پاپ فرانسیس مکرر گفته بود که نمیتوان آنها را از انجام مراسمی که حق آنهاست، محروم کرد. اما این را به عنوان یک قانون اعلام نکرد. در عین حال برای جلوگیری از مخالفت کلیساییان مایل بود، این موضوع از جانب اساقفه موافق با آن گفته شود و سپس او آن را تأیید کند که چنین شد.
اینکه مشکلات پاپ موجود، بدنه کلیسا، به ویژه در بخش اروپایی آن چیست، بحث دیگری است، نکته این است که او نمیخواهد و بلکه نمیتواند موضع و نظرات آنها را نادیده انگارد، چرا که پیامدهای زیانبخش ناشی از چنین جریانی به مراتب بیش از نتایج مثبت آن است. به هرحال باید انسجام و وحدت کلیسا به هر قیمت حفظ شود و چون چنین است رهبر دینی باید با احتیاط و ملاحظه فراوان، گام بردارد.
پیامبر با بدرفتاریها چه کرد
نمونه دیگر داستان تذکرات آیتالله بروجردی است. چنین معروف است که وی در سالهای نخستین مرجعیتشان در قم مسئولان هیئتهای عزاداری را میخواهند و تذکر میدهند که به هنگام انجام مراسم و استفاده از آلات مختلف، حدود شرعی رعایت شود. گویا آنها به ایشان پاسخ میدهند که در ایام سال تابع نظرات شما هستیم و در ایام محرم خود میدانیم چه باید انجام دهیم و بالاخره موضوع نماز تراویح است. در نخستین رمضانی که امام علی(ع) به کوفه آمدند، مردم در مسجد مشغول نماز تراویح، انجام نماز مستحبی به جماعت، بودند که امام آنها را نهی فرمود که با عکسالعمل آنها مواجه شد و مصلحت در عدم پیگیری مسئله بود. از این نمونهها فراوان میتوان بیان کرد و چنانکه گفتیم ریشه در همان نکتهای که یادآور شدیم، دارد.
به هرحال پیامبر در مدینه با اوضاع و احوالی مواجه بود که توضیحش گذشت. مجبور بود انسجام جامعه را حفظ کند و بسیاری از برخوردها و بدرفتاریها را نادیده انگارد و در عین حال آنها را مدیریت کند. نمونههای فراوانی از این نوع مدیریت را میتوان عنوان کرد.
پس از جنگ حنین مسلمانان به سوی طائف رفتند. طائف گویا تنها منطقهای در شبهجزیره بود که حصاری محکم داشت. باوجود تلاش فراوان جنگاوران، طائف سقوط نکرد و لذا محاصره آن را رها کرده و به مدینه بازگشتند. مدتی بعد بزرگانشان به حضور پیامبر آمده و اسلام را پذیرفتند. حال مسئله شکستن بت آنها یعنی «بت لات» بود و اینکه چه کسی باید آن را انجام دهد.
کاهش نفوذ پیامبر
بنیثقیف که ساکنان طائف بودند، غرور و تعصبات خاص خود را داشتند و به همین دلیل عروة بن مسعود ثقفی که از بزرگانشان بود، با تیری که از راه دور به سویش انداختند، به قتل رسانیدند. او به اسلام درآمده بود و مردم را بدان دعوت میکرد. با توجه به این شرایط چه کس و یا کسانی باید به عنوان رمز «هویت» و «افتخار» آنها، «بت لات» را بشکنند؟ پیامبر مغیرة بن شعبه و ابوسفیان را انتخاب کرد و آنها چنین کردند، بدون آنکه برخوردی به وجود آید. به احتمال فراوان اگر از یاران نزدیک و مؤمن پیامبر فرد و یا افرادی انتخاب میشد، داستان این گونه پایان نمییافت و با توجه به تعصبات کور آنها، چه بسا برخورد شدیدی به وقوع میپیوست و حتی ممکن بود به جنگ بینجامد.
نمونه دیگر مأموریت دادن به «وحشی» است. او قاتل عموی پیامبر، جناب حمزه بود و او بود که بدن ایشان را مثله کرد که داستان معروف و غمانگیزی دارد. به هرحال او پس از فتح مکه به اسلام درآمد و براساس یکی از گزارشها، پیامبر به او به همراه فرد دیگری فرمان داد تا مسجد ضرار را تخریب کند و او این مأموریت را به خوبی انجام داد، بدون آنکه مشکل خاصی پیش آید.
چنین نمونههایی را به ویژه در سالهای پس از فتح مکه که مدینه یک دستی خود را از دست داد، فراوان میتوان بیان کرد. اما چنانکه گفتیم، قابل انکار نیست که نفوذ پیامبر پیوسته کاهش مییافت و این سخن در آنجایی که به مأموریت ایشان در مورد معرفی علی بن ابیطالب مربوط میشد، به مراتب بیشتر و مشکل آفرینتر و بلکه تهدیدکنندهتر بود.
موقعیت پیامبر(ص) و علی(ع)
برای روشن شدن بحث لازم است نخست درباره «موقعیت پیامبر» و سپس درباره «موقعیت علی بن ابیطالب» و نیز در مورد عرف و عادتی که در شبه جزیرة العرب در باب جانشینی وجود داشت، صحبت کنیم.
موقعیت پیامبر به عنوان کسی که در رأس مدینه پس از فتح مکه قرار داشت، عمیقاً مرتبط با ساختار اجتماعی و تاریخی ساکنان شبهجزیره است. در این منطقه «سلول» اجتماعی، «قبیله» و «عشیره» است و یکی از نتایج مهم آن این بود که افراد براساس وابستگیشان به قبیله و عشیره شناخته میشدند و نه چندان براساس خصوصیات و قابلیتهای شخصیشان. اعم از آنکه این ویژگیها مثبت و یا منفی باشد.
نکته دیگر اینکه در این سرزمین حداقل سه منطقه بزرگ وجود داشت که روابط پرفراز و نشیب و بلکه خصمانهای داشتند که عبارت است از «حجاز»، «نجد» و «یمن». باوجود آنکه زبان آنان عربی بود، اما هر یک لهجه، فرهنگ و تعصبهای خاص خود را داشتند، اگرچه پس از قدرتیابی اسلام بدون آنکه تعصبات منطقهایشان کاهش یابد، زبان و تا حدودی فرهنگشان به یکدیگر نزدیک شد.
با توجه به شرایط بسیار سخت طبیعی و معیشتی، رقابت و جنگی دائمی بین قبائل وجود داشت؛ اما این بخشی از واقعیت بود. قبائل و مردم این سه منطقه رابطه خصمانهای با یکدیگر داشتند و خصوصاً بین حجاز و یمن. این دو مدتها قبل از ظهور اسلام با یکدیگر جنگیده و فراوان از یکدیگر کشته بودند و این همه در خاطرات آنها زنده بود.
در اواخر عمر پیامبر و به ویژه پس از رحلت ایشان «متنبّی»های فراوانی ادعای نبوت کردند که تهدیدی واقعی بود. اینها عموماً یمنی بودند و مسئله بیش از آنکه آوردن دین جدید باشد، نوعی اعتراض و سرکشی نسبت به دین و رهبری منطقه حجاز بود. گردآمدن جمعیتی انبوه در اطراف این مدعیان نبوت و در مدتی بسیار کوتاه، حاکی از چنین واقعیتی است. چنانکه اعتراضهای موردی برخی از نجدیان به هنگام تقسیم غنایم فراوان پس از جنگ حنین، تا حدودی به همین علت بود.
مخالفت یمنیها با علی(ع)
واقعیت این است که پیامبر پس از فتح مکه توسط قریشیان و مردم مکه و به طور کلی منطقه حجاز پذیرفته شد و چنانکه گفتیم باوجود مخالفتهای قبلی در موقعیت جدید، به اینکه با پیامبر همقبیلهای و همشهری و هممنطقهای هستند، افتخار میکردند. افتخاری که پیوسته ادامه یافت و زمینه را برای جانشینی پیامبر و پس از رحلت ایشان و تا اواخر دوران بنیعباس آماده کرد.
از نظر بخش مهمی از یمنیها و نیز نجدیها، پیامبر «حجازی» و «مضری» بودند و پذیرش او و رهبری او به معنای پذیرش رهبری حجازیان بود که نمیخواستند و به عبارتی با توجه به مجموع شرایط، نمیتوانستند آن را بپذیرند. در پایان جنگ صفین و جریان حکمیت، امام علی(ع) به اطرافیان فرمود؛ آنها عمروعاص را انتخاب کردهاند که فردی زیرک و فریبکار است. همتای او ابنعباس است و او را به نمایندگی انتخاب کنید تا فریب نخورید، اما بخش بزرگی از لشکریان که ریشه نجدی داشتند، نپذیرفتند به این بهانه که این هر دو «مضری» هستند. آنها منافع خود و سرنوشت جنگ را تحت الشعاع وابستگی منطقهای و حجازی بودن ابنعباس قرار دادند. گرایشهای منطقهای تا بدین حد نیرومند و تعیینکننده بود. حاضر بودند زیان ببینند، اما فردی قریشی آنها را نمایندگی نکند!
آرامشی که پس از سرکوب متنبیها ایجاد شد نه بدان علت بود که آنها سروری حجازیان را پذیرفتند، عمدتاً به دلیل آنچه بدان فتوحات گفته میشود، بود که فکر و ذهن و پتانسیل جنگجویانه آنها را متوجه جبهههای جنگ کرد. جنگی که هم برایشان افتخار میآورد و هم غنایم فراوان غیرقابل تصور و به این مجموعه کنیزکان و بردگان را باید افزود. نکته دیگر اینکه آنها میتوانستند در سرزمینهای آباد مفتوحه ساکن شوند. این همه ذهن و فکر آنها را از سرکشی نسبت به حجازیان منصرف کرده بود؛ لذا پس از پایان این دوره دوباره هر آنچه در انبان ذهنی و تاریخی درباره حجازیان داشتند فعال شد و به صحنه آمد و جنگها و ناآرامیهای فراوانی را موجب شد.
حساسیتهای جانشینی پیامبر
به هر حال پیامبر به مثابه فردی حجازی در رأس قدرتی که کم و بیش تمامی شبهجزیره را دربرگرفته بود، قرار داشت. تحمل چنین جریانی به ویژه برای بزرگان دو منطقه دیگر، سخت بود؛ اگرچه در بین یمنیها مسلمانان اصیل و پاکباختهای وجود داشتند که چنین دیدگاهی نداشتند. بسیاری از اینها عمیقاً تحت تأثیر شخصیت و رفتار علی بن ابیطالب که مدتها در آنجا اقامت گزیده بود، قرار داشتند و بعدها در کنار حضرت قرار گرفتند و نه تنها در کنار امام که در کنار فرزندان امام نیز قرار گرفتند.
چنانکه گفتیم حجازیان عموماً پیامبر را به مثابه رهبر جامعه اسلامی جدید پذیرفتند. اما این بدان معنا نبود که توصیهها و دستورات او را در مورد مسئله جانشینی بپذیرند و عمیقاً بدان حساسیت داشتند. این حساسیت هم نسبت به ایشان بود و هم نسبت به شاخه «بنی هاشم» و صریحاً میگفتند که «هم نبوت و هم خلافت نمیتواند در خاندان بنی هاشم قرار گیرد». خلافت باید از آنِ دیگران باشد. با توجه به این نکته اقدامات فراوانی از جانب آنها در اواخر عمر پیامبر انجام شد که هدف اصلیاش دستیابی به جانشینی بود.
پیامبر چنین اوضاع و احوالی را میدید و از آنچه در زیر پوست مدینه و بلکه شبهجزیره میگذشت، خبر داشت، اما شرایط به گونهای نبود که ابتکارات جدیدی را ممکن کند و اجازه دهد. حضرت وظیفه و مسئولیت خود را در این زمینه به انجام رسانیده و هر آنچه را که باید گفته میشد، گفته بود.
پیامبر در خطبههای متعدد القا شده در ایام حجةالوداع، به رحلت خود اشاره کرده و وضع جسمانی ایشان خود حاکی از آن بود و این همه موجب تشدید اقدامات اطرافیانی میشد که در مورد جانشینی، دیدگاه متفاوتی داشتند. در نهایت به تجهیز لشکر برای عزیمت به جبهه روم اقدام کرد و فرماندهی آن را به جوانی هیجده ساله، اسامة بن زید سپرد که این خود معنیدار بود؛ اگرچه انتقاد کسانی را برانگیخت. پیامبر در پاسخ، به صلاحیت و قابلیتهای اسامه اشاره کرد. این به گونهای دفاع از جانشینی علی بن ابیطالب بود که به دلیل جوانی حضرت، انتخاب او را برنمیتافتند و نمیپذیرفتند.
پیامبر که در روزهای آخر زندگانی قرار داشت، موکداً از مسلمانان و از همه بزرگانشان میخواست که به لشکر اسامه بپیوندند و با صراحت و شاید برای اولین بار گفت؛ «خداوند لعنت کند کسی را چنین نکند و تخلف کند». گویا از چنین تعبیری قبلاً استفاده نشده است. چنانکه گفتیم به احتمال فراوان هدف اصلی دور کردن مدعیان از مدینه به هنگام رحلت پیامبر بود.
انتهای پیام