به گزارش ایکنا، حجتالاسلام سیدعبدالله حسینی، شاعر آیینی شعری را در قالب غزل سروده و تقدیم کرده است به «شهید قاسم سلیمانی که نامش لشکری بود» که با هم میخوانیم:
بریز امشب مرا ساقی، شرابی تلخ در ساغر
که میخواهم گشایم لب به ذکر یک گل پرپر
بیا روحالقدس امشب، به یاری تا که از هجران
کنم با این قصیدت لب، به ذکر حاج قاسم، تر
به ذکر آن سلیمانی، که حاکم بود بر دلها
به ذکر سبز سربازی، که دل میبرد از رهبر
به ذکر آرشی از جنس سرداران ایرانی
به نام نامی قاسم که نامش بود یک لشکر
کمانگیری که بُردِ موشک او میکند تعیین
کدامین نقطه باشد مرزهای خاکی کشور
گذشته مرز ایران در جنوب از قدس تا صنعا
و در غرب جهان رفته ز “کاراکاس“ آنسوتر
سلیمانی، که با شلیک موشکهای سجیلش
شده ایرانِ قدرتمند بیش از پیش پهناور
به ذکر رستم کرمان که رانده رخش تا کابل
به ذکر نادر دوران که نادر بود و نامآور
ملایک آمدند آن شب به استقبال سرداری
که دل میکند از دنیا و دل میبرد از داور
کجایی آی فردوسی که در صد سال بنویسی
بنام قهرمان قاسم؛ شهادتنامه را از سر
کجایند آن قلمداران که بنویسند با حیرت
برای شهرزاد ما هزار و یکشب دیگر
بخوان شعر تری حافظ بگو شاه شجاعان را
که سر تا پای حافظ را نمیگیرد چرا در زر
چه کردی تو که دشمن را به کرنش کردهای وادار
که “پترائوس“ بردارد به تعظیمت کلاه از سر
که بودی تو که داعش را زمینگیر زمان کردی
نشاندی کاخ رویای خلافت را به خاکستر
که بودی آی سرلشکر که بستی بند “پوتین“ را
و آوردی بلوک شرق را یکباره زیر پر
به دشمن از رگ گردن چو تو نزدیکتر بودی
گزند انگشت از حیرت تمام دشمنان یکسر
بریدند از حسین انگشت اما از تو دستت را
هدف از دستهای یک سلیمان چیست؟ انگشتر
تو یک سلمان سرمستی، نماند از تو به جز دستی
تو هم مانند او هستی ز آل بیت پیغمبر
تن تو اربا اربا شد و با تو عشق معنا شد
که چون مولای مظلومت شوی محشور در محشر
چه بشکوه آسمان رفتی به سوی دوستان رفتی
شهید قدس، کوچک بود برایت مرگ در بستر
فلسطین را چه گوارا جهانگیر جهانآرا
نخواهی گشت تکرار و نزاید مثل تو مادر
برای قدس پشتیبان حریف قدرت شیطان
به زخم دوستان مرحم به قلب دشمنان خنجر
خداپوی و خداجوی و خداخوی و خدامشرب
خداخواه و خداراه و خداترس و خداباور
چه بشکوه است پروازش سرانجامش سرآغازش
شهادت آرزو کرد و کشیدش مثل جان در بر
سلیمانی که بود از دل رسولالله را حمزه
شهید عشق را عباس، علی را مالک اشتر
ولی این قصه را پایان، افول نجم داود است
بله شهنامه را ای دوست باید خواند تا آخر