در صد سال اخیر اتفاقات زیادی در تاریخ معاصر ایران رخ داده است، تاریخنگاری رایج، معمولاً وقایع و رویدادهای سیاسی را میبیند؛ برای مثال سقوط قاجار و برآمدن پهلوی، اشغال ایران در شهریور 1320، کودتای 28 مرداد، انقلاب 1357، دوم خرداد 76 از عناوین مهم رویدادهای تاریخی هستند، اما بخش مهمی از وقایع اثرگذار در تاریخ معاصر ایران تأسیس نهادهای مدرن است که در رأس آنها باید از تأسیس دانشگاه یا آکادمی یاد کرد.
بدون شک ظهور دانشگاه مدرن پیامدهای شگفتی در عرصههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران گذاشت که اثرات آن تا به امروز نیز مشهود است. به همین مناسبت گفتوگویی با رضا ماحوزی، معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی درباره پیدایش دانشگاه و سیر تکوین آموزش در ایران داشتهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
ایکناـ برای شروع بحث ابتدا خوب است ابتدا به علل و عواملی بپردازیم که باعث شد نتیجه بگیریم به دانشگاه نیاز داریم؟
ایران از معدود کشورهایی است که در فاصله صد سال، سه انقلاب داشته است که دو مورد از آنها مردمی و یک مورد حکومتی بوده است. انقلاب اول سال 1285 شمسی توسط بخش نخبگانی جامعه انجام گرفت. به این معناکه تحصیلکردههای دانشگاهی یا مدارش عالی، بخش خاصی از جامعه درسخوانده حوزه علمیه و بخشی از دربار با هم ائتلاف کردند تا قدرت سیاسی را محدود کنند و آن را بین نهادهای سیاسی و اداری متعدد توزیع کنند. لازمه این کار راهاندازی گزینههای جایگزین از قبیل مجلس و دستگاههای دیوانی جدید بود؛ دستگاههایی که میبایست حسب نیاز جامعه، قوانین مصوب مجلس شورای ملی را اجرا کنند. بنابراین لازمه تحدید قدرت، تعریف دیوانسالاری جدیدی بود که برخلاف رویه پیشین، به دولتها وظایفی را برای اجرا محول میکرد و سپس بر اقدامات اجرایی دولت نظارت میکرد.
ایکنا ـ این وظایف چه بود؟
از زمره وظایف محوله به دولت مرکزی، وزارتخانهها و شوراهای متعدد آن مسئله اجرای زمینههای حقوقی ـ فردی و اجتماعی ـ متعددی بود که تا پیش از این به طور کامل در اختیار شخص شاه و اطرافیان نزدیک وی مانند وزیر اعظم و چند وزیر دیگر بود. دیوانسالاری جدید خواهان ورود به حوزههای جدیدی بود که تا قبل از آن توسط شاه و وزرای معدود وی و همچنین رؤسای ولایات انجام میشد و نظارت خاصی هم بر عملکرد آنها انجام نمیگرفت. این بار دولتها مجری مصوبات مجلسی بودند که از مجموع نمایندگان ملت تشکیل شده بود. بدین ترتیب برای حصول این کار به تدریج از وضعیت انقلابی (انقلاب مشروطه) وارد عرصه تربیت نیروی انسانی متخصصِ مورد نیاز وزارتخانهها شدیم.
ایکنا ـ اما غیر از نیروی انسانی متخصص، به نوعی بسترسازی فرهنگی ـ اجتماعی نیز برای پیشبردن برنامههای وزارتخانهها و دولت نیاز بود. این زمینهها چه بود؟
زمینههای فرهنگی ـ اجتماعی هم وجه سلبی داشت و هم وجه ایجابی؛ بخش ایجابی معطوف به همراهی و همکاری جامعه با برنامههای توسعه و ترقی بود و بخش سلبی معطوف به دفع و نفی موانع و مقاومتها؛ مقاومتهایی که به نحو طبیعی ناشی از گذر از وضعیت پیشین به وضعیت جدید بود. نمونههای بسیاری از این مقاومتها را میتوان در اصلاحات بهداشتی، آموزشی، بازار و مقررات عمومی معطوف به انتظام جدید اجتماعی مشاهده کرد. نظام دیوانی جدید برای هر دو وضعیت، یعنی هم برای تأمین نیروی انسانی متخصص و هم برای دفع مقاومتها و تبدیل آنها به فرصتهای همکاری، نیازمند نظام آموزشی نوینی بود که این نظام آموزشی در دو سطح کار میکرد.
یکی در سطح عالی که مقرر بود کادر متخصص وزارتخانهها را تربیت میکرد که سریعاً حسب این نیاز، هر وزارتخانه یک مدرسه عالی برای خود تأسیس کرد؛ از قبیل مدرسه عالی فلاحت، مدرسه عالی سیاسی، مدرسه عالی مهندسی، مدرسه عالی تجارت، مدرسه عالی پزشکی و غیره که برخی از آنها انشعاباتی از مدرسه دارالفنون استخراج بودند. به این معنا، دارالفنونِ جامعِ چندرشته، به چند مدرسه عالی تجزیه و منشعب شد. این تیپ از مراکز آموزش عالی نوین که خود را به علوم و دانشها و مهارتهای مدرن متعهد میدانستند، بعد از انقلاب مشروطه نهادینه شد. تیپ دیگر مراکز آموزشی نوین، معطوف به تأمین بسترهای فرهنگی و اجتماعی لازم برنامههای مترقیانه مجلس و دولت بود.
برای این کار میبایست آموزش ابتدایی و تا حدودی متوسطه در سطح ملی سریعاً گسترش مییافت. این کار هم در دو سطح انجام گرفت؛ یکی مدرسهسازی که قاعدتاً دولت توان انجام صددرصدی آن را نداشت و لذا از توان خیّرین محلی استفاده شد. بدین ترتیب در هر منطقه از کشور به کمک خیرین شامل تجار، متمولین، خانوادههای بزرگ، علما و دانشمندان، نهضت مدرسهسازی نوین آغاز شد. سطح دیگر معطوف به تدوین محتوای آموزش نوین بود؛ محتوایی که میبایست از وضعیت متعددِ ایالتیِ پیشین، در فرم و هیئتی یکسان و یکنواخت تنظیم و اجرا میشد. انجمن معارف و اندکی بعد وزارت معارف عهدهدار این وظیفه بزرگ شدند تا برای اولین بار کتابهایی را برای سراسر ایران تدوین کنند و آموزش یکسان در تمامی مدارس اجرا شود. با این اقدام، رسماً دوره تاریخی تنوع سبکهای آموزشی پایان یافت و بچهها با سبک جدید آموزشی یکسان و با محتواهای متعدد و متنوع مواجه شوند.
بنابراین به لحاظ محتوی و صورت وارد دوره یکسانی آموزش شدیم که البته اساس این یکسانی به نیازهای جامعه در دوره مشروطه از جمله تحدید قدرت، تأمین زمینههای لازم برای رشد اقتصادی و برخورداری تمامی مردم از شرایط برابر در امر آموزش، رشد طبقاتی و برخورداری از حقوق انسانی شامل بهداشت و رفاه و غیره بازمیگشت. بنابراین با گردونهای از نیازهای اجتماعی، حوزه جدیدی از دیوانسالاری و قانونگذاری در عرصه نظام قدرت شکل گرفت که به تبع آن، عرصه جدیدی از آموزش، شامل آموزش تخصصی عالی و آموزش عمومی، کلید خورد، اما مدرسههایی که مقرر بود با سبک و محتوای جدیدی کار خود را آغاز کنند به معلم احتیاج داشتند.
ابتدا تلاش شد که از معلمهای مکتبخانهها استفاده شود که جواب خیلی مثبت نبود، چون جنس آموزشهای آنها محدود به یک سری آموزشهای قرآنی و فقهی بود. حتی در بعضی از مناطق مکتبداران سواد خواندن و نوشتن درست و حسابی نداشتند و در فقدان سواد عمومی جامعه و فقر تقریباً مطلق سوادی در همه مناطق کشور، از این راه امرار معاش میکردند. درحالی که قرار بود در مدارس نوین مباحث جدیدی مانند تاریخ، جغرافیا، بهداشت، علوم و غیره آموزش داده شود.
به ناچار مجبور شدیم که در دو عرصه معلم مورد نیاز را تأمین کنیم. یکی از طریق اعزام محصلان دیپلمه به خارج از کشور تا در رشته تعلیم و تربیت تحصیل کنند و به کشور بازگردند، با یک سهمیه سی درصدی از کل اعزامها که اتفاق بزرگی در تاریخ آموزش ایران بود. دوم تأسیس دارالمعلمین و دارالمعلمات و بعد از آن دانشسرای عالی و مقدماتی. برای توسعه این بخش همچنین مقرر شد به کمک خیرین و حمایت دولت در شهرهای بزرگ کشور، که هنوز طبق تقسیمبندیهای قدیم در قالب ایالتی ـ ولایتی کار میکردند، دانشسرا و دارالمعلمین داشته باشیم تا بتوانیم کادر معلمهای ابتدایی و متوسطه را تأمین کنیم. سطح علمی و آموزشی این مراکز چندان مسئله پیچیدهای هم نبود؛ افرادی که ششم را میگذراندند وارد دارالمعلمین میشدند و میتوانستند معلم شوند که اگر هم دیپلم میگرفتند میتوانستند دبیر سطح اول دوره متوسطه شوند.
پس از آنکه زمینههای اولیه اندکی فراهم شد، و دیوانسالاری جدید شکل و شمایل نسبی لازم را یافت، متأثر از فضای فکری و روانی ناشی از جنگ جهانی اول و رشد احساسات ناسیونالیستی در اروپا، عرصه آموزش ایران نیز درصدد تغییر در سیاستگذاری خود برآمد. از آنجا که نظام آموزش ما از دوره دارالفنون به این طرف فرانسوی شده بود و بعد از انقلاب مشروطه هم به دلیل زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی موجود، فرانسویتر شده بود به این معنا که عمده معلمها و دانشآموزان زبان فرانسه را مسلط بودند و اعزامهای دولتی و خانوادگی هم عمدتاً معطوف به این کشور بود و حتی در استخدام معلمهای خارجی برای تأمین کادر آموزشی مدارس هم فرانسه بر دیگر کشورها تقدم داشت.
حال که بعد از جنگ اول سیاستهای آموزشی ملیگرایانه در دستور کار دولتها و ملتها قرار گرفت، ما دوباره الگوهای آموزشیفرانسه را بر دیگر الگوها اولویت دادیم؛ الگویی که ناسیونالیسم را به شیوهای آمرانه و از بالا به پایین به نحو شورمندانه در دل و جان دانشآموزان و محصلان مینشاند. بدین ترتیب متأثر از فضای بینالمللی، ما نیز ناسیونالیسم را بهمثابه یک چراغ راهنما مورد استفاده قرار دادیم. در همین ایام روشنفکران بسیاری از تقیزاده گرفته تا رئیس دارالمعلمین و وزرای وقت و حتی شاه کشور در مزایای ناسیونالیسم برای ساختن ایران مدرن و آینده مطلبها میگفتند و مینوشتند.
در آن فضای ناسیونالیستی، هیئت حاکمه نظام آموزشیای را میخواست که ملی باشد، عشق به میهن را در دانشآموزان نهادینه کند و عامل وحدت اجتماعی در قالب یک ایرانِ واحد و متحد باشد؛ یعنی ایرانی برای همه ایرانیان. ایرانی که از طریق وجوه مشترک زبانی، اسطورهای و فرهنگی، ملتی منسجم را تولید کند. همچنین این کشور و ملت واحد میبایست پشتوانه نظام اصلاحگرایانه دولت باشد. مجموعه این خواستهها در سال 1304 حکومت پهلوی را جایگزین حکومت قاجار کرد تا مأموریت پیش بردن این برنامهها را برعهده بگیرد.
ایکنا ـ آیا با همان ساختار نخبگانیای که در حکومت قاجار وجود داشت؟
تا حدی شرایط سال 1304 با قبل از آن تاریخ متفاوت بود و مقداری قضیه تلطیف شده بود؛ یعنی نظام آموزش ملی بعد از مشروطه، به افراد جدید از خانوادههای غیراشرافی مجال بروز داده بود. این مجال چندان چشمگیر نبود، اما تا حدی راه باز شده بود. یک نمونه خود رضاشاه و افراد دور و برش بود؛ یعنی رضاشاه از یک خانواده ویژه نبود، اما نظام جدید دیوانی مقتضی ظهور و بروز استعدادهای کمککننده و یاریدهنده بود تا بدینطریق آنها را به خدمت گیرد، اما همچنان اکثریت افرادی که برصدر نشسته بودند و امور را مدیریت میکردند متعلق به خانواده اشراف، شناختهشده، نامدار، تجار، بازرگانان و روحانیان بودند.
به یاد داشته باشیم که در آن زمان وضعیت سواد عمومی و میزان تحصیلات عالی در کشور چگونه بود. هنوز دانشگاهی در اختیار نداشتیم و محصولات مدارس جدید هم هنوز به بار ننشسته بود. آن تعداد افرادی که در دارالفنون و مدارس عالی یا حتی در مدارس عالی و دانشگاههای خارج کشور درس خوانده بودند، هم سریعاً در ادارات و وزارتخانههای جدید مشغول به کار میشدند و در آن شرایط تقاضای کار از محصلین عالی بیشتر بود. به لطف قوانین حمایتگرانه جدید راهها باز شده بود و نظام آموزش کمک کرده تا افرادی از شهرستانها و خانوادههای غیرمتمول و شناخته نشده وارد عرصه شوند و حتی برخی از آنها بعداً جزو بورسیههای خارج از کشور شوند.
به همین خاطر در آن ایام شاهد تنوع بیشتری نسبت به یک دستی پیشین هستیم. علیایحال، در ادامه مجموعهای از عوامل از جمله خواستههای اجتماعی یعنی رشد اقتصادی کشور، تغییر نظام دیوانی، رشد نظام فرهنگی و اجتماعی، مناسبات بینالمللی، اقتدار نظامی و الگویی از ناسیونالیسم فرانسوی و اروپایی که به مذاق سیاستمداران و روشنفکران ایرانی خوش آمده بود و به باور آنها میتوانست به ما در مقابل سیلیهای متعددی که از جانب شمال، جنوب و غرب یعنی از جانب روسیه، انگلستان و عثمانی میخوردیم، سپر حفاظتی مستحکمی را در قالب دولت ـ ملت مدرن با انگیزههای میهنپرستانه فراهم آورد و غیره، حکومت پهلوی جایگزین حکومت قاجار شد.
این موضوع همچون گلوله برفیای که در سراشیبی قرار دارد، هر لحظه بزرگتر میشد و نظام آموزش مجهزتر و بزرگتری را طلب میکرد. در نظام آموزش جدید میبایست افراد با انگیزههای میهنپرستانه در دو سطح عالی و عمومی تربیت میشدند. لازمهاش این بود که انگیزههای ناسیونالیستی در کتابهای درسی گنجانده میشد. برای این کار لازم بود وجوهی که میتوانست به وحدت ملی کمک کنند شناسایی شود؛ زبان، اسطورهها، تاریخ، جغرافیا، مردمشناسی و غیره.
به همین سبب تیمهای پژوهشی متعددی عهدهدار پژوهش در تاریخ باستانی ایران و حوزههای انسانشناسی، مردمشناسی، فرهنگشناسی و به طور کلی ایرانشناسی شدند تا درباره محتوای کتابهای تاریخ، ادبیات و سایر کتابهای درسی، دادههای لازم را عرضه دارند. در همین فضاست که فرهنگستان متولد شد. کار فرهنگستان پژوهش در گویههای قدیمی زبانی برای تعریف سبک جدیدی از زبان است که مدرنیته را بفهمد و آینده ایران را یاری کند، وحدت ملی را بدست بدهد و بین گذشته و حال و آینده ایران و ایرانیان رابطه برقرار سازد.
دانشگاه تهران هم در همین فضا تأسیس شد. بعد از سال 1306 و 1307 که بزرگترین اعزامهای به خارج از کشور با حدود تقریبی صد نفر در سال توسط دولت آغاز شد ـ که اینجا هم بیش از 90 درصد اعزامها به مقصد فرانسه انجام میگرفت ـ انجام شد و تهیه زیرساختها از جمله فارغالتحصیلی دیپلمههای فراوان متناسب با جمعیت مورد نیاز یک مرکز آموزش عالی، و همچنین متناسب با افزایش تقاضا از جانب دستگاههای اداری، اندیشه تأسیس دانشگاهی ایرانی در ایران عینیت یافت.
ضرورت این تأسیس علاوهبر موارد فوق متأثر از این اندیشه بود که به جای اعزام سالانه صد نفر به خارج کشور، خود در داخل کشور تعداد بیشتری را تربیت کنیم. مضافبر اینکه خبرهایی به سمع شاه یا وزیر وقت معارف رسیده بود مبنیبر اینکه دانشجویان ایرانی خارج کشور از دو توصیه حاکمیت، تنها خود را به تخصص مشغول داشته و میهنپرستی را فراموش کردهاند. بنابراین لازم بود دانشگاهی در ایران ساخته شود تا به تعداد انبوه هم تخصص را به محصلین آموزش دهد و هم میهنپرستی را به شکل شورمندانه در جان آنها بنشاند. دانشگاه تهران در چنین فضایی متولد شد.
ایکنا ـ یعنی شما مخالف با این دیدگاه هستید که شهری درست شده بود و اطرافیان رضا شاه برای زیباتر شدن شهر و ابنیه، او را به ساختن دانشگاه متقاعد کردند؟
صد در صد. درباره روایت دکتر حکمت دو راه پیشرو داریم؛ راه اول آن است که انکار کنیم و بگوییم اصلاً چنین نبوده است. چرا که بحث ساختن دانشگاه از سال 1304 در ایران مطرح بود. شاهد این ماجرا پرسشی است که مجله آینده و شفق سرخ در سطح ملی مطرح کرده بودند مبنیبر اینکه اولویت با کدام است: «تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه؟». جمعبندی نخبگان و مدیران در آن ایام این بود که در قدم نخست باید تعلیم ابتدایی و متوسطه در دستور کار قرار گیرد و نیاز به متخصصان عالی را تا اطلاع ثانویه ـ یعنی تا زمانی که نیاز عمومی ما برای دفع موانع سلبی و ایجابی توسعه و ترقی کشور از طریق تعلیمات ابتدایی و عمومی برطرف شود و تعداد افراد دیپلمه به حد کفایت برسد ـ از طریق اعزام به خارج برطرف میکنیم. از همینرو است که سال 1306 قانون بسیار مهم اعزام به خارج به تصویب مجلس رسید تا بدین ترتیب سالانه صد نفر با هزینه دولت به خارج از کشور اعزام شوند.
علاوهبر این در سال 1310 گفتمان ساختن دانشگاه در جریان نامهای که تیمور تاش به عیسی صدیق در آمریکا نوشت، مجدداً طرح شد؛ نامهای که خواهان ارائه طرحی درباره تأسیس دارالفنونی جامع بود و او نیز بلافاصله طرح را تکمیل کرد و به وزارت دربار ارسال کرد. اندکی بعد، خود او پس از آمدن به ایران مأمور تأسیس اونیورسیته یا همان دانشگاه جدید شد، اما کنار زدن تیمورتاش این طرح را تا سر کار آمدن دولت و کابینه جدید و ریاست حکمت بر وزارت معارف و تصویب قانون تأسیس دانشگاه در بهار 1313 به عقب انداخت. بنابراین موضوع تأسیس دانشگاهی جامع در ایران سابقهای 9 ساله، یعنی از 1304 تا 1313 دارد.
راه دوم این است که خوشبینانه باور کنیم که چنین روایتی صحیح بوده و دانشگاه با همین انگیزه تأسیس شده است. بنابه این راه میتوان سخنان حکمت را بهمثابه یک پلیتیک در نظر گرفت و گفت حکمت میخواست از فضای جلسه فوقالذکر استفاده ببرد و طرح بر زمین مانده تأسیس دانشگاه تهران را به جایی برساند. بدین ترتیب او میخواست در جمعی که شخص شاه نشسته است، استفاده لازم را ببرد و بگوید این شهر جدید و زیبا برای بهتر و زیباتر شدن به یک دانشگاه هم نیاز دارد اما علاوهبر این تحلیلها، خیلی طبیعی است که افتخار رخداد بزرگی مانند تأسیس دانشگاه تهران توسط هر کسی مصادره شود.
نظر مختار آن است که دانشگاه تهران حسب نیازهای اجتماعی و اقتصادی و دیوانی متعددی تأسیس شد؛ نیازهایی که سطح آن از دوران گذشته بسیار بیشتر بود. این بار دولت و حکومت ملی موجود خواهان مدیریت کلان کشور و کنار زدن دستگاه دیوانی ملوکالطوایفی بودند. از سوی دیگر، صنعت و تجارت به سرعت در حال رشد بود و این شر مقتضی دانش و مهارت پیشرفتهتر بود. علم حقوق هم مقررات دیوانی پیچیدهتری را معرفی و وضع میکرد.
از همه اینها مهمتر، طرح مدرنیته ایرانی که از سرچشمههای ناسیونالیستی تغذیه میکرد، بر سه پایه ایران، اسلام و علوم غربی جدید، طرحهایی را برای آینده ایران درنظر گرفته بود که اجرای آنها مقتضی وجود و فعالیت سازمان علمی بزرگی در قامت یک دانشگاه جامع باشد. مناسبات بینالمللی و منطقهای بویژه تولید کشورهای جدید پس از فروپاشی عثمانی نیز مقتضی رشد دستگاه دیپلماسی سیاسی و علمی و اقتصادی و فرهنگی بود. بنا به همه این اقتضائات، دیوانسالاری جدید ایرانی هرچه جلوتر میرفت و بزرگتر میشد، دانش و مهارت و تخصص و نظام فرهنگی و اجتماعی متعددتر و پیچیدهتری را هم طلب میکرد.
نکته خیلی مهم در اینجا، مربوط به جایگاه علوم انسانی در دانشگاه تهران است. برخلاف برخی از تحلیلها، حجم پنجاه درصدی محصلین دانشگاه تهران در حوزه علوم انسانی ناشی از عدم تشخیص نیازها یا ناتوانی دولت در تأمین تجهیزات دانشگاه در حوزههای پزشکی و فنی و یا حتی ساده بودن علوم انسانی نبود. این حجم از التفات به علوم انسانی را باید در چارچوب مأموریت این دانشگاه در تأمین ادبیات علمی لازم برای ناسیونالیسم ایرانی و اجرای طرح مدرنیته ایرانی فهم کرد و موضوع بسیارمهم، یعنی برساختن دولت – ملت مدرن فهم کرد. با این توضیح که روشنفکران و سیاستمداران ایرانی دوره احمدشاهی، با تعویض حکومت از قاجار به پهلوی رسماً سیاست دولت ـ ملتسازی را نهادینه کردند.
سازمان پرورش افکا؛ مکمل دانشگاه تهران
کلید این تصمیم از همان دوره قبل زده شده بود اما اجرای سریعتر آن مقتضی تغییر ساختارهای حکومت بود. در همین راستا است که برای اولین بار امر اجتماعی بزرگی به نام ملت، که در ارتباط با دولت مدرن بود، ساخته شد؛ ملتی که یک ارزش محوری (ناسیونالیسم) افراد آن را گرد هم میآورد تا به کمک همدیگر و با قدرت اجرایی دولت ملیگرای مدرن، طرح مدرنیته ایرانی را به اجرا درآورد. در این فضا، دیوانسالاری و نظام آموزش دو بال ساخت اجتماعی جدید بودند.
مکمل دانشگاه تهران، سازمان پرورش افکار بود که متین دفتری در سال 1317 ریاست آن را برعهده داشت. در این سازمان، رؤسای دانشکدههای دانشگاه تهران و برخی از استادان برجسته دانشکدههای علوم انسانی همکاری داشتند. یک سال بعد، یعنی هنگامی که متین دفتری نخستوزیر شد، اقدامات بزرگی مانند راهاندازی رادیو، شبکه ملی تئاتر و موسیقی و ترویج برنامههای دینیِ سازگار با علوم جدید و برنامههای ترقی در ارتباط با برنامههای آموزشی و پرورشی دانشگاه تهران انجام شد.
ایکنا ـ آیا شما معتقدید که پروژه دولت ـ ملتسازی بعد از شکلگیری دانشگاه تهران شکل گرفت و تقویت شد؟
نه چنین نبود. این طرح قبل از دانشگاه تهران آغاز شده بود. حتی قبل از شروع به کار حکومت پهلوی. درواقع حکومت پهلوی برای اجرای همین طرح سرکار آمد. حکومت پهلوی درکنار برنامههای عمرانی و دیوانی متعدد، چند گام برداشت، یک گام توسعه مدارس بود، یک گام اعزام محصلین به خارج از کشور بود، یک گام تأسیس دانشگاه تهران و فرهنگستان و چند دانشکده عالی بود و یک گام تأسیس سازمان پرورش افکار بود. باید همه اینها را در امتداد هم دید. در راستای این حرکت رو به اشتداد، نظام اجتماعی و دیوانی ایران متفاوت از نظام دوره قاجار شده بود. اساسا کل نظام آموزش از دست مکتبداران گرفته شده بود و مکتبداران به روستاها مهاجرت کرده بودند.
بچههای نقاط مختلف ایران مفهوم کشور و ایران و این عبارت که «همه جای ایران سرای من است» را میفهمیدند. اقدامات دانشکده ادبیات و فرهنگستان در شاهنامهپژوهی و بازخوانی متون فاخر، بزرگداشت هزاره فردوسی، بنای آرامگاه باشکوه فردوسی، معرفی متن شاهنامه بهعنوان ملیترین متن ایرانیها، خوانش جدید و سیاسی از شاهنامه که در آن آرش مرزدار ایران است و رستم در ناآگاهیای تعمدی فرزندش را قربانی ایران میکند، دیگر برنامههای فرهنگی و فکری، انگیزههای میهنپرستی در بین ایرانیان را شکل میداد. موسیقی و تئاتر هم در برانگیختن این شور نقشی اساسی ایفا میکردند.
در پروژه مدرنیته ایرانی هم که قرار بود سه عنصر اسلامیت، ایرانیت و علوم جدید با هم گفتوگو داشته باشند و این سه به ارتقای و اعتلای یکدیگر یاری رسانند نیز سهم دانشگاه، ویژه و ممتاز بود. مثلاً در دانشکده معقول و منقول مقرر بود علمایی آگاه به علوم جدید و انگیزههای میهنپرستی تربیت شوند. این اتفاق در دانشکدههای دیگر هم میافتاد. بدین ترتیب برخلاف دارالفنون و مدارس عالیه که فقط در یک حوزه تخصصی کار میکردند دانشگاه تهران دانشگاهی بیش از صرف دانشکدهها بود. بدین نحو که روحی خروشان و پر جنب و جوش دانشکدهها را به هم متصل میکرد و آنها را به گفتوگو در میآورد تا همه اعتلای ایران را فریاد زنند.
به همین دلیل افراد تربیت شده در آن فضا، بسیار ایراندوست بودند و بعضاً پژوهشهایی انجام دادند که تا قرنها ماندگار است. پژوهشهای آنها از جانشان برمیخاست و از انگیزههای درونی سیراب میشد. نگارش لغتنامههای بزرگ و معروف آن ایام برای به زمان حال آوردن تاریخ گذشته ایران، نمونهای از این کارهای بزرگ است. شاید بتوان گفت این دوره اولین موج بزرگ پژوهشهای حرفهای بود. پیش از این، شاهد موجی در دارالفنون هستیم که معطوف به تهیه متون آموزشی برای محصلین است.
در این میان افراد بااستعدادی چون اعتضادالسلطنه، انصاری، کاشانی و معدود دیگرانی هم بودند که کتابهایی برای عموم مینوشتند، اما موج اخیر موجی بود که به صورتی قدرتمند پژوهشگران را همدل و همصدا میکرد. به گونهای که اگر بهار درباره سبکشناسی مینوشت و نفیسی درباره ادبیات و تاریخ و عرفان مینوشت، این افراد در ضمیر درونیشان با هم گفتوگو میکردند. گعدههای بسیار در دانشکدهها و خانهها و محفلهای علمی به تبادل دادهها و انسجام فکری حاضران منجر میشد. دانشگاه تهران در این فضا شکل گرفت و خود نیز به توسعه این فضا کمک کرد. این دانشگاه محفلی برای گردهمآوردن بزرگان بود. تعریف دانشگاه هم از ابتدا همین بود که جایی بزرگ برای کارهای بزرگ است؛ جایی بزرگ برای انسانهای بزرگ، پژوهشهای بزرگ، آموزشهای عالی و تصمیمهای فاخر.
این گفتوگو ادامه دارد...
گفتوگو از خداداد خادم
انتهای پیام
بسیار عالی و مفید تشکر فراوان از استاد عزیز آقای ماحوزی