به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سیدیحیی یثربی، مترجم قرآن و استاد سابق فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، در ادامه سلسله یادداشتهای خود درباره قرآن و اعتبار خردورزی پس از نهمین یادداشت با عنوان «جنبههای ناسازگاری جبرگرایی با اصالت انسان در اسلام» به تبیین ملاکها و معیارهای اصالت و اعتبار خردورزی دیگری پرداخته است؛ سه بخش از این یادداشتها در ادامه آمده است.
۱۳- فردیت انسانها
ادیان و مکتبهای غیرعقلانی نسبت به هستی انسان بدبیناند. یک بیت معروف در عرفان اسلامی، هستی شخص را گناهی میشمارد که با هیچ گناهی قابل مقایسه نیست. مولوی نیز تحت تأثیر همین دیدگاهها، هستی را خطا و گناه میشمارد؛ بنابراین در مکتبهای ناسازگار با اصالت و اعتبار بشر، نه تنها هستی انسان قدر و منزلتی ندارد، بلکه گناه و خطا نیز شمرده میشود. این نکته از نکات اساسی ادیان هندی و مکتبهای ارفهای و فیثاغوری یونان باستان است.
اما در مکتبهای عقلانی، فرد و شخص هر که باشد یک موجود واقعی بوده و هستی او نیز نعمت و هدیه نظام آفرینش یا آفریدگار جهان است. همین اصالت وجود تک تک اشخاص و افراد انسانی است که در دنیای جدید، اساس زندگی سیاسی آنها قرار گرفته و نظام لیبرال - دموکراسی را پدید آورده است. در نتیجه، دنیای مردم، برخلاف تعالیم مسیحیت و مکتبهای تحت تأثیر تعالیم فیثاغوری، ارزش پیدا کرده و هستی انسانها هم در این دنیا ارج و منزلت یافته است.
دین اسلام نیز بر اعتبار و ارزش هستی انسان در دنیا و زندگی دنیوی تأکید کرده و این هستی دنیوی را اساس زندگی جاودانه اخروی او میداند. در ارج و اعتبار هستی دنیایی انسان، همین بس که در قرآن کریم، بازگشت به این زندگی را یکی از آرزوهای اصلی و بزرگ گرفتاران روز رستاخیز میداند. شما این را مقایسه کنید با این دیدگاه هندی که روح انسان را تا وجود داشته باشد، اسیر چرخه زندگی میشمارد و تنها راه رهایی او را در فنا و نابودی میداند.
اسلام هستی انسان را محصول فیض و رحمت خدا میداند و این هستی را اساس هرگونه خیر و برکت میشمارد و به خاطر همین نعمت هستی، بر ما منت میگذارد، خواه هستی دنیوی ما باشد یا هستی اخروی ما.
بیتردید انسان، به طور فطری و غریزی از مرگ و نابودی هراسان است و آن را نمیپسندد. اونامونو مبنای ایمان انسان به خداوند را همین نگرانی از مرگ و نابودی و عشق او به بقا و جاودانگی میداند. آری در جایی که مکتبهای ناسازگار با اعتبار انسان، هستی انسان را تحقیر کرده و او را به نیستی و فنا تشویق میکنند، دین اسلام مژده زندگی جاوید میدهد! حتی برای رفع نگرانی مؤمنان در مورد زندگی شهدا، قرآن کریم اعلام میدارد که شهیدان نمردهاند! بلکه زندهاند و در پیشگاه خداوند از نعمتهای خدا برخوردارند.
۱۴- بقای انسانها
چنانکه گفتیم در بیشتر ادیان غیرعقلانی، انسان رهایی و نجات خود را در فنای خود از این هویت بشری جستجو میکند؛ یعنی نجات نهایی انسان جز در فنا و نابودی نبوده و او دستکم باید از این بدن جسمانی و طبیعت بشری و ادراکات حسی رها شود. چنانکه فلاسفه اسلام هم به بقای عقلی بشر باور دارند نه بقای جسمی و حسی وی. در عرفان اسلامی هم یکی از اصول اساسی، همین فنای انسان است. اما از نظر دین اسلام، شخصیت انسانها با همین ویژگیهای بشری، پس از مرگ نیز ادامه مییابد.
۱۵- چرایی زندگی دنیوی انسانها
در ادیانی که عقلانی نبوده و با اصالت و اعتبار بشر سازگاری ندارند، غالباً زندگی دنیوی انسان، برای پس دادن کیفر زندگی پیشین اوست. مثلاً در آیینهای هندی، حضور دوباره انسان در این جهان نتیجه کوتاهیهای او در زندگی پیشین است؛ یعنی یک انسان اگر بتواند، باید خود را از چرخه هستی بیرون کند، یعنی خود را فانی کند. اگر در انجام این وظیفه کوتاهی کند به کیفر این کوتاهی، دوباره به این زندگی باز میگردد. این بازگشت ممکن است در قالب حیوانات و حشرات باشد، یا در قالب طبقه نجس و یا در قالب انسان معمولی و به هر حال همه اینها به گونهای کیفر اعمال زندگی پیشین او هستند.
ما این بینش را به گونهای در تعالیم یونان باستان و نوافلاطونیان هم میبینیم. اما از نظر اسلام زندگی دنیوی انسان برای جبران کوتاهیها و گناههای گذشتهاش نیست، بلکه این زندگی علاوه بر اینکه خودش یک نعمت و رحمت است، زمینهساز زندگی سعادتمندانه پس از مرگ انسان نیز است.
۱۶- بیان روشن و مفاهیم قابل انتقال
زبان وسیله تفاهم است. واژهها نماینده مفهومها هستند و مفهومها نماینده و نشانگر موجودات جهان. توان تفاهم و امکان انتقال معانی، از ذهنی به ذهن دیگر، نتیجه توانایی انسان بر انتزاع مفهوم و واژهسازی است. این انتزاع مفهوم و واژهسازی اساس زبان و بیان است. برای اینکه وسیله ارتباط انسان با جهان، حواس اوست. دو ویژگی در ارتباط حسی انسانها با پدیدههای جهان وجود دارد که دریافت حسی هر کس را مخصوص او ساخته و مانع انتقال آن به دیگران میشود. بدینسان در حوزه ارتباط حسی تفاهم امکان نمییابد.
آن دو ویژگی عبارتند از:
یک - تغییر دائمی پدیدههای جهان. آب یک رودخانه پیوسته جاریست. ما این جریان را درمییابیم و انسان از دیرباز متوجه شده است که «در یک رودخانه دو بار نمیتوان شنا کرد». این سخنی است که همگان به سادگی آن را میفهمند. اما گزارههای دیگر مانند: با یک نفر دو بار نمیتوان رو به رو شد؛ در سایه یک درخت دو بار نمیتوان نشست؛ با یک قلم دو بار نمیتوان نوشت، گزارههایی هستند که اگرچه همگان به سادگی آن را نمیفهمند، لکن در حقیقت گزارههای درستی هستند. برای اهل دقت هیچ چیز در این جهان مادی در دو لحظه یکسان نمیماند. این است آن جزئیت منطقی که بشر از سالها پیش به آن توجه داشته است.
دو- فردیت و شخصی بودن احساس. این نکته را هم انسانها از دیرباز متوجه شدهاند که ادراک هر کسی ویژه خود اوست. بدون تردید رنگی که از یک گل در دستگاه ادراکی من منعکس میشود، غیر از آن رنگی است که در دستگاه ادراکی شخص دیگر منعکس میشود.
این دو مشکل یعنی ادراک شخصی از جهان متغیر، از همان آغاز تفکر فلسفی انسان، تا عصر حاضر اساس نسبیت و شکاکیت قرار گرفته است.
اما انسان برای حل این دو مشکل از همان آغاز، از توان انتزاع مفهوم خود بهره گرفته است. مثلاً با ساختن مفهوم رودخانه، آب، آتش، انسان و... این جزئیت و فردیت را کنار گذاشته است. همین توان انتزاع مفهوم، او را به بیان اندیشه و انتقال دادن مطالب ذهنی خود توانا ساخته است.
از این مقدمه به این نتیجه میرسیم که زبان و بیان انسان، وابسته به حوزه اندیشه اوست که حوزه مفاهیم و تصورات است. انسان، نخست با تصوری از یک پدیده خارجی یا احساس داخلی خود، مفهوم ویژهای را در برابر آن ایجاد میکند. سپس این مفهوم را با واژهای به زبان میآورد. این کار، نخست در حوزه عادی و روزمره انسانها اتفاق میافتد. اما با پیشرفت دانش و آگاهی انسان، معانی و موضوعات جدید، در ذهن او پدید میآیند. در نتیجه انسان هم ناچار میشود که در برابر این معانی جدید، واژههای جدید بسازد. مانند واژههای جدیدی که در برابر مفاهیم جدید علمی ساخته شدهاند.
مکتبهای عقلانی، مانند سایر مسائل زندگی انسان، وارد حوزه اندیشه انسان میشوند و به دنبال آن به زبان انسان و بیان او نیز انتقال مییابند. اما تجارب مکتبهای غیرعقلانی، به حوزه ذهن و قلمرو خودآگاهی راه ندارند، از این رو ذهن عارف هیچ تصوری از آن تجربهها ندارد، تا بتواند از آنها مفهومی انتزاع کند و در برابر آن مفهوم، واژهای بسازد. از این رو زبان و بیان نیز نمیتواند چیزی از آنها را توضیح داده و به دیگران منتقل کند. بیانناپذیری حقایق غیرعقلانی، مورد اتفاق عرفای شرق و غرباند که پیرو مکتبهای غیرعقلانیاند.
مکتبهای غیرعقلانی، مکتبهای «راز» اند. این رازها به گونهای نیستند که به دیگران انتقال یابند. اما مکتبهای عقلانی کاری به اسرار و رموز نداشته و مطالبشان همیشه برای دیگران قابل توضیحاند؛ بنابراین در حوزه مکتبهای عقلانی، انسان هر مطلبی را با توضیح و «توجیه» میپذیرد، اما در مکتبهای غیرعقلانی انسان باید ایمان بیاورد، بی آنکه چیزی بفهمد! او باید از مرشد و پیشوای مکتب، چشمبسته پیروی کند و مرید در برابر او باید مانند مردهای باشد در دست مردهشوی.
اما اسلام و قرآن مردم را به تعقل و تفکر دعوت کرده و رابطه زبانی را، یک رابطه کارآمد و جدی تلقی میکند. در قرآن کریم آمده است که: «ما پیامبران را جز با زبان مردمشان مأموریت تبلیغ نمیدهیم، تا بتوانند مطالب خود را برای مردم توضیح دهند.»
و نیز انگیزه نزول قرآن به زبان عربی را، خود قرآن چنین بیان میدارد: «ما وحی را به زبان عربی فرستادیم تا شما بتوانید خردورزی کنید».
زبان قرآن هرگز برای مسلمانان صدر اسلام نیازمند توضیح نبوده است. آنچه از مفسران صدر اسلام به دست ما رسیده است، جز توضیح بعضی از لغتها و بیان شأن نزول آیات نیست. چنانکه در عصر خلفا، نسخههای قرآن را به مناطق مختلف میفرستادند، بیآنکه توضیح یا تفسیری را با آن همراه کنند. از طرف دیگر، چون اسلام یک دین عقلانی است، در قرآن کریم به اندیشه و استدلال تأکید شده و از پذیرش تقلیدی عقاید نکوهش شده است. اقتضای چنین دینی هم آن است که زبانش صریح و روشن باشد.
همچنین قرآن کریم عموم مردم، حتی مشرکان و کافران را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد که گفتههای قرآن را مورد دقت و تفکر قرار دهند. حتی از آنان میخواهد که اگر در حقانیت قرآن تردید دارند، مثل آن را بیاورند. این خود نشان میدهد که زبان قرآن، یک زبان عادی و قابل فهم همگان است. وگرنه دعوت مردم به تدبر و دقت در آن، منطقی نبود. در اینباره در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
۱۷- پرهیز از حوزههای خیالی
از آنجا که عقل و اندیشه، اساس شخصیت انسان و اعتبار اوست، ادیان و مکتبهای عقلانی کار خود را بر بنیاد عقل و اندیشه استوار میکنند، نه وهم و خیال. درصورتی که ادیان و مکتبهای غیرعقلانی، بیشتر توجهشان به حوزه وهم و خیال انسان است. به همان اندازه که یک مکتب عقلانی تلاش میکند که انسان را با عقل و اندیشه درگیر کند، مکتبهای غیرعقلانی بر آن میکوشند تا مردم را از قلمرو عقل و اندیشه دور نگه داشته و با مسائل خیالی درگیر کنند. از اینجاست که مسیحیت و ادیان هندی، بیشتر به مسائل خطابهای و هنری توجه میکنند، اما دین اسلام که یک دین عقلانی است، به مسائل خطابی، خیالی، هنری و آیینی توجه چندانی نمیکند. برای نمونه قسمتی از آداب و آیینهای هندی را ذکر میکنیم:
یک نفر برهمن باید زنجیرهای از آداب عبادی به نام «ساندیا» را سه بار در روز انجام دهد. «ایشتادوا»ی خود را نیایش کند و هدایایی به محضر خدایان کوچکتر و ارواح نیاکان خویش تقدیم کند. به مراسم تطهیرهای تشریفاتی، کنترل نَفَس، بیدار کردن الوهیت، تأمل، مراقبه، پیشکش کردن آب، تکرار دائمی اذکار و دعاهای مختلف بپردازد. مثلا تکرار دعای خاصی به نام «گایا تری»، صد و هشت مرتبه با تسبیح. او اگر همین آداب را درست اجرا کنند، حدود پنج ساعت در شبانهروز وقت میگیرند. بهعلاوه حدود چهل آیین دیگر برای مراحل زندگی.
از جمله آیینها: مراسم تولد است تا طالع نوزاد را تعیین کنند. سپس آداب روز دهم و دوازدهم که آداب نامگذاری است. آداب اولین نگاه بچه به خورشید، آداب اولین غذای غیر مایع و آداب دیگری همانند: آداب نخستین اصلاح سر بچه در معبد، آداب عهد و پیمان مادر با ارواح، مراسم سوراخ کردن گوش نوزاد، آیین پذیرش به دین هندویی، آداب «گایاتری» و انتخاب مرشد، آداب «ویواها» یا ازدواج (این مراسم در میانه راه دو ناپاکی حاصل از مرگ و تولد قرار دارد). تشریفات ازدواج یک هفته طول میکشد. آداب مقدس فوت و درگذشت، تا سوزاندن میت و آداب دوران 10 روزه عزاداری و تقدیم هدایا به روح فردی که تازه از دنیا رفته است.
خدمت به خدایان، بیدار کردن آنان، غذا دادن به آنان، بار عام دادن به آنان، استراحت خدایان، روغن مالیدن به خدایان. این برنامه مرتب روزانه، همراه با تشریفات گوناگون با تکان دادن چراغها، به صدا در آوردن زنگها، سرود خوانی، دعا خوانی، اهدای گل، میوه، ذرت، غذا و عطر انجام میپذیرد. مراسم راهپیماییهای گوناگون، از مسیر دور به سوی معبد. آوازهای دسته جمعی، رقص و سماع، وجد و خلسه، توزیع غذای متبرک، قرائت متن مقدس، رفتن به اماکن زیارتی با آداب و مراسم خاصی، شرکت در فستیوالهای مذهبی که گاهی تعداد شرکتکنندگان به چند ملیون هم میرسند، تعداد فستیوالهایی که در سرزمین هند اجرا میشوند بسیار زیاد هستند.
اینگونه مراسم آنقدر زیادند که ذکر برجستهترین آنها نیز بحث را به درازا میکشد. مسیحیت نیز آداب و مناسک ظاهری را بیش از اصول اعتقادی مورد توجه قرار میدهد، همانند دعاها و نیایشهای مختلف، تأمل و مراقبه، مراسم روز یکشنبه، و فستیوالهای مذهبی معروف، آیین نان و شراب مقدس، و تقدیم نذورات، مراسم تعمید و ....
اینگونه مسائل مذهبی، ربطی به حوزه عقلانیت نداشته و تنها با احساس و خیال انسانها سر و کار دارند. اینگونه ادیان از موضوعات حسی نیز بهره زیادی میبرند. اینان مجسمه، نقاشی، معماری و موسیقی، نمایشنامه و انواع دیگر هنر را به خدمت میگیرند، تا احساس مومنان را راضی و سیراب کنند.
در مقابل آن پیروان مکتبهای عقلانی، اساس کار خود را بر اندیشه و استدلال استوار کرده و به حوزه خیال کمتر میپردازند. چنان که در دین اسلام عملاً مشاهده میکنیم. در اسلام علاوه بر اینکه تفکر، بالاترین نوع عبادت است، عبادت خداوند تنها وقتی ارزش دارد که با تفکر همراه باشد. از طرف دیگر، بیشتر عبادتها مخصوصاً عبادتهای شبانهروزی، به گونهای تنظیم شدهاند که بیشتر جنبه اندیشه و تفکر داشته باشند. مثلاً نماز از آغاز تا پایانش به مسائل اعتقادی میپردازد، از توجه به مبدأ گرفته تا ذات و صفات او، رابطه انسان با خدا، هدایت و گمراهی و ....
از طرف دیگر، در نظام شریعت اسلامی، بسیاری از آداب و رسوم ادیان دیگر که نمونههایی از آنها را در ادیان هندی و مسیحیت در بند گذشته یادآور شدیم، مورد تأیید قرار نگرفتهاند. نه فستیوالهایشان و نه آداب و رسوم دیگرشان. البته مسلمانان تحت تأثیر همان مکتبهای غیرعقلانی در برخی گرایشها و مذهبها، قسمتی از آداب و رسوم آنان را مورد توجه قرار دادهاند، مانند سماع و تشریفات دیگر در تصوف و جشنهای میلاد و مراسم تشریفاتی دیگر در مذاهب دیگر. اما در خود اسلام اینها به عنوان مسائل جدی پذیرفته نشدهاند. حتی در تولد و ازدواج و مرگ انسانها نیز تشریفات زیادی نداریم. نامگذاری در ایام تولد و عقدخوانی طرفین در هنگام ازدواج و آداب مختصر دفن مردگان به هنگام مرگ همگی به سادگی و بدون ضرورت دخالت مقامات روحانی، برگزار میشوند و مراسم حج در طول عمر یک مسلمان، تنها یک بار برای او واجب است و خود این مراسم نیز بیش از آنکه جنبه آداب و رسوم داشته باشد، جنبه سیاسی و اجتماعی دارد.
۱۸- تجمل و تشریفات
ادیان و مکتبهای غیرعقلانی نسبت به مقدسات دینی و متولیان خود، از تجلیل و بزرگداشت بهره میگیرند. آنان مردم را به بزرگداشت مقامات فرا میخوانند. در این بزرگداشت از آرایه و آیین نیز استفاده میکنند. مانند ساختمانهای مجلل، وسایل طلایی، آرایش در و دیوار و محوطه، پوشش شخصیتها، مدیحهخوانی، تعظیم، اجرای مراسم تشریفاتی گوناگون. ما همه اینها را در معابد هندی و مسیحی آشکارا میتوانیم ببینیم. بارزترین نمونه این تجلیلها باور به خداگونگی شخصیتهای دینی است که این نکته در مسیحیت تحریف شده کاملاً رواج دارد.
اما در مکتبهای عقلانی، تجلیل و بزرگداشت و آرایه و آیینهای تجملاتی و تشریفاتی، جایگاهی ندارند. به جای آنها تلاش میشود که آگاهی مردم و شناخت آنان از مبانی و مسائل عمیقتر شود. چنانکه دین اسلام به جای آنکه به آداب و آیینهای ظاهری بپردازد، ایمان را مشروط به استدلال و اندیشه میکند. زندگی پیامبر اسلام و رابطه و رفتار او با مردم، همه نشانگر آن است که ایشان از هرگونه تجلیل و بزرگداشت پرهیز میکردند. او هرگونه تجمل و تشریفات را هرچند بسیار ناچیز باشند، مانند تکیه دادن در حال نشستن یا بر سر سفره غذا خوردن، از کارهای شاهان میشمرد و آنها را در شأن پیامبران نمیدانست. او بارها میگفت که من پادشاه نیستم، پیامبر هستم.
در دین اسلام، هرگونه جنبه غیر بشری دادن به شخصیتهای مذهبی (غلو) و هرگونه آرایش و تزئینات تجملاتی معبدها و مسجدها ممنوع است. بنابراین، اسلام مانند هر مکتب عقلانی دیگر اساس کار خود را آگاهی و شناخت قرار داده است، نه تجمل و بزرگداشت. ناگفته نماند که بزرگداشت واقعی و با ارزش، بزرگداشتی است که بر اساس حقیقت و عقل و اندیشه باشد، مانند درک عقلانی جایگاه و نقش خدا در کائنات و درک ارج و اعتبار وحی در زندگی مردم و...
۱۹- ایمان انسانها
در ادیان غیرعقلانی از جمله در مسیحیت، ایمان انسان با اختیار و انتخاب خود او نیست. او باید چیزی بر زبان داشته باشد که با قوای ادراکی خود خلاف آن را در مییابد. اینگونه ایمان در حقیقت پایمال کردن شخصیت و اعتبار انسان است. اما در تعالیم اسلام، ایمان یعنی انتخاب و باور آگاهانه تک تک انسانها. در حقیقت آنچه در مسیحیت ایمان شمرده میشود در تعالیم اسلام «نفاق» به حساب میآید. یعنی چیزی در دل داشته باشی و چیز دیگری بر زبان!
۲۰- فتوا نه دگما
در مکتبهای غیرعقلانی، متولیان دینی به گونهای جنبه خدایی دارند؛ بنابراین از نوعی قداست و معصومیت برخوردارند. از این رو هرچه فرمان دهند، فرمان خدا به شمار میرود. اما در اسلام سخن هیچ کس به حساب خدا گذاشته نمیشود. در همین مسیحیت، فرمان پاپ فرمان خداست، اما در جهان اسلام هیچ عالم دینی نمیتواند سخن خود را به حساب خدا بگذارد؛ بنابراین یک عالم دینی یا هر مسلمان دیگر، احکام خدا را تنها از قرآن و منابع دینی که تفسیر وحیاند، به دست میآورند. اما در اصول اعتقادی حتی به منبع دینی هم مراجعه نمیکنند. بلکه با عقل و اندیشه خود، اصول اعتقادی را انتخاب میکنند.
از نظر اسلام هیچ حاکمی نمیتواند حکم خود را حکم خدا بداند. فتوای هیچ عالم دینی نیز حکم مطلق خداوند نیست، بلکه نظر شخصی آن عالم است و اعتبارش بستگی دارد به اینکه چقدر با منابع دینی تطابق داشته باشد. اما در مسیحیت، پاپ و شورای کلیسا، خود منبع و منشأ حکماند و فرمان و حکم آنان حتی در اعتقادات مردم نفوذ دارد! حکم آنان عنوان «دگما» دارد و جای، چون و چرا نیست. اینک ما مواردی از تفاوت «فتوا»ی علمای اسلام را، با دگمای کلیسائیان ذکر میکنیم:
۱. دگما شامل اعتقادات دینی و فتواهای عملی مسیحیت است، اما فتوا در اسلام شامل اعتقادات دینی نیست.
۲. فتوا یک نظر استنباطی و اجتهادی است که بر یک سلسله علوم بشری مبتنی است، اما دگما فوق استنباط و اجتهاد است و محصول حضور روحالقدس در کلیساست.
۳. حجیت دگما ذاتی است، اما حجیت فتوا مشروط به حصول اطمینان مقلد به حکم خدا بودن آن فتواست.
اینها بودند، معیارهای عقلانیت یک مکتب که نشاندهنده توجه آن مکتب به اصالت و اعتبار عقل و اندیشه انسانها هستند. دین اسلام، آشکارا همه ملاکهای عقلانیت و توجه به اصالت و اعتبار انسانها را در خود دارد. گرچه برخی از موارد یاد شده را میتوان در موارد دیگر ادغام کرد، اما به دلیل اهمیت مسئله آنها را به تفصیل و تفکیک مورد بحث قرار دادیم؛ و اگر در مواردی مطلب ما حالت تکراری دارد، از همینجاست.
انتهای پیام