زیرساخت‌های تفسیر قرآن به قرآن از بخش‌های اساسی مبادی متن‌شناختی است
کد خبر: 1412190
تاریخ انتشار : ۰۹ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۴
حجت‌الاسلام رشاد:

زیرساخت‌های تفسیر قرآن به قرآن از بخش‌های اساسی مبادی متن‌شناختی است

گروه اندیشه: هنگامی که از خصوصیات کلام الهی و سرشت و صفات وحی‌نامه الهی بحث می‌کنیم، «مبادی متن‌شناختی» شکل می‌گیرد؛ بحث از تفسیر قرآن به قرآن می‌تواند جزئی از این بخش قلمداد شود و باید آن را از بخش‌های اساسی مبادی متن‌شناختی تلقی کنیم.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، سلسله دروس «منطق فهم قرآن» یکی از درس‌های حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اکبر رشاد است که هر دو هفته یک بار در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی واحد تهران برگزار و از طریق ویدئو کنفرانس با حضور طلاب و پژوهشگرانی از قم نیز همراه می‌شود.
بنا بر این گزارش، این سلسله دروس به نحوی ابداعی و نوآورانه، به تنقیح و تدوین و تنظیم مقدمات فهم قرآن و قواعد آن، ضوابط حاکم بر این قواعد و همچنین رویکردها، اسلوب‌ها، فرآیندها، ساختارها و سنجه‌ها در فهم قرآن پرداخته است. در ادامه گزارش جلسه هفتم از این سلسله دروس می‌آید.

مبادی معرفت‌شناختی فهم قرآن
موضوع بحث ما در این بخش، مبادی فهم قرآن است. عنوان اصلی بحث «منطق فهم قرآن» است، موضوع اصلی در این قسمت «مبادی منطق فهم قرآن» است و موضوع فرعی «مبادی معرفت‌شناختی فهم قرآن» است و موضوع جزئی از موضوع فرعی در اینجا «کلیات مبادی متن‌شناختی» است.
مبادی معرفت‌شناختی را در اینجا به «مختصات و وسائل و وسائل انتقال پیام الهی و ویژگی‌های مدرِک‌ها و مدارک مرادات الهی» اطلاق می‌کنیم. ما در این محور معرفت‌شناسی را به معنای وسیع‌تری به کار می‌بریم و بحث در پیرامون هرآنچه که وسیطه و وسیله‌ی انتقال پیام است را معرفت‌شناسی بحث و مبادی معرفت‌شناختی اطلاق می‌کنیم.
یکی از محورهای اصلی مبادی معرفت‌شناختی «مبادی متن‌شناختی» است. در اینجا سرشت و صفات ویژه‌ وحی‌نامه الهی را جزئی از مبادی معرفت‌شناختی قلمداد می‌کنیم. مبادی متن‌شناختی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:
1 ـ مبادی عامّه که راجع به عموم متون قابل فرض هستند.
2 ـ مبادی اختصاصی که مربوط به متن مقدس است.
گفتیم مبادی متن‌شناختی را جزء مبادی معرفت‌شناختی تلقی می‌کنیم، زیرا ما در اینجا معرفت‌شناسی را به معنایی وسیع‌تر اطلاق می‌کنیم که عبارت است از: «بحث از هر آن چیزی که واسطه انتقال پیام و تولید معرفت است». آنگاه که از «عقل»، «فطرت» و یا حتی «سنت» در جهت دریافت پیام الهی و همچنین «کتاب» به مثابه منبع و واسطه برای فهم و کشف مرادات الهیه سخن می‌گوییم، در واقع از مبادی معرفت‌شناختی بحث می‌کنیم.
هنگامی که از خصوصیات کلام الهی و سرشت و صفات وحی‌نامه الهی بحث می‌کنیم «مبادی متن‌شناختی» شکل می‌گیرد. بحث از تفسیر قرآن به قرآن می‌تواند جزئی از این بخش قلمداد شود. اگر مبادی و مبانی و زیرساخت‌ها و پیش‌انگاره‌های مربوط به تفسیر قرآن به قرآن مورد بحث قرار گیرد، بخش عمده‌ای از مبادی متن‌شناختی را تشکیل خواهد داد و بحث تفسیر قرآن به قرآن را باید از بخش‌های اساسی مبادی متن‌شناختی تلقی کنیم.
پیشتر گفتیم که مبانی بالمعنی الاعم را دست‌کم به سه لایه می‌توان طبقه‌بندی کرد:
1 ـ مبادی بعیده (فراپیش‌انگاره‌ها)
2 ـ مبادی وسیطه (پیش‌انگاره‌ها)
3 ـ مبادی قریبه (انگاره‌ها)
وقتی پاره‌ای از اصول را به مثابه مبادی متن‌شناختی مطرح می‌کنیم، درواقع مبادی وسیطه و قریبه‌اند که مبتنی بر مبادی بعیده‌ای هستند. ما علاقمند هستیم که از مبادی بعیده به «مبانی» تعبیر کنیم، یعنی زیرساخت و نه مبدأ. مبادی جمع مبدأ است و ما از مبادی به مبدأ عزیمت به فهم تعبیر می‌کنیم. درنتیجه مبادی متن‌شناختی مبتنی بر پیش‌فرض‌ها و مبانی درونی‌تر و عمیق‌تر و یا دست‌کم دوردست‌تر (بعیده) است. اینکه می‌گوییم سرشت و صفات متن مقدس را لزوماً باید بشناسیم و برایند شناختی که از سرشت و صفات قرآن کریم داریم را در قالب قواعد و ضوابط تدوین کنیم که بخش عمده‌ای از روش‌شناسی فهم قرآن را تشکیل می‌دهد، مبتنی بر یک‌سلسله بنیادها و پیش‌فرض‌های پیشینی‌تر است که از آن جمله می‌توان گفت هنگامی که ما می‌گوییم سرشت و صفات وحی‌نامه را بشناسیم و بر آن اساس قواعد طراحی کنیم تا در چهارچوب آن قواعد قرآن را فهم کنیم به این جهت است که فرض بر این است که فهم و شناخت مختصات متن در فهم محتوای آن نقش‌آفرین است. هرگونه متنی آنچنان فهمیده می‌شود که هست. هر متنی با توجه به خصوصیاتش فهم می‌شود. به تعبیر دیگر تا خصوصیات هر متنی لحاظ نشود و با تفطن و توجه به آن خصوصیات با متن مواجه نشویم آن متن را نمی‌توانیم به درستی بفهمیم و بسا در فهم آن به خطا برویم و یا هرگز نفهمیم. این مسئله یک پیش‌فرض است و به متن قرآنی هم اختصاص ندارد، اگر شما بخواهید یک متن ادبی را هم فهم کنید قبلاً باید از آن شناخت داشته باشید؛ بدانید که این متن از چه ویژگی‌ها و خصوصیاتی برخوردار است؛ خصوصیات تاریخی، فرهنگی و معرفتی که در آن تعبیه شده چیست؛ چنانکه باید بدانید این متن از چه مبدائی صادر شده زیرا که هویت هر متنی به شخصیت ماتن آن گره خورده است و تشخیص خصوصیات ماتن و مؤلف در فهم متن بسیار تأثیرگذار است.
ما در اینجا ناظر به خصوصیات متن بحث می‌کنیم، ولی فهم خصوصیات ماتن و صادرکننده متن در درک و دریافت محتوا و مضامین آن بسیار تعیین‌کننده است. کما اینکه عوامل دیگر از جمله خصوصیات فهمنده و صفات و صلاحیت‌هایی که فهمنده واجد آنهاست نیز در فهم صائب و صحیح و یا ناصواب و ناصحیح متن دخیل هستند.
با توجه به اینکه ما در اینجا بحث از انگاره‌ها، پیش‌انگاره‌ها و یا حتی فراپیش‌انگاره‌ها و به تعبیر رایج مبادی بعیده، وسیطه و قریبه می‌کنیم، از جنس فلسفه‌ی تفسیر قلمداد خواهد شد. در مجموع تعریف ما از پیش‌انگاره‌ها و مبادی متن‌شناختی فهم قرآن، اصول پیش‌انگاشته‌ای است که بدون درک و لحاظ لوازم مترتب بر آنها فهم صائب، جامع و کامل وحی‌نامه‌ی الهی میسر نمی‌شود. در سلسله‌بحث‌هایی که ما در گذشته داشتیم که بر همان اساس هم دو مقاله تهیه شد و به دنبال پردازش مجدد آن دو مقاله یک بخش از کتاب منطق فهم دین را به خود اختصاص داد، از این پیش‌انگاره‌ها به «نهادهای پایه در فهم قرآن» تعبیر کردیم.
به این ترتیب خود مبادی و مبانی مبتنی بر یک سلسله مبانی دیگر هستند که فراتر و پیش‌تر از این مبادیی هستند که امروز می‌خواهیم راجع به آنها بحث کنیم و تازه این مبادی مبتنی بر آنها هستند.
ده نهاد و مبنا را به عنوان مبادی متن‌شناختی برمی‌شمریم، هرچند که ممکن است بعضی از اینها به نحوی فرع بعضی دیگر باشند و درواقع بتوان بعضی از این اصول و بنیادها را از بعضی دیگر به دست آورد و یا از لوازم بعضی دیگر قلمداد شوند.
این ده نهاد به شرح زیر هستند:
1 ـ وحیانیت متن و محتوای قرآن
متن و لفظ قرآنی و همچنین محتوا و مفاهیم آن وحیانی است. البته این دو مدعا را حتی می‌توان به مثابه دو مبنا قلمداد کرد: وحیانیت متن و الفاظ؛ وحیانیت محتوا و معارف. بر هریک از این دو نیز آثاری مترتب است. در مقام فهم متن با پیش‌فرض وحیانی‌بودن لفظ، انسان توجه دارد و ملتزم است که حتی یک حرفِ خطا هم در قرآن نبوده است. بالنتیجه باید به جزءبه‌جزء و یا حتی جهات گویشی و قرائتی متن هم ملتزم بود و بر آن اساس متن را فهمید. این هم در حالی است که این متن را به لحاظ نیز وحیانی می‌دانیم، اما به زعم برخی الفاظ قرآن وحیانی نیست، یعنی محتوا وحیانی است اما الفاظ انسانی است، وقتی چنین توهمی باشد و بگوییم که الفاظ انسانی است، مسلم است که خطا در آن راه دارد و هنگامی در لفظ خطا محتمل باشد خودبه‌خود در فهم معنا نیز دچار مشکل می‌شویم. لفظ دقیق نیست، معنا را درست منتقل نکرده است و مخاطب این متن وحیانی در بعضی موارد نمی‌تواند پیام الهی را درست تلقی کند. به این ترتیب وحیانی‌انگاشتن نصّ و لفظ قرآن هم دارای پیامدها و آثاری است. لهذا بسا بتوان وحیانیت متن و الفاظ را یک اصل قلمداد کرد و وحیانیت معنا و محتوا را هم یک اصل دیگر.
2 ـ غایت‌مندی و هدایت‌مآلی قرآن
قرآن کریم یک متن غایت‌مند است و غایت آن نهایتاً هدایت بشریت است. غایت‌مندی و هدایت‌مآلی را نیز می‌توان از یکدیگر تفکیک کرد. متن الهی می‌تواند غایت‌مند باشد ولی غایت آن هدایت نباشد، برخی در اینجا توهم کرده‌اند که غایت متن الهی حیرت‌افزایی است؛ اما آنگاه که می‌گوییم هدایت، مآل و مقصد نهایی این متن است غایت به صورت دیگری تفسیر می‌شود و این پیش‌فرض در کیفیت فهم قرآن تأثیر بسزایی خواهد داشت و لزوماً باید هرآنچه که از قرآن کریم به دست می‌آید نتیجه‌ی هدائی داشته باشد. چنانچه ممکن است همین اصل غایت‌مند و هدایت‌مآل‌بودن قرآن اصول دیگری را تولید کند؛ برای مثال اصل عقلانی‌بودن ساخت زبانی قرآن (که در زمره‌ی یکی از اصول مستقل نیز در اینجا آورده شده است)، می‌توان زاده‌ی غایت‌مندانگاری و هدایت‌مآل‌دانستن قرآن باشد. اگر قرآن غایت‌مند است باید در انتقال پیام زبانی را به کار گرفته باشد که هدف تأمین شود و موجب بی‌هدفی نشود و یا هر مطلبی را نتوان از آن دریافت کرد که به این ترتیب مسئله‌ی قرائت‌پذیری رد می‌شود. اگر قرآن هدایت‌مآل است زبان آن باید گویا و رسا باشد و نمی‌شود که چندپهلو و مهمل باشد، همچنین نمی‌تواند حیرت‌آفرین باشد. به هر حال اصلی مثل ساخت عقلائی‌داشتن زبان قرآن به نحوی می‌تواند مترتب بر غایت‌مندی و هدایت‌مآلی باشد. چنانکه به لحاظ اهمیت نیز می‌توان عقلایی‌بودن ساخت و بافت زبان قرآنی را مستقلاً یک اصل قلمداد کرد. در هر حال غایت‌مندی و هدایت‌مآلی می‌تواند دو اصل در عرض هم قلمداد شود. بنابراین می‌تواند غایت‌مند باشد و هدایت‌مآل نباشد، گرچه ممکن نیست که هدایت‌مآل انگاشته نشود اما بگوییم غایت‌مند است.
3 ـ عقلایی‌بودن ساختار و هویت زبانی قرآن
در عین اینکه ما معتقدیم زبان و هویت زبانی قرآنی از سنخ زبان‌های عقلایی است و آن‌سان که عقلا با هم مخاطبه می‌کنند و ترابط کلامی برقرار می‌کنند خدا نیز با عقلا و با انسان به همان لسان تخاطب فرموده است. البته خصوصیاتی دارد که بخشی از آن از وحیانیت و قدسانیت این متن سرچشمه می‌گیرد و مقتضی وحیانی‌بودن است که در لسان هم تأثیر دارد. عقلایی‌بودن ساخت زبان یک متن لزوماً مستلزم بری از خطا و لغزش‌بودن نیست و البته وحیانی‌بودن حتماً اینگونه است.
ساخت عقلایی زبان قرآن وجه مسلط بر این متن قلمداد می‌شود، اما ویژگی‌ها و خصوصیاتی دارد که این خصوصیات ممکن است در متون عادی بشری پیدا نشود.
4 ـ حکیمانگی و معقولیت محتوای قرآن
قرآن کریم مشتمل بر مجموعه‌ی معارف حکیمانه است. تعالیم قرآن کریم با آموزه‌های عقلی نه در ستیز است و نه حتی با یافته‌ها و قواعد قطعی عقلی ناساز است و کاملاً در تلائم با معارف عقلی است. البته این نکته به آن معنا نیست که عقل قادر است همه‌ی آموزه‌های قرآنی را ادراک کند،‌ اما به این معناست که معارف قرآنی عقل‌ستیز و عقل‌گریز نیست و با عقل سازگار است و خردتاب است و عقل با آن مخالفت نمی‌کند. البته ممکن است عقل از درک ناتوان باشد، اما آنچه به لسان قرآن القاء می‌شود را نمی‌تواند نفی کند و نمی‌تواند بگوید که ضدعقلی است.
5 ـ فطرت‌نمونی آموزه‌های قرآنی
آموزه‌های قرآن فطرت‌نمون است، زیرا قرآن حاوی دینی است که فطری است. به تصریح آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی روم دینی که نازل شده است دین فطری است و قرآن حامل اصلی پیام اسلام است و همه‌ی پیام اسلام در قرآن کریم تعبیه شده است. قرآن چیزی از معارف دین کم ندارد و اینگونه نیست که قرآن کریم پاره‌ای از تعلیمات و معارف خود را به دیگر منابع احاله کرده باشد. در مقام فهم همه نمی‌توانند همه‌ی آن‌چرا که قرآن حاوی آن است را دریافت کنند. معصوم می‌تواند تمام دین را یک‌جا از قرآن به دست بیاورد بی‌آنکه به منبع دیگری مراجعه کند، اما انسان عادی به‌ناچار بخشی از معارف دین را از قرآن، پاره‌ای از آن را از سنت و پاره‌ای دیگر را به دلایل عقلی دریافت می‌کند.
کتاب، سنت، عقل و احیاناً فطرت، برای انسان عادی مکمل یکدیگر هستند و انسان عادی می‌تواند تمام معرفت دینی را از مجموعه‌ی اینها به دست بیاورد. اما انسان معصوم چنین نیست و از هریک از این چهار منبع می‌تواند همه‌ی حاق و حاشیه‌ی دین را دریافت کند.
6 ـ جامعیت و شمول محتوای قرآن
قرآن جامع همه‌ی آن چیزی است که از آن توقع می‌رود. البته گفتیم کسی که قدرت دارد تا با باطن قرآن ارتباط برقرار کند، می‌تواند معارف بسیار وسیعی را از قرآن به دست بیاورد و اینجا درحقیقت جامعیت و شمول در یک معنا نسبی است. جامعیت قرآن برای هر کسی حسب ظرفیت اوست. درحقیقت جامعیت قرآن در عین اینکه حاوی تمام دین است، اما برای همه آشکار نیست و هر کسی در حد قابلیت و استعداد خود مجلای جلوه‌های معارفی قرآن قرار می‌گیرد. اما به هر حال در مجموع می‌توان گفت که قرآن به عنوان متن وحیانی حامل دین اسلام، نقص و کسری و کاستی ندارد. حتی ممکن است که انسان‌های غیرمعصومی که به لحاظ علمی رشدیافته و کامل باشند بتوانند در چهارچوب قاعده‌ی تفریع فروع بر اصول، از اصولی که در قرآن القاء شده است همه‌ی معارف اسلامی را به دست بیاورند. البته در جزئیات احکام و دستورات عملی ممکن است چنین چیزی مقدور نباشد.
7 ـ انسجام و سازوارگی درونی قرآن
قرآن مجموعه‌ی متشتته‌ای که حسب مناسبت‌ها و به تبع اقتضائات نازل شده باشد نیست، چنانکه بعضی توهم کرده‌اند که اگر عمر پیامبر درازتر می‌بود، آیات بیشتری نازل می‌شود و قرآن فربه‌تر می‌شد و اسلام وسیع‌تر می‌شود و احیاناً به غلط کامل‌تر و جامع‌تر می‌شد. قرآن با ساختار مشخص و تعیین‌شده‌ای فرود آمده است و ماه‌ها و سال آخر حیات مبارک پیامبر اعظم وحی رو به منقطع‌شدن و کمتر وحی می‌آمد. وحی تشریعی قطع شد، اما به این معنا نیست که قرآن ناتمام و ناقص ماند. شاهد هم اینکه در عمل آیاتی که در اواخر نازل می‌شد رو به کاهش رفته بود و آیه‌ی شریفه‌ای که از اتمام و اکمال نعمت و دین سخن می‌گوید به معنای مُهر ختم‌زدن بر وحی تشریعی است و رسماً خود قرآن اعلام می‌کند که وحی تشریعی منقطع شد. البته رابطه‌ی آسمان و زمین مطلقاً قطع نشده. یکی از صفات حضرت زهرا(س) نیز محدثه است، یعنی جبرئیل و دیگر فرشتگان بر او فرود می‌آمدند و معارفی را برای ایشان می‌آوردند و تعالیم خاصه‌ای بود که ایشان مستعد دریافت آنها بودند و از دسترس آحاد انسانی عادی هم باید دور می‌ماند و چنین هم شد و در نهایت در قالب مصحف تدوین شد و دست‌به‌دست و نسل به نسل در اختیار ائمه‌ی طاهرین(ع) باقی ماند و اکنون در ید حضرت حجت(عج) است. تحدیث و اینکه فرشته با کسی سخن بگوید و حدیث کند قطع نشده بوده است. وحی تعریفی که اهل معرفت در صورت کسب صلاحیت بتوانند الهاماتی دریافت کنند همچنان باقی است. چنانکه در عهد نزول وحی تشریعی در دوره‌های سایر انبیاء نیز همین بوده است، یعنی همان زمانی که نوبت یک نبی است، به کسانی که نبی نبودند نیز وحی تعریفی می‌شد. به یک انسان عادی مانند مادر موسی وحی می‌شده است. بعد از انقطاع وحی و ارتحال یک نبی اینگونه نبوده که کلاً ارتباط قطع شود تا پیامبر دیگری بیاید. به این ترتیب قرآن از یک ساختاری برخوردار است و به لحاظ درونی متشتت نیست. البته این اصل را می‌توان به اصل حکیمانگی قرآن ارجاع داد. لهذا بعضی از پایه‌ها و نهادها را می‌توانیم مبانی اصلی قلمداد کنیم و بعضی دیگر را به آنها ارجاع بدهیم، اما از باب اینکه بعضی از اهمیت خاصی برخوردارند به رغم چنین ترابط و ترتبی آنها را به عنوان یک اصل مستقل می‌توان مورد بحث قرار داد و از لوازم و تبعات آنها برای ساخت قاعده‌ی فهم قرآن استفاده کرد.
8 ـ سامان‌مندی برونی قرآن
ما معتقدیم به لحاظ ساختار بیرونی هم سامان‌مند است. اینگونه تصور نشود که قرآن مانند یک کتاب انسانی تبویب و تفصیل ندارد، بنابراین صورت و سامانه‌ی مشخصی ندارد. این صورت‌بندی انسانی که در خصوص تألیفات بشری رایج است روزی نبوده و روزی خواهد رسید که دیگر نخواهد بود. این یک شیوه‌ی تدوین است، اما آیا همه‌ی متون و منابع انسانی هم از همین شیوه پیروی می‌کند؟ مثلاً در دیوان‌های شعرا از روش فصول و ابواب استفاده می‌شود؟ چیره‌دست‌ترین نویسندگان که مهارت تامی در نگارش دارند آثاری ارائه کرده‌‌اند که تبویب و تفصیل نشده است و یا صورت‌بندی آن طور دیگری است و مطابق و تابع شیوه‌های رایج کتب متداول نیست. مثلاً متنی در قالب قطعات شعر تولید شده و غزل‌غزل فصل‌بندی شده است. اینکه قرآن کریم به سور صدوچهارده‌گانه تقسیم شده است ساختار اختصاصی و خاص قرآن است و این ساختار، ساختاری منطقی و سنجیده است و در فهم این متن باید این ساختار را لحاظ کرد. بی‌جا و بی‌دلیل این تقسیمات و تفکیک‌ها صورت نپذیرفته‌ است. فاتحة‌الکتاب بی‌جا فاتحة‌الکتاب نشده است و یا سوره‌ی‌ ناس بی‌دلیل سوره‌ی آخر نشده است و روی قواعد و مبانیی چنین آمده است. سوره‌ی فاتحةالکتاب چنانچه از این نام و دیگر نام‌های او مشخص است، برای مثال ام‌الکتاب، وقتی ملاحظه می‌کنیم می‌بینیم که گزیده و فشرده‌ی کل قرآن و معارف اسلامی در سوره‌ی فاتحةالکتاب تعبیه شده است. این نکته که به رغم اینکه این سوره دست‌کم دو بار نازل شده است، در اول قرآن واقع شده است تصادفی نبوده و منطقی بر آن حاکم است و کسانی که منکر چنین چیزی هستند سخن دقیقی نمی‌گویند. احاله‌ی تدوین و صورت‌بندی آیات و سور به عثمان و یا به جمعی از صحابه صحیح نیست و ما معتقدیم سامانه‌ی‌ قرآن وحیانی است و به ارشاد و اشاره‌ی‌ حضرت ختمی‌مرتبت(ص) صورت بسته و معصوم باید این متن را تدوین کرده باشد و نمی‌شود آن بزرگوار مجموعه‌ی آیات را که بر او فرود آمده همین‌گونه رها کرده باشد و دنیا را ترک کرده باشد. دقائق و طرائف و ظرائفی از سیر و سامانه‌ی کنونی قرآن قابل اصطیاد و استنباط است که اگر صورت‌بندی قرآن به شکل دیگری بود آنها به دست نمی‌آمد. هر سوره‌ای گرانیگاهی دارد و با پیش و پس خود پیوندی دارد و بعضی از تفاسیر نیز با همین مقصود نوشته شده است، برای مثال تفسیر کاشف و امثال آن. مرحوم علامه‌ی طباطبایی با همین رویکرد همه‌ی سور را بررسی کرده‌اند. به این ترتیب قرآن به لحاظ برونی هم سامانمند است.
9 ـ ترابط و تعامل روشمند قرآن با کلام معصوم در مقام فهم
قرآن را با سنت قولی می‌توان فهم کرد، چنانکه سنت معصوم را نیز با قرآن می‌توان فهمید. کلام الهی با کلام معصوم کارکرد متقابلِ مشابه دارند و برای ما انسان‌های غیرمعصوم فهم تمام قرآن کما هو حقه بدون تمسک به کلام معصوم میسر نیست. چنانکه فهم کلام معصوم نیز بدون لحاظ تعالیم قرآنی ممکن نیست و آنچه به معصوم نسبت داده می‌شود اگر با صریح قرآن سازگار نبود دستور ضرب علی الحائط داریم که یا متن مجعول است که وثاقت متن زیر سئوال می‌رود و یا فهم ما خطاست و معرفتی که به دست آورده‌ایم درست نیست و در هر حال باید آن‌را کنار گذاشت.
10 ـ ترابط و تعامل روشمند قرآن با کردار معصومین در مقام فهم
فعل معصوم حجت است و یکی از منابع است. در یک تلقی کلام و قول معصوم را سنت مستقل می‌دانیم و کردار و فعل معصوم را هم سنت دیگری می‌دانیم و این دو با هم تفاوت‌هایی دارند که افضل و بلکه اصح آن است که این دو منبع را از یکدیگر جدا کنیم. کردار و فعل معصوم نیز با کلام وحیانی در تعامل و ترابط روشمند است و فهم کلام الهی بدون ملاحظه‌ی فعل معصوم نیست، چنانکه تفسیر فعل معصوم نیز بدون درک کلام الهی ممکن نمی‌شود.
اگر دو اصل اول را تجزیه و تفکیک کنیم و دو اصل قلمداد کنیم، به این ترتیب دوازده اصل به دست می‌آید. کما اینکه می‌توان این اصول را فشرده‌تر طرح کرد و بعضی را به بعضی دیگر ارجاع داد و برخی را مستلزم بعضی دیگر انگاشت و به این ترتیب تعداد این نهادها را کاهش داد و حتی به شش اصل رساند. اصولی مانند سامانمندی، انسجام و سازوارگی، جامعیت و... مثلاً به حکیمانگی و معقولیت ارجاع می‌شود و به این ترتیب تعداد اصول کاهش پیدا می‌کند.
بی‌شک هریک از این اصول می‌تواند یک مبنا و یک نهاد برای فهم و مواجهه‌ی معرفتی با کلام الهی قلمداد شود و اگر تحلیل کنیم قواعدی از آنها به دست می‌آید که هنگامی که مجموع آن قواعد با هم تدوین شوند منطق فهم قرآن به دست می‌آید.
البته همان‌طور که در ابتدای جلسه گفتیم در این بحث ویژگی‌ها و مختصاتی که معطوف به خود متن است را بررسی می‌کنیم و ویژگی‌هایی که به سایر عناصر در فهم معطوف می‌شوند را باید جداگانه بحث کرد، چنانکه گفتیم ماتن می‌تواند مختصاتی داشته باشد که با لحاظ آن مختصات متن صادره از او درست و بهتر فهم شود. البته این نکته به مبادی مختلفه‌ای که به عنوان مبادی فهم تعبیر می‌کنیم برمی‌گردد، مثلاً مبدأ مصدرشناختی، مبدأ مخاطب‌ و انسان‌شناختی و... که آنها نیز دخالت می‌کنند و جزئی از مبادی قلمداد می‌شوند.
هریک از این پایه‌ها و نهادها را باید در یک جلسه مورد بررسی قرار داد. ثقل مباحث منطق فهم قرآن نیز همین نهادها هستند. البته سایر نهاده نیز از اهمیت خاصی برخوردارند ولی این ده پایه و یا دوازده نهاد از تأثیرگذاری و تعیین‌کنندگی بیشتری برخوردارند و قواعد بیشتری را تولید می‌کنند که باید یک‌یک اینها را بررسی کنیم و قواعدی که برآیند اینها به حساب می‌آید را بررسی کنیم. والسلام

captcha