شب چلّه یا یلدا که آخرین لحظات خزان را با نخستین دقایق زمستان گره میزند و تاریکی به اندازه چند دقیقه بیشتر از شبهای دیگر سهم نور را میگیرد، در شعر و ادبیات فارسی بازتابهای مختلفی دارد که مهمترین آن مژده پیروزی نور بر تاریکی است؛ همان وعده «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُر»ِ که خداوند در قرآن به مومنان میفرماید.
در اولین یلدای قرن پانزدهم هجری شمسی با محمد بقایی ماکان، نویسنده و پژوهشگر ادبی، مترجم و استاد ادبیات فارسی درباره ریشه شب یلدا، نحوه ظهور و بروز آن در ادبیات فارسی و وجه تشابه آن با آئین دین اسلام گفتوگویی داشتیم که خواندن آن خالی از لطف نیست.
از جمله مهمترین آنها حافظخوانی، شاهنامهخوانی و پرداختن به داستانهای اسطورهای ایران است. اصلا ریشه خود آئین یلدا به میترائیسم یا مهرپرستی برمیگردد و در مهرپرستی ارزشهایی است که نمونههای آن را در نحلههای فکری صدهها و هزارههای بعدی میبینیم و اینها مواردی است که باید ریشهیابی شود.
مثلا در میترائیسم که یلدا بزرگداشت خورشید و نور است، مُبَیّن این است که ایرانیان اولین قومی بودند نور را -که تجسم آن را در خورشید میدیدند- آفریدگار خواندند.
امروز شاهد هستیم در ادیان بزرگ از اسلام و مسیحیت و یهودیت همه خداوند را به لطیفترین عنصر یعنی «نور» تعبیر یا تشبیه میکنند که ریشه آن در یلدا و میترائیسم و آئین مهرپرستی است.
ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن خود به وضوح میگوید امروز این هالهای از نور که بهصورت خورشید بر گرد صورت قدیسان در نحلههای مختلف دینی میبینیم، بازمانده سنت میترائیسم است.
در ادبیات فارسی از یلدا برداشتهای مختلفی صورت گرفته است، از سیاهی آن برای زلف معشوق و از درازای آن برای به صبح نرسیدن شب دیدار عاشق و معشوق و همچنین برای بامدادی که پس از این شبب تاریک فرا میرسد و خورشید رفتهرفته نورانیتر و مدت زمان حضور آن بیشتر میشود؛ درواقع بهعنوان نمادی از اینکه پایان شب سیه سپید است.
اما زیباترین تشبیهی که در ادبیات فارسی از یلدا داریم، مربوط به خواجه شیراز است که به یک رسم میترائیستی اشاره دارد. به این ترتیب که در آئین میترا رسم بر این بوده که وقتی یک ذبیحه را قربانی میکردند، روحانی این آئین، انگشت اشاره خود را به خون قربانی آغشته میکرد و بر پیشانی و بین دو ابروی هر یک از گروندگان و پیروان آئین میترا در آن جمع یک علامت و نشانهای میگذاشت و این همانی است که امروز در بین خانمهای شبهقاره میبینیم.
حافظ هم در یکی از غزلهای خود به این آئین اشاره دارد و میگوید:
«بر جبین نقش کن از خون دل من خالی/ تا بدانند که قربان تو کافرکیشم»
البته همه آئینهای ایرانی مردمی است. همانطور که میدانید در هر ماه از سال یکی دو روز به مناسبتهایی آئینهایی مانند مهرگان، تیرگان، بهمنجنه، اسفندگان، سپندارمذ و این قبیل موارد -که از بین همه اینها فقط فروردینگان یا نوروز به قوت ثابت باقی مانده است- برگزار میشد. البته الان هم در بین زرتشتیان همچنان مرسوم است و در سالهای اخیر هم جوانان برخی از این آئینها را مجددا زنده کردهاند و آن را بهجا میآورند.
همه اینها آئینهای مردمی است و اصلا آئین حکومتی در ایران نداریم. اصولا وقتی یک آئین حکومتی میشود، هیچ لطفی ندارد زیرا فرمایشی است.
البته حاکمان خودشان را به این آئینها میبستند. مثلا نوروز اصلا ربطی به حاکمان نداشت و جمشید این آئین را بر اساس ارزشهای مردمی و خواست مردم پایه ریخت اما اینطور نبود که به مردم بگوید حتما این آئین را جشن بگیرند، خود مردم بهصورت خودجوش این آئین را جشن گرفتند.
بعد هم باید به خاطر داشت که این آئینها تاریخ نیست، اسطوره است. اسطوره با تاریخ بسیار فرق دارد و درواقع بخشی از ذهنیت مردم است که میخواهند به واقعیت برسد؛ بنابراین مردم در اسطورههای خود چیزهایی خلق کردند و بعدها اینها را وارد زندگی واقعی خود کردند.
تمام آئینهای ایرانی مردمی است و تا مردم چیزی را نخواهند پایدار نمیماند این معنای سنت است یعنی چنانچه اندیشهای ببینید که از هزاران سال پیش همچنان راه پوییده و به امروز رسیده به این معنی است که یک ملت در طول تاریخ بر آن اندیشه مهر تایید زدند.
بنابراین اگر امروز جشن یلدا را داریم که مردم از عارف و عامی و فقیر و غنی این آئین را برگزار میکنند یعنی اینکه یلدا سنتی مطابق با ذوق مردم است که رفته رفته بعضی موارد هم به خواست مردم به آن اضافه شده است.
مثلا امروز در آئین شب یلدا حافظ میخوانند که متعلق به قرن هشتم است اما سابقه یلدا به بیش از دو هزار سال پیش از حافظ میرسد. بنابراین اینکه حافظ هم وارد این جمع و آئین شده است، درواقع خواست مردم است. هیچ حکومتی نیامده است امر کند همه در شب یلدا حافظ یا شاهنامه بخوانند.
در این شکی نیست که ادبیات هر کشوری سهم عمدهای در نگهبانی از اندیشهها و آئینهای برآمده در آن کشور دارد؛ درواقع ادبیات آیینه تمامنمای ارزشهای فرهنگی هر کشوری است، حال آن فرهنگ قابل قبول باشد یا نباشد. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم ادبیات میتواند جدا از مردم و جامعه باشد.
حتی اگر بخواهیم گذشته کشور را بررسی کنیم، بخش قابل توجهی از تاریخ ایران در شعر فارسی است نه در کتابهای تاریخ. برای مثال اگر میخواهیم ساسانیان را بررسی کنیم، امیرمعزی را میخوانیم یا اگر قرار است سامانیان را بررسی کنیم، رودکی را میخوانیم یا برای بررسی تاریخ پیش از اسلام ، شاهنامه را میخوانیم. اصلا ادبیات جز این نمیتواند باشد. بر همین منطق شعر فارسی از چند منظر به یلدا توجه و آن را منعکس کرده است.
این مسئله احتیاج به یک بررسی عمیق دارد که شامل ادبیات تطبیقی میشود اما بارزترین نمونه آن مسئله احترام به نور است که اشاره کردم.
این بارزترین نشانهای است که ما میتوانیم از تاثیر اندیشه ایرانی بر نحلههای فکری و دینی و عقیدتی که بعدها بهوجود آمد، بیابیم. کما اینکه ما همین اندیشه را در آئین زرتشت هم میبینیم که جهان را شامل دو قلمروی نور و ظلمت میداند و بر این عقیده است که هرچقدر آدمی متوجه اندیشه نیک بشود، از اندیشه بد کاسته میشود و هرچقدر ذهن و قلب خود را به نور یعنی ذات الهی نزدیک کند از ظلمت -که نماد شیطان و اهریمن است- کاسته میشود وگرنه خداوند بدی خلق نکرده است.
خداوند نور مطلق است و انسان باید سعی کند هرچه بیشتر خود را به این نور نزدیک کند. همین است که سهروردی هم میگوید انسان باید از تاریکی مطلق خودش، مراتب نور را بگیرد و بالا برسد تا به نورالانوار نزدیک شود. این نورالانوار هم یک اصطلاح عربی است اما درواقع از آئین و اندیشه ایرانی تقلید و برداشت شده است.
گفتوگو از مطهره میرشکاری
انتهای پیام