کوششی در فهم دشواری‌های تبدیل سیئات به حسنات
کد خبر: 3984557
تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۷
یادداشت اختصاصی/

کوششی در فهم دشواری‌های تبدیل سیئات به حسنات

محمدعلی میرزایی، استاد حوزه و دانشگاه، درباره ابهام در چگونگی تبدیل سیئات به حسنات نوشته است: به نظر می‌رسد مطابق برخی از مبانی فلسفی و فکری و قرآنی، وقتی خدا گناهی را می‌بخشد و فاعل آن را مورد مغفرت قرار می‌دهد، در واقع، رابطه آن فعل را از فاعل می‌گسلد و نسبت فعل و فاعلی را از میان آن دو برمی‌دارد. در حقیقت آن شخص دیگر فاعل آن نیست.

کوششی در فهم دشواری‌های تبدیل سیئات به حسناتحجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی، استاد حوزه و دانشگاه، در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده است نوشت: در هفته گذشته مطلبی با تیتر «ابهام در چگونگی تبدیل سیئات به حسنات» در خبرگزاری ایکنا منتشر شد.

نویسنده این یادداشت خود را شاگرد این استاد وارسته و اندیشمند می‌داند. از سفره دانش او بهره برده و مدیون اوست. این یادداشت جهت فکری متفاوتی است و ای بسا نادرست باشد. در عین حال، برای ادای دین خود به استاد بزرگم ترجیح دادم که با همه احترام و تکریم و تجلیل، نظرگاه خود را پنهان نسازم. ضمن طلب عفو از حضرت استاد امیدوارم که اگر جسارتی شد، این طلبه کوچک را ببخشایند.

استاد در پایان سخنان خود طبق آنچه در خبرگزاری ایکنا از قول ایشان آمده می‌فرمایند:

«حالا اینکه خداوند فرموده است «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» را ما نمی‌فهمیم، مثل «الم» که معنایش را نمی‌دانیم. یکبار یک رساله دکتری درباره نظریه تبدیل سیئات به حسنات نوشته شد، استاد راهنمایش هم من بودم. نتیجه آن رساله این بود که ما نمی‌توانیم معنای این حرف را بفهمیم.

اگر یک نفر دیروز زنا کرد، شما می‌توانید آن زنا را تبدیل به نکاح کنید؟ اگر طرف امروز یک صدقه داد، آن زنا درست می‌شود یا نمی‌شود؟ می‌شود زنا را درست کرد؟ پس معلوم نیست آیه شریفه چه می‌فرماید و از مواردی است که خودشان می‌دانند معنایش چیست.»

عجیب است که ایشان ابهام این آیه را آنقدر عمیق و دست نیافتنی می‌دانند که آن را مانند «الم» و دیگر حروف مقطعه قرآن تلقی کرده‌اند. با این حساب و بر اساس تعبیر حضرت استاد، در واقع این آیه نه تنها متشابه است بلکه از آن متشابهاتی است که با هیچ تأویل و ارجاع به محکمی‌قابل فهم نیست. البته ایشان عین این عبارت را بر زبان نیاورده‌اند اما از مقایسه و تشبیه آیه به «الم» ما حق داریم چنین تفسیری از فرمایش ایشان بکنیم.

به نظر می‌رسد با چند مقدمه می‌توان زمینه‌ای برای فهم آیه فوق و نیز نادرستی تشبیه آن با حروف مقطعه قرآن و ابهام زدایی از فهم آن پدید آورد. همین جا مناسب است میان دو عبارت «ابهام در آیه» و«ابهام در فهم آیه» تفکیک کنیم. باز هم مطابق آنچه در ایکنا از ایشان نقل شده و البته قرینه لفظی در بیان ایشان در تشبیه آیه به «الم» مؤید آن است، منظور ایشان «ابهام در آیه» است. در حالی که ابهام در فهم ما از آیه است و اگر نه با قدری تأمل در دیگر آیات قرآنی دلالت این آیه روشن‌تر می‌شود و دست کم ابهام آن از آن جنسی که در سخن استاد آمده به ابهامی‌ در حد آیاتی متشابه که با ارجاع به محکمات رفع خواهد شد تبدیل می‌شود.

اینکه فرموده‌اند: معلوم نیست این آیه چه می‌خواهد بگوید و از مواردی است که خودشان می‌دانند معنایش چیست، و با این عبارت گزارش و تفسیر ایشان به اتمام می‌رسد تأیید دیگری است که ایشان دست از فهم آیه شسته‌اند!

در پاسخ به این ادعای حضرت استاد، به ناگزیر باید مقدماتی چیده شود. حقا همان‌طور که در ادبیات استاد آمده این آیه و امثال آن دارای دشواری‌هایی در معناست. این دشواری ها وقتی پیچیده‌تر می‌شود که آیه را از دیگر آیات و لایه‌های معنایی قرآن کریم تفکیک کنیم و به ظاهر آن بسنده کنیم. چنان که می‌دانیم باور به ظاهر و باطن داشتن آیات از قطعیات و متواترات دین است.(خویی، البیان، ج1،ص214) روایات قطعی در شیعه و سنی از پیامبر اکرم و امامان معصوم (ع) مبنی بر چنین مفاد و معنایی با عبارات بسیار متقاربی در دست است. نمونه‌هایی از این روایات محکم را ذکر می‌کنیم:

1-پیامبرگرامی(ص): وَلَهُ‌ ظَهرٌ‌ وبَطنٌ، فَظاهِرُهُ‌ حکمٌ‌ وَ‌ باطِنُهُ‌ عِلمٌ، ظاهِرُهُ‌ اَنیقٌ‌ وَ‌ باطِنُهُ‌ عَمیقٍ. (کلینی، ج‌ 4، 398 و 399).

2- امام علی(ع): وَ‌اِنَّ‌ القرآنَ‌ ظاهِرُه‌ اَنیق‌ وَ‌ باطِنُه‌ عَمیقٌ، لا‌ تُفنی‌ عَجائِبُهُ‌ ولاتَنقضی‌ غَرائِبُهُ‌ وَ‌لا تُکشَفُ‌ الظُلُماتُ‌ اِّ‌لا بِهِ‌ (صجی‌ صالح، خطبه‌ 18).

3- امام باقر (ع): فضیل بن یسار نقل می‌کند که از امام باقر(ع) پرسیدم: «ما مِنَ‌ القرآنِ‌ آیة‌ اِ‌لاوَلَها ظَهرٌ‌ وَبَطنٌ»، فَقالَ: ظَهرُه‌ تنزیلُهُ، وبَطنُه‌ تَأویلُهُ، منه‌ ما قَدمَضی‌ و منه‌ ماَلم‌ یَکُن، یَجری‌ کَما یَجری‌ الشَّمسُ‌ وَ‌القَمر ... (مجلسی، 1403 قمری، ج‌ 89، 97).

این سه روایت، و ده‌ها روایت دیگر آشکارا بر  حقیقت ظاهر و باطن داشتن قرآن، دلالت دارند. پیداست که بطنهای معنایی قرآن هیچ شباهتی به حروف مقطعه قرآنی ندارند؛ زیرا این حروف؛ رمز و رازهای ناگشودنی برای انسانهای عادی است. اما، بطن‌های قرآن این گونه نیست. در واقع، بخشی از سیستم معنایی آیات به شمار می‌روند و راه ورود به آنها اگر هموار هم نباشد، اما باز است. چیزی که هست راه و روش خود را دارد. اهل البیت(ع) مسیر ورود به بطنهای آیات را باز کرده‌اند. موضوع این یادداشت نیست و اگر نه می‌شد به تفصیل به این امر پرداخت که  از ادبیات و لسان اهل البیت(ع) در بیان آن‌ها بر می‌آید که آنها روشهای تشرف به بواطن آیات را بازگو نموده‌اند. بلکه در خود قرآن کریم این روشها آمده است و تأویل آیات بخشی از سازوکار کشف معانی باطنی آیات است.

نیز این باطن قرآن با ظاهر آن ناسازگاری ندارد. بر خلاف برخی از تأویلات متضاد و گاه متناقض با ظواهر آیات، روش صحیح بازیافتن به معانی باطنی به گونه‌ای است که تباین با ظواهر ندارند. ظهر و بطن آیات مانند ظهر و بطن آب دریاست. لایه‌های زیرین و عمیق آب که با سطح آن تناقضی و تضادی ندارد.

مجددا یادآوری می‌شود که در این جا و در خصوص این آیه، نیازی به تأویلات مصطلح نیست. هنوز کوششی علمی‌ در فهم دلالتهای ظاهر آیه هم دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد نوبت به تأویل نمی‌رسد. البته آیه تأویلات فراوان و بسیاری دارد اما محل اختلاف در تأویل آیه نیست بلکه چنان که به تفصیل در زیر خواهد آمد، نزاع بر سرِ همان دلالت های لفظی و ساده الفاظ آن است. برای مثال، در بارۀ لفظ «تبدیل» چه تلاش علمی صورت گرفته؟ تبدیل با تحویل با تغییر چه تفاوت هایی دارند؟ آیا تبدیل یعنی تغییر درونیِ ماهیتِ یک فعل؟ یا می‌تواند معنای درستتر و دقیقتری داشته باشد؟ چنان که می‌بینید در اینجا ما فعلا در سطح ظاهر آیه هستیم و کاری به تأویل آیه نداریم. از قضا مشکل در «ابهام پنداری در دلالت آیه» به همین ظواهر بر می‌گردد نه بواطن آیه.

برای اثبات این که با کمی دقت در ظاهر لفظی آیه، این عسرت در فهم معنا از بین می‌رود و چهره معنا بر می‌دمد به آیه شصت و یکم از سوره بقره نگاهی بیفکنیم: وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَاۖ قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِي هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِي هُوَ خَيرٌۚ

چنان که پیداست، محل شاهد ما واژه «تستبدلون» است. در واقع، بنی اسراییل از موسی(ع) می‌خواسته‌اند که او از پروردگارش بخواهد که برخی از خوراکی‌ها را با برخی دیگر تبدیل کند. در اینجا آیا منظور این است که موسی علیه السلام، به امر الهی، آن طعام واحد را با استحاله به غذای دیگری تبدیل کند؟ شاید در عرف زبان فارسی چنین معنایی به ذهن تبادر کند اما در زبان عربی و مطابق این آیه قطعا منظور این معنا نیست. در واقع آنان می‌خواسته‌اند که این طعام واحد را کنار بگذارد و به جای آن و جایگزین آن غذای دیگری یا خوراکی‌های دیگری بیاورد.

در نتیجه، تبدیل در این آیه به معنای اجرای استحاله درونی در غذایی و تبدیل درونی و شیمیایی آن به غذای دیگر نیست.

حال باید پرسید که حضرت استاد این که شما فرموده‌اید: «اینکه دیروز کسی زنا کرد شما می‌توانید آن را به نکاح تبدیل کنید؟ و اگر امروز صدقه داد می‌توانید آیا آن زنا درست می‌شود یا نمی‌شود؟ می‌شود زنا را درست کرد؟» در پاسخ به پرسش جنابعالی باید گفت شما به ظاهر دلالت واژه «تبدیل» توجه کافی نکردید. ضمن این که زنا با چه حسنه ای پوشش داده می‌شود محل کلام است. معلوم نیست زنا به عنوان یک سیئه با صدقه تبدیل شود، اما فعلا بحث ما این نیست. مهم این است که بدانیم اصلا تبدیل زنا(سیئه) به  صدقه(حسنه)، به این معنایی که ذهن مبارک شما به آن متبادر شده نیست. تبدیل در این جا مانند استبدال در آن جا از یک ریشه و معنا گرفته شده‌اند. سیئه محو می‌شود و حسنه اثبات می‌شود. مانند محو کردن یک طعام واحدی که بنی اسراییل از آن به ستوه آمده‌اند و جایگزین کردنش به غذاهای دیگر. اگر تبدیل به این معنا گرفته شود چه مشکلی پیش می‌آید؟ کسی گناهانی کرده است. توبه می‌کند. خدا گناهانش را می‌بخشد. قلم عفو بر آنها می‌کشد و آنها را پاک می‌کند که درباره حقیقت این بخشش و مغفرت اشاراتی خواهیم داشت.

در نتیجه مطابق ظاهر آیه و نه باطن آیه و تأویل آن، «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»بدین معناست که خدای متعال بر اثر توبه یا هر حسنه دیگری، سیئات آنان را بر می‌دارد و محو می‌کند و پاک می‌نماید و از بین می‌برد و به جای آن (بدیل و جایگزین آن) حسنات را اثبات و تثبیت می‌نماید. این جابه‌جایی شبیه دلالت در آیه سوره هود است که فرمود: «ان الحسنات یذهبن السیئات». در این جا مفاد همین آیه محل بیان ماست اما با بیان دیگری. در این جا حسنات، سیئات را می‌برد. در واقع، خاصیت حسنات این گونه است که باعث زوال سیئات می‌شود.

حال، معلوم نیست چرا چنین آیۀ روان و محکمی، در مقام دلالت و تفسیر، به حروف مقطعه قرآن تشبیه شده است؟ فرموده‌‌اید دانشجویی این آیه را موضوع پایان‌نامه دکتری قرار داد و با راهنمایی شما نتیجه اش این شد که ما نمی‌توانیم معنای آیه را بفهمیم. این البته سخنی عجیب است.

در نتیجه «تبدیل» در آیه به معنای اشتباهی تصور شده و بر اساس آن کل آیه را به محال برده ایم و معنای کاملا آشکار و آفتابی آن را نه تنها مبهم بلکه غیر قابل فهم پنداشته ایم. البته به احتمال زیاد امری که باعث این تفسیر ناپذیری و فهم ناپذیری آیه در نزد حضرت استاد شده مسألۀ احباط و تکفیر و رد آن در اندیشۀ برخی از متکلمان شیعه و مبنا قرار دادن آن در تفسیر آیه محل بحث است. در واقع شما آیه را مصداق نوعی «تکفیر» به معنای تبدیل سیئه به حسنه دانسته‌اید و آن را شبیه امتناعِ تبدیلِ حسنه به سیئه تصور فرموده‌اید.

در حالی که از قضا، «تکفیر» که به معنای مورد اهتمام ما در این جا که برای پوشاندن و زدودن سیئات است، چهارده مرتبه در قرآن ذکر شده است، از مهمترین مفاهیم کلیدی برای درک درست تبدیل سیئات به حسنات در آیه محل بحث ماست. نه تنها برداشت های ضعیف و نادرست از حبط و تکفیر را نباید به این آیه سرایت داد بلکه معنای روشن و قوی آن جا بر ابهام اینجا پرتو افکنی هم می‌کند و بخشی از فرایند تفسیر قرآن به قرآن برای حل غموض احتمالی برای شما خواهد شد. به عنوان نمونه به یکی از این چهارده مورد از استعمالات «تکفیر» اشاره می‌شود:

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا( سورۀ فتح، آیۀ 5)

پیش از ورود به این بخش و نقد فرمایشات و تحلیل های جنابعالی در رد قاطعانه «حبط اعمال» لازم است نکاتی گفته شود:

اولا: حبط عمل از نص و صریح بیان قرآن است. این حبط عمل برای مؤمنان و غیرمؤمنان آمده است. در نتیجه، عجیب است که با این حال ما آن را نپذیریم و به اکثریت شیعیان نسبت دهیم که آن را قبول ندارند. وقتی در قرآن کریم با صراحت تمام و به صورت «نص» از حبط عمل یاد شده چطور می‌توان آن را رد کرد؟ حتما می‌فرمایید که آنچه رد می‌شود حبط عمل مؤمنان است نه کافران. اما در آیۀ دوم از سورۀ حجرات فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ» ملاحظه می‌فرمایید که آیه، در مقام خطاب به مؤمنان است. حبط عمل هم چیزی فراتر از بی‌نتیجه شدن آن (از بین رفتن پاداش(ثواب) مترتب بر آن نیست. از سخن مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه، هم فهمیده می‌شود که نوعی از آن که به اذیت عمدی پیامبر(که عامل کفر است) نمی‌انجامد قابل تصور است.(المیزان، ج18، 309)

از نقلی که از ابوالفتوح رازی و دیگران بدون نقد و رد آن ها آورده‌اید معلوم می‌شود شما هم معتقدید که «حبط عمل» به‌جز در موارد مصرح آن در قرآن یعنی مواردی مانند نفاق، کفر و ارتداد، باطل است.

به نظر می‌رسد که تفکیک «حبط» کلامی و تفسیری یا قرآنی ضرورت دارد. البته این که آیا از اساس این دوگانه و مفهوم سازی های متمایز کلامی و قرآنی در یک واژه درست است یا نیست موضوع بحث ما نیست اما محل تأمل است. در هر صورت «حبط جزیی» و «حبط کلی» هم نباید با هم آمیخته گردند. در حبطی که مفسران از آن گفته‌اند غالبا سه عامل اصلی حبط کلی یعنی از بین رفتن تمام اعمال نیک و صالح، عبارت است از کفر، ارتداد و نفاق.

اما در حبطی که در کلام از آن بحث می‌شود از مطلق زدوده شدن ثواب و خاصیت و تأثیر اعمال صالح بر اثر گناهان و سیئات سخن می‌رود، چه حبط جزیی باشد و چه کلی. البته بی‌تردید اصل حبط در کلام از مباحث آیات قرآن به مباحث کلامی‌راه یافته است.(جوادی آملی، تسنیم، ج 10، 602).

به هر حال، مطابق صریح آیاتی که از «حبط عمل» اهل ایمان در قرآن آمده فهمیده می‌شود که ممکن است عملی یک مؤمن هم دچار حبط شود. این امر با هیچ مبنا و اصلی از دین ناسازگار نیست.

آن گاه حضرت استاد از قول شبه اجماع متکلمان شیعه در نفی و رد «حبط» در غیر از موارد کلی آن بر اثر نفاق و ارتداد و کفر نتیجه گیری می‌کنند: «پس نه سیئه حسنه را باطل می‌کند و نه حسنه، سیئه را باطل می‌کند.»

با این که مبحث حبط یک طرف را می‌گیرد نه دو طرف را. در واقع، نفی حبط به معنی نفی بطلان عمل خیر و صالح بر اثر عمل نا صالح و گناه، است نه بیشتر. این که از نفی حبط  و اجماع احتمالی بر آن بشود بطلان عمل معصیت بر اثر کارهای نیک را هم منکر شویم قدری محل تأمل و تردید است.

با توجه به اینکه این متن بسیار کوتاه و احتمالا ناقص است، پیدا نیست که نفی «تباطل» به معنای بطلان سیئات با حسنات و بطلان حسنات با سیئات در سخن ایشان چگونه معنایی دارد که با نصوص قرآن کریم در تباین و تناقض نیفتد؟

در آیه لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا( سورۀ فتح، آیۀ 5)

اين امر از ظاهر این آیه و دیگر آیات مشابه روشن است که مؤمنان مشمول «تکفیر» شده‌اند. بر اثر ایمانی که آوردند و اعمال صالحی که کردند، قلم عفو بر سیئاتشان کشیده شده است. این البته یک قاعده و منطق الهیات است. هر کسی ایمان بیاورد، ایمان او باعث «ابطالِ سیئات» او می‌گردد. نباید مباحث کلامی و قیل و قال‌ها به تضعیف دلالت‌های ظاهری و بدون اشکال آیات بینجامد.

جناب استاد، وقتی نفی بطلان متقابل(تباطل) می‌کنند منظورشان دقیقا چیست؟ عمل باطل چه عملی است؟ ما نمی‌دانیم منظور دقیق استاد چیست اما بطلان عمل می‌تواند به معانی مختلف باشد و هر معنایی مقتضی حکمی گردد.

از تفسیر ایشان از آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» چنین بر می‌آید که بطلان از نظر ایشان به عمل صالح تعلق نمی‌گیرد. در اینجا هم متأسفانه برای توجیه مبنای کلامی آیه، به گونه خاص و جهت داری تفسیر و در حقیقت، توجیه شده است. این توجیه بر خلاف ظاهر آن است. در واقع، آیه، به نفع قول برخی از متکلمان، بر خلاف ظاهر آن تأویل شده است.

تصریح خود استاد است که صاحب مجمع البیان آیه را به گونه ای معنا کرده است که نتیجه آن با نفی و ردّ «احباط اعمال» سازگار باشد! در حالی که آیه را می‌بایست آن گونه معنا کنند که ظاهر و باطن آن اقتضا دارد چه با اقوال اهل کلام بسازد یا نسازد!  این که بگوییم منظور آیه این نیست که ابتدا عملی درست انجام شده و بعدا بر اثر کاری باطل شده؛ از کجای ظاهر آیه درآمده است؟ اتفاقا صریح ظاهر آیه برخلاف این ادعاست.

اولا: گرچه پایان آیه به قوم کافرون اشاره دارد اما صدر آیه، خطاب به مؤمنان است.

ثانیاً: دو عامل اصلی ابطال صدقات؛ منت گذاردن و آزار دادنِ نسبت به صدقه گیران است. این دو عامل آشکارا در رفتار اهل ایمان هنگام صدقه دادن ممکن است صادر شود. اگر به اطراف خود نگاهی بیندازیم خواهیم دید که مسلمانان شیعه امامی و اهل عبادت و نماز در معرض این خطر هستند. این آیه برای اهل ایمان هم کاربرد دارد.  در نتیجه، اگر این ابطال به معنای احباط گرفته شده در این جا در معنای جزیی و در اهل ایمان به کار برده شده است.

ثالثا: ظاهرِ فعلِ«لاتبطلوا» و دلالت معنای «ابطال» در آیه، به روشنی بیانگر این است که صدقه داده میشود ولی با منت گذاشتن و اذیت کردن، یا از انعقاد خاصیت و ثواب آن ازآغاز پیشگیری می‌شود ویا در آغاز ثوابی برای آن مقدر می‌شود اما با رفتاری که عملا آن صدقه را از آثار خیرش منقطع می‌نماید، به بطلان می‌کشاند. تفاوت زیادی ندارد. در هر حال، ابطال مقام متأخری از عمل است. ابتدا عمل صورت می‌گیرد و سپس ابطال می‌شود. بدون تحقق عمل، استعمال واژۀ« ابطال» خلاف فصاحت و بلاغت قرآنی و ناسازگار با دلالت ظاهری آیه است.

رابعا: اما این که در آیه، ابطال صدقه به کار کسی تشبیه شده که برای ریا انفاق می‌کند دلیل موجهی برای تأیید رأی استاد نیست. زیرا، دادن صدقه و سپس من گذاشتن و اذیت کردن صدقه بگیر و برای موقعیت اجتماعی و شهرت پول خرج کردن ممکن است که از اهل ایمان سر بزند. این گونه نیست که اهل ایمان از این کارها نکنند. چه بسا بر اثر ضعف در جاتِ ایمان  فرد، واقعا در این گناه بزرگ گرفتار شود. به کسی صدقه‌ای بدهد و برای امر خیری انفاقی بکند و سپس هر جا می‌رود از این که او به فلان فقیر پول داده و برای او انفاقی نموده سخن بگوید. معلوم است که این امر  شایع است. حال معلوم نیست چرا به خاطر نفی «تحابط» آیه را از ظاهرش منحرف کنیم و مدعی شویم که این گونه نیست ابتدا صدقه داده باشد و بعد باطلش کرده باشد بلکه آیه شرح حال کسی را می‌گوید که از آغاز صدقه‌ای اش باطل بوده! در واقع مدعی بر این باور است که منت گذاشتن بر کار خوبی چون صدقه منطقا طبق بیان قرآن نمی‌تواند متأخر از عمل درست باشد. کدام دلیل برای این ادعا اقامه شده است؟ چه منعی هست که کسی واقعا برای خدا صدقه بدهد و هیچ قصد بدی هم نداشته باشد اما بعدها آن عمل را با منت و اذیت و حتی ریا کردن خراب کند؟ مگر ریا کردن لزوما باید نیتی مقدم بر عمل باشد؟ آیا نمی‌شود کسی مسجدی برای خدا بسازد اما بر اثر عوامل و عناصر و اسبابی نفسانی نیتش منحرف شود؟ دقیقا مانند کسی که تکبیره الاحرام را برای خدا می‌بندد و نماز می‌خواند اما در نیمه‌های نماز که مردم در پیرامونش جمع می‌شوند لحنش را تغییر بدهد و ریا را در نمازش وارد کند؟ آیا این امر ممکن نیست؟ کسی از نزدیکان، عرض حاجتی می‌کند. من که اهل اسلام و مراتب ولو ضعیفی از ایمانم، به او کمک می‌کنم. اما از فردا شیطان وسوسه می‌کند که تو چند ملیون پول به او دادی. چه اشکالی دارد دیگران بدانند تو کار خیر کردی؟ و آرام آرام مرا در دام وسوسه گرفتار می‌کند و من تمام آشنایان را در جریان این صدقه ام قرار می‌دهم و ای بسا به آبروی آن فرد مستمند آسیب بزنم. به نظر نمی‌رسد اصرار بر غیر این معنا هر گونه توجیه علمی داشته باشد.

بله درست است، کسی که از اول با هدف ریا صدقه بدهد از اول عملش باطل است. این روشن است اما، اولا می‌شود عمل غیر ریایی بر اثر مسائلی و وساوسی به عمل ریایی مبدل شود. دوم این که در آیه، ریا، به عنوان تشبیه آمده اما در خود آیه از دو عامل منت گذاری و اذیت کردن گفته شده که هر دو ممکن است در آغاز نبوده و بعدا پدید آمده است.

غفلتی که در اینجا صورت گرفته این است که نیت عمل را ثابت و تغییر ناپذیر تلقی کرده‌ایم. در حالی که نیت هم باید حفظ شود. نیت هم ممکن است خراب شود. در قرآن از ارتداد گفته شده است. معنای آن روشن است. در آغاز، فردی، ایمان آورده و مسلمان شده است. واقعا هم این ایمان و اسلام او صادقانه بوده است. اما بر اثر عواملی این نیت و این ایمان و اسلام آرام آرام در اثر چند سال وسوسه شیطان داخلی و خارجی، تضعیف شده و از بین رفته و جایش را به شرک و کفر داده که در اصطلاح آن را ارتداد می‌دانیم. آیا در اینجا، باید بگوییم از آغاز ایمان و اسلامی منعقد نشده است؟ نص قرآن کریم «برگشتن» است. راهی رفته و حالا از آن برگشته است. واقعا کافر بوده و واقعا از کفر بیرون رفته و مسلمان شده و بلکه از مؤمنان گشته اما بر اثر عواملی که می‌شود آن ها در پرتو قرآن شناخت و احصا نمود، همه سرمایۀ اسلام و ایمان را از دست می‌دهد. اگر در این جا کفر باعث «حبط کلی» می‌شود و محل اختلاف هم نیست، چرا عمل جزیی مؤمن دچار این آسیب و خطر نباشد؟ وقتی ایمان که بزرگترین عمل صالح است ممکن است که برای خدا ایجاد شود ولی بر اثر گناهان و وساوس بیرونی و درونی آرام آرام سیئه شود چرا در اعمال دیگر مانند صدقه این امر رخ ندهد؟

این تفصیل ملالت‌آور از آن رو بود که اثبات شود دعوی ابهام کلی «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ » ناشی از این پیش فرضهای کلامی و امثال آن است و بر خلاف ظاهر روشن و بیّن آیه ادعای «فهم‌ناپذیری» آیه و تشبیه آن به حروف مقطعه قرآنی شده است. اولا تمام مقدماتی که برای حبط و احباط و تحابط مطرح شده ربطی به این آیه ندارد. این آیه از تبدیل سیئه به حسنه، است و این مفهوم به «تکفیر سیئات» نزدیک است و نه مفهوم حبط. ثانیا، تبدیل به معنای عربی آن با مفهوم رایج آن در فارسی کاملاً متمایز است. تبدیل در آیه به معنای «جایگزین‌سازی» است. مفهوم استبدال در قرآن برای این معنا راهگشاست و به این امر اشاره شد.

در پایان به نکته‌ای در باب «مغفرت» گناه و الفاظ و مفاهیم هم نشین آن اشاره می‌کنیم. فهم این امر در درک درست آن چه گفته شد اثر بسزایی دارد.

خداوند در آیات توبه، غالبا وصف «غفور رحیم» را به کار برده است. وقتی گناهی مورد مغفرت و بخشش خدا قرار می‌گیرد دقیقا چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ پاسخ به این پرسش برای موضوع محل بحث بسیار مهم است. رهاورد معنایی زیادی دارد.

به نظر می‌رسد مطابق برخی از مبانی فلسفی و فکری و قرآنی، وقتی خدا گناهی را می‌بخشد و فاعل آن را مورد مغفرت قرار می‌دهد، در واقع، رابطه آن فعل را از فاعل می‌گسلد و نسبت فعل و فاعلی را از میان آن دو برمی‌دارد. در حقیقت آن شخص دیگر فاعل آن نیست. در حکم کسی است که اصلا آن فعل را انجام نداده است.

فهم این امر در دنیا سخت است. به عبارت درست تر، تحقق این امردر این دنیا شاید ممکن نباشد. زیرا، فعل گناه و غیرگناه در هر صورت از زید سر زده است. تا مادا‌می که زید زنده است این فعل به او نسبت داده می‌شود و غیر این هم صورت دیگری متصور نیست. اما در رابطه با انسان و خدای متعال، وقتی کسی را می‌بخشد، گویا قلم عفو و مغفرت بر وجود آن گناه و نسبت وجودی اش با فاعلش می‌کشد. از این رو، وقتی کسی از طرف خدا بخشیده می‌شود در واقع، مقتضی وجودی عذاب برداشته می‌شود. عمل زنا دیگر مال او نیست. وجود او از «فاعلیت» آن تطهیر می‌شود. در حکم کسی است که اصلا آن گناه در او راه نیافته باشد. احتمالا خود تائب از آن زنا، در روز قیامت این گناه را به یاد نیاورد و احدی بجز خدا نداند که او این گناه را قبلا انجام داده بوده و حالا بخشیده شده است.

توبه عبد، باعث چنین اتفاقی می‌شود. اصلا عمل فسق و فسادی که از او سر زده حالا در نامه عمل او یا در مرتبه و مقام وجودی او نیست و متلاشی شده و از بین رفته است. در نتیجه در وجود فرد مغفور و مرحوم، مقتضی عذاب و عقاب از بین رفته است. از این رو؛ تبدیل سیئات به حسنات معنایی بسی عمیق‌تر از آنچه در دنیا به ذهن ما تبادر می‌کند دارد.

چنین تفسیری از «مغفرت» برخی از چالش‌های مرتبط با «تجسم اعمال» را هم حل می‌کند. وقتی باور داریم که عقاب و ثواب اقتضای وجودی خود عمل است و اصلا خود عمل است، وقتی گناه کسی بخشیده می‌شود در واقع خود آن عمل «محو» می‌شود و چیز دیگری«اثبات» می‌شود. عبدی که به درگاه خدای متعال توبه می‌کند در واقع باعث توبه الهی می‌شود. وقتی خدا به سوی او بازگردد در واقع، این بازگشت الهی با «محو» سیئات او و تبدیل آن‌ها به حسنات همزمان است. لطفا این تبدیل را به معنای فارسی رایج نگیرید. این تبدیل با مفهوم محو و اثبات الهی و نیز با مفهوم «جایگزین» کردن بدانید.   

اینکه حضرت استاد بگویند آیه آخر سوره زلزله، (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ) مطابق برخی از روایات، محکم‌ترین آیه قرآن است، مشکل را حل نمی‌کند. زیرا بر فرض استحکام ادلۀ چنین ادعایی، آیات حبط و تکفیر و تبدیل و امثال آن ها حاکم بر این آیات زلزله است. در آیۀ قبل تر آمده است: (يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ) معنای ظاهر در این آیه، این است که تا به مردم، اعمالشان نشان داده شود. معلوم است که تفسیر دو آیه آخر هم باید بر این اساس معنا شود. مردم عمل خیر و شر خود را خواهند دید حتی اگر ذره ای باشد. اما باید دانست سیئاتی که بخشیده شده یا با حسنات جایگزین شده دیگر «اعمال» فاعلان اول نیست. کسی که شرک و کفر ورزیده و پس از توبه خالصانه بخشیده شده و مورد رحمت و مغفرت الهی قرار گرفته است روشن است که به چنین فردی «کفر و شرک» او را نشان نمی‌دهند و نیز او این شرهای بزرگ را نمی‌بیند. زیرا دیگر آن کفر و شرک از مصادیق« افعال و اعمال» او نیست تا مشمول فعل«یره» در آیات سورۀ زلزله باشد.

انتهای پیام
captcha