درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
کد خبر: 3961598
تاریخ انتشار : ۰۹ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۹

درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را

شب شعر نیمه شعبان با حضور شاعران و اساتید فارسی زبان از کشورهای ایران، هند، افغانستان و ... در فضای مجازی برگزار شد.

درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه رابه گزارش خبرنگار ایکنا؛ شب شعر نیمه شعبان، شب گذشته 8 فروردین با حضور شاعران، اساتید و هنرمندان فارسی زبان در گروه هندیران به صورت مجازی برگزار شد. در این شب شعر، شاعران، شعرهای خود را ارائه کردند. قطعاتی از این نوسروده‌ها در ادامه آمده است:
 
مهدی رحیمی
 
کشیده از همان آغاز، نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نُه ماه خالص انتظارش را
 
ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
 
اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را
 
فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش‌ ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را
 
پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را
 
مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت مرحوم محدث انتظارش را
 
نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را
 
شده کرب و بلا آیینه‌ای از مُنتظر‌ها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را
 
منم من روضه‌ عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را
 
زهرا محدثی خراسانی
 
در بر گرفته خلوت دل را غبار‌ها‌
ای علت شکفتن گل در بهارها!
 
با چلچراغ و آینه و آب، سال‌هاست
صف بسته‌اند در طلبت بی‌قرار‌ها
 
رقصی است ماهیان به غم خوگرفته را
در پا نهادنت به دل چشمه سار‌ها‌
 
ای ناگهان درخشش بی‌ادعا، بتاب!
بر شانه‌های مویه شب زنده دار‌ها
 
هر چند تا ظهور تو دربند عزلت است
مضمون ناب بال رها در حصارها
 
ما چشم بر نهایت راهت نهاده‌ایم
تا ممکن است باشد از این انتظار‌ها
 
محمدحسین انصاری‌نژاد
 
کجای وسعتی از آفتاب‌گردان‌ها
نشسته‌ای به تماشای ما پریشان‌ها
 
کجای این شب مهتاب می‌زنی لبخند
به روی مزرعه آفتاب‌گردان‌ها
 
شهید باغ اشارات چشم‌های تو‌اند
که مانده‌اند در اوصافشان غزل‌خوان‌ها
 
تمام جاده چراغانی نفس‌هایت
نشسته‌اند به پابوسی‌ات خیابان‌ها
 
زمین قلمرو گل‌های آفتابی توست
زمان پر از هیجان شکوفه‌باران‌ها
 
دوباره دست تکان می‌دهی از آن بالا
دوباره شور شگفتی‌ست در نیستان‌ها
 
کنار تپه نرگس مسافری می‌خواند
خوشا هوای تو و جشن گل ‌به دامان‌ها
 
درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگانِ پراکنده‌اند انسان‌ها
 
بهار می‌رسد از راه تازه مثل ظهور
خوش است فرصت گل چیدن از فراوان‌ها
 
سیدسکندر حسینی، شاعر افغانستانی
 
سرچشمه می‌گیرند از چشمت تغزل‌ها
آشفته‌ی یک تار گیسوی تو کاکل‌ها 
 
اردیبهشت از شال سبزت می‌شود جاری
فرش است در زیر قدم‌هایت گِلایُل‌ها 
 
دیوار‌های فاصله از بین خواهد رفت
باگام‌هایت می‌رسد یک یک به هم پل‌ها 
 
دنیای از رنگین کمان، باران، ترانه، عشق
در واقعیت شکل می‌گیرد تخیل‌ها 
 
جمعه به جمعه ندبه‌خوانی می‌کند جنگل
اسم تو را با نغمه می‌خوانند بلبل‌ها 
 
شد زنده اشیا زیر لب ذکر تو را خواندم
از نقش‌های جانمازم غنچه زد گل‌ها
 
پلکی زدی تا حکمت اشراق روشن شد
چشمان تو سرچشمه دور و تسلسل‌ها
 
حمیده پارسافر
 
سکوت نیمه شب آستان تو، آبی ست
چقدر چشم تو و آسمان تو، آبی ست
 
نفس بکش دل من! خلسه حضورش را
که در شعاع نگاهش، جهان تو آبی ست
 
پر از تنفس صبح است، با تو نبض غروب
عجیب نیست! غم بیکران تو آبی ست
 
هوای صحن و سکوت سرا، چه رویایی ست!
که شمع و آینه و شمعدان تو آبی ست
 
اگر گرفته جهان را غبار غم، چه غمی؟
که تکیه‌گاه زمین جمکران توآبی ست
فاطمه ناظری
 
چشمت پناه آخرین بچه آهوهاست 
 
پیراهن تو سرزمین عطر شب بوهاست
 
‌ای چشمه! یک شب ناگهان مهمان آن‌ها شو
 
این آرزوی ناتمام و روشن جوهاست
 
دل‌های مردم را نگاهت فتح خواهد کرد
 
اسم بزرگت خالکوب روی بازوهاست
 
سمت تو می‌آیند هر شب شاه ماهی‌ها
 
هر شب تو می‌آیی و هر شب جشن جاشوهاست
 
سمت تو می‌آیند سربازان بسیاری
 
تا شال سبزت پرچم این برج وباروهاست
 
گم می‌شود در تو هزاران قایق عاشق
 
بر موج دستانت تن زخمی پاروهاست
 
دستت اشاره می‌کند به میهن موعود
 
چشمت دلیل آخر کوچ پرستوهاست
 
زهرا میریان کریمی
 
زمین آشوب شد دیگر قراری نیست عالم را 
نمی‌چرخد به خرسندی مداری نیست عالم را 
 
چه سال و ماه و روزی را که آغازش بهار آید؟
بدون پرتوی مهرت بهاری نیست عالم را 
 
چه خواهد شد بدون تو، چه خواهد رفت بر دنیا؟
بجز دیدار رویت انتظاری نیست عالم را 
 
بیا ای یاور مستضعفان خسته از دنیا
عدالت را مهیا کن که یاری نیست عالم را
 
بیا و نغمه سبز «اناالمهدی» خوان مولا 
در این فصل زمستانی هزاری نیست عالم را 
 
به پایان تمام ظلم‌ها اندیشه خواهی کرد
به جز عین القضات عشق کاری نیست عالم را 
 
بیا ‌ای مهر تأیید وفاداران و دینداران 
بیا‌ ای جان جان‌ها اعتباری نیست عالم را
 
مهدی باقرخان، شاعر هندوستانی
 
چقدر منتظرت باشم ‌ای بهارترین
 منم ز دلشدگان چشم انتظارترین
 
ندیده چشم فلک، ماه، از تو کامل‌تر
ندیده آینه جز تو کسی نگارترین
 
دگر به دیدن هر دو جهان نیازم نیست
شود نصیب چو دیدار یار یارترین
 
تو آبروی مکمل، تو اعتبار تمام
منم حقیر و فرومایه، خوار و خوارترین
 
چو هجر مشرب ناب است و عشق، سرمستی ست
نشاط وصل تو شد نشئه‌ خمارترین
 
منم که قطره بی‌ارزشم، تو اقیانوس
تویی توانگر و دارا، منم ندارترین
 
هزار، شکر، خدا را که در ملال کویر
درخت یاد تو بوده ست سایه‌دارترین
 
محمدعلی یوسفی
 
یا رب آن آرام جان، روح و روان کی می‌رسد؟
بارالها، پیشوای انس و جان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن میراث دار انبیا و اولیا
آخرین موعود جان این جهان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن ماه منیر آسمان عاشقی 
عاشقان را روشنای آستان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن کس که نشانش کس نمی‌داند کجاست؟
آن امید عاشقان بی نشان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن شعر رهایی از قیود بندگی
شاه بیت شعر ناب شاعران کی می‌رسد؟
 
یا رب آن تنها گل نشکفته فصل بهار
تا بگیرد زردی از فصل خزان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن خورشید پشت ابر پنهان از نظر
آن که از چشمان یاران شد نهان کی می‌رسد؟
 
یا رب آن پایان فصل بی قرار انتظار 
بارالها مهدی صاحب زمان کی می‌رسد؟
 
غلامرضا کافی
 
خبر دادند مخموران ز نوشانوش مستانش 
که در سکرند مدهوشان هم از عطر گریبانش 
 
چه تمثیلی ست با نرگس بنازم چشم آن گل را
همه چشم ست نرگس‌زار و آن هم هست حیرانش 
 
خیال چشم او در گردش آورده ست عالم را
به جز گردش نمی‌گردند از پیدا و پنهانش
 
خیال قامتش را در غزل بیهوده می‌بندم
که آتش می‌زند بر دل رباعی‌های مژگانش
 
بهشت از روی او یک نسخه کمرنگ در قاب ست
اگر چه خوانده شد آن نازنین طاووس بستانش 
 
زمین آن گونه خواهد بود با عطر ظهور او
که ابراهیم خواهد سوخت از رشک گلستانش 
 
ملاحت آن قدر دارد کمان ابروی کنعانی
که صد یوسف گرفتارند در چاه زنخدانش 
 
نه موسی می‌شناسم من نه عیسی گرچه می‌دانم 
ملائک پرده‌داران و رسولانند دربانش
 
زمین آن گونه خواهد بود در عصر ظهور او
که گرگ آبشخوری دارد همان در چشم میشانش
 
به سامان قیامت باش در آدینه میعاد 
که خیل مردگان را زنده خواهد کرد فرمانش! 
 
کفن پوشیده برخیزند از خاک لحد آن روز 
چنان اصحاب کهف از غار مردان فراوانش 
 
شکوه کربلا تکرار خواهد شد، ولی این بار 
حساب کوفی و شامی ست با تیغ سر افشانش 
 
ستم در پیشگاه او به خاک لابه می‌غلتد
سر طاغوت می‌ریزد به بردابرد میدانش!
 
اگر خون موج بردارد اگر گل هیچ فرقی نیست 
فقط ما عاشقان خواهیم در این عرصه جولانش 
 
ز بس چشم انتظار آن گل موعود جان دادند
کنار لاله نرگس روید از خاک شهیدانش 
 
به خواب سرمه می‌بندم غبار کاروانی را
که قصد سامرا دارد به بوی گرد دامانش 
 
مرارت‌های هجران با خیال دوست آسان است
همان عکسی که یوسف داشت بر دیوار زندانش!
 
علیرضا قزوه
 
غزل‌تر از غزل، گل‌تر ز گل، زیباتر از زیبا
تو از الله اکبر آمدی از «اشهد ان لا... »
 
شهادت می‌دهم معراج یعنی چشم‌های تو
شهادت می‌دهم چشم تو یعنی سوره‌ی اسرا
 
غریبه نیستی، این روز‌ها بسیار دل تنگم
برای این دل تنها ترم دستی ببر بالا
 
دلم زرد است و شب‌هایم همه سرد است، یا خورشید!
بقیعستان اشکم بسته شد یا «قبة الخضرا»
 
تو می‌گویی زمان دیدن هم، باز هم فردا
و من می‌گویم امشب، زودتر، حالا ... همین حالا
 
فاضل نظری
 
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال‌هاست هیچ نمی‌آورم به یاد
 
بی‌اعتنا شدم به جهان بی‌تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
 
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد
 
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
 
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
 
محمدحسین نعمتی
 
مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم، مخواه بردارم
 
اگر به یمن قدم‌های مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم
 
مگر بهشت نگاه تو عاشقم سازد
که دست از سر نقد گناه بردارم
 
گناه هرچه دلم بشکند به گردن توست
گناه هر قدمی اشتباه بردارم
 
تو قرص ماهی و من کودکی که می‌خواهم
به قدر کاسه‌ای از حوض ماه بردارم
 
بیا که چشم جهانی هنوز منتظر است
بیا که دست از این اشک و آه بردارم
انتهای پیام
captcha