به گزارش ایکنا از اصفهان، آیتاللهالعظمی مظاهری در گفتار پیشرو که چکیده جلسه درس اخلاق ایشان بوده و متن آن از سوی پایگاه اطلاعرسانی معظمله منتشر شده است، در ادامه بحث «انسان در قرآن»، به این موضوع میپردازد که همه افراد میتوانند به مقام خلیفةاللهی نائل شوند، به شرط اینکه با نفس اماره و دنیاگرایی مبارزه کنند و دل آنها فقط جایگاه خداوند باشد.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»
بحث جلسات اخلاق ما راجع به «انسان در قرآن» است که بحث ارزنده و مهمی بوده و امیدواریم بتوانیم آن را به جایی برسانیم. اگر کسی بتواند فیالجمله خود را بشناسد، همین شناخت برای او یک نیروی كنترلكننده است. صفات انسانیت به انسان فضیلت، عفت، غیرت، شجاعت و حمیت میدهد و علاوه بر اینها، اگر انسان بتواند فیالجمله خود را بشناسد، خدا را خوب میشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» (بحارالانوار، ج 2، ص 32)
بیشتر بخوانید:
از راههایی كه برای خداشناسی بسیار مؤثر و مفید است، خودشناسیست. انسان بتواند بگوید من چه کسی هستم؟ من چه چیزی هستم؟ برای چه به این دنیا آمدهام؟ هدف از خلقت من چیست؟ و بالاخره، آمدنم برای چیست؟ و رفتنم برای چیست؟ اگر بتواند این مسائل را حل كند، آدم پرمحتوایی خواهد شد.
امروزه بعضی از جوانها به جای اینكه پرمحتوا باشند، به پوچی رسیدهاند. از نظر اعتقادی، اخلاق و اعمال، سر تا پا پوچند. سؤالات و شبهاتی برای خود مطرح میکنند و به آن دامن میزنند. از نظر اخلاقی هم در بین جوانان كمبود وجود دارد.
همه اینها برای این است كه این جوان خود را نشناخته است. نمیداند كیست و نمیداند چیست، وگرنه این حرفها، این شبههها، این اعمال زشت برای او جلو نمیآمد. من خیال میكنم بحث خودشناسی یا انسانشناسی، بحثی مفید و از همه بحثها مهمتر باشد.
در جلسه قبل گفته شد كه قرآن شریف در آیات اول سوره بقره، انسان را معرفی میكند و میفرماید: انسان خلیفه خداست. خلیفه خدا كیست؟ آنكه مظهر همه اسما و صفات حق است. معدن علم خدا، قدرت خدا، رأفت خدا، فضل خدا و بالاخره به قول قرآن، معدن همه اسما و صفات حق است و به او، «خلیفةالله» میگویند.
انسان که خلیفه خداست، برتر از ملائكه است. قرآن کریم بهطور صریح، آن هم نه یک مرتبه، بلکه در چندین آیه میفرماید: انسان مسجود ملائكه است و همه فرشتگان بر وی سجده کردند: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر، 30) یعنی انسان حق دارد كه جبرئیل به او سجده كند. جلسه گذشته، سجده را معنا كردم که معنای آن یعنی تذلل، تواضع و خضوع و خشوع در مقابل انسان.
پس انسان كیست؟ آنكه مسجود ملائكه است. یعنی برتر از همه ملائكه است، اگر در راه حق بیفتد، در راه خلیفةاللهی بیفتد و جلو برود، به آنجا میرسد كه در معراج، پیغمبر اكرم(ص) با جبرئیل جلو میرفت، بر بُراقی كه خدا تعیین كرده بود، سوار بود و میرفت و جبرئیل نمیتوانست بالاتر برود. یعنی با آن سعه وجودی نتوانست بالاتر برود.
پیغمبر(ص) به جبرئیل گفت: «گفت او را هین بِپَر اَنْدَر پیاَم/ گفت رو رو من حَریفِ تو نیاَم». جبرئیل به پیغمبر اكرم(ص) گفت: «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت» (مناقب آل أبیطالب، ج 1، ص 179) یعنی اگر یک قدم بالاتر بگذارم، نابود میشوم؛ اینجا جای توست، جای آدمهاست، نه جای من. تو مسجود منی، من سجدهكننده بر تو هستم، تو برتر از منی و بالاخره به یک جا میرسی كه من باید در مقابل تو تواضع كنم: «گفت بیرون زین حد ای خوشفرّ من/ گر زنم پرّی بسوزد پرّ من».
خداوند سبحان با خلق حضرت آدم، او را بهطور دفعی خلیفه خود قرار داد و کسب این مقام برای او تدریجی نبود، اما رسیدن به این مقام برای سایر بندگان تدریجی است. درواقع، حقتعالی به هر بندهای از بندگان خود میفرماید: تو خلیفه و جانشین من در زمین هستی، اما باید خودت با تلاش و کوشش، بهتدریج به این مقام دست یابی و خلیفةالله شوی. همه حرفها در اینجاست که خدا میگوید: من آدم را بهعنوان نمونه، خلیفةالله ساختم، یعنی مشت نمونه خروار است. او را چنین ساختم که تو بدانی برای چه خلق شدهای و توان رسیدن به چه مقامی را داری و آدم، نمونه و مثال برای جانشینی من در زمین است.
بنابراین، تمام بندگان، از هنگام تولد، آن روح را بالقوه دارند و باید با زحمت، خون جگر، صبر و استقامت و حوصله، مو به مو جلو بروند تا به مقام خلیفةاللهی نائل شوند. بهعبارت دیگر، همه میتوانند مظهر علم خدا، قدرت خدا، خلقت خدا، جود خدا و بالاخره مظهر همه اسما و صفات حق شوند، مشروط بر آنکه راه خلیفةاللهی را طی کنند و به قول قرآن شریف، در راه مستقیم بیفتند؛ آنگاه خدا را مییابند، نظیر آدم تشنهای که آب میخورد و تشنگی و سیراب شدن را مییابد. علاوه بر آن، مظهریت حق هم برایش نتیجهبخش است.
اگر بندهای به مقام خلیفةالهی رسید، آنگاه تفاوتی بین او و حضرت آدم باقی نمیماند، به جز مقام پیامبری که حضرت آدم دارد و او ندارد، یعنی مقام خلیفةاللهی را دارد.
البته شایان توجه است که چهارده معصوم(ع) و نیز انبیای اولوالعزم، از درجاتی برخوردارند که افراد عادی به آن درجات نخواهند رسید، اما رسیدن به مقام خلیفةاللهی حضرت آدم برای همه افراد تکاملطلب ممکن است.
اگر کسی واقعا آدم شد، مثل كربلایی كاظم اراكی میشود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما حافظ قرآن بود، مهمتر آنکه نور قرآن را میدید. كتاب را به او دادند و گفتند: این قرآن را بخوان. كتاب را باز كرد و گفت: اینكه قرآن نیست، كتاب دیگری است. ناگهان دست گذاشت روی یک آیه در متن کتاب و گفت: این قرآن است. گفتند: از كجا میگویی؟ گفت: قرآن نور دارد، نور قرآن را میبینم.
چگونه به این رتبه رسیده بود؟ با پا گذاشتن روی نفس اماره، با عمل برخلاف خواست شیطان، با مبارزه با پولپرستی و دنیاگرایی، مبارزهای برای خدا، پا گذاشتن روی نفس اماره برای خدا.
بنابراین، خیال نكنید رسیدن به این مقامها محتاج تحصیلات، مدرک و نظایر آن است، تصور نکنید كه این راه فقط عالم و مرجع تقلید میخواهد؛ نه، هر که در راه بیفتد و مقدمات رسیدن به خلیفةاللهی را طی کند تا به مقام آدمیت برسد، چنین میشود. در این صورت، کارهای خارق عادت مثل طیالارض، برایش خیلی آسان است.
از مرحوم میرداماد نقل شده است که: اصلا اگر کسی چنین نباشد، ما او را حكیم نمیدانیم. یعنی کسی كه نتواند روح خود را از جسمش جدا سازد، از نظر میرداماد حكیم نیست.
اگر انسان بیفتد در راه، به این مقامها میرسد: «تو را ز كنگره عرش میزنند صفیر/ ندانمت كه در این دامگه چه افتادی؟»
منزلت انسان، آن است که در روایات از قول رسول خدا(ص) میخوانیم: اگر کسی در راه کسب دانش قدم بردارد، فرشتگان الهی با رضایت و خرسندى، بالهاى خويش را زیر قدمهای او میگذارند و او را گرامی میدارند، همچنین آنچه در زمين و آسمان است، حتی ماهیها در دریا، براى طالب علم آمرزش میطلبند و دعایش میكنند (الكافی، ج1، ص34)
انسان میتواند به جایگاهی برسد که وقتی در نماز میگوید: «السّلام عَلَیكُم و رَحمَة الله و بركاتُه»، موجودات و حتی در و دیوار، به او سلام كنند و با وی همصدا شوند. هر چه سعه وجودیاش بیشتر باشد، عالم وجود بیشتر با او همنوا میشود و بالاخره میتواند مناجات و همراهی آنها را بشنود. به رتبهای میرسد که با گفتن «اَلسّلامُ عَلَیک اَیّها النَّبی»، پیامبر اكرم(ص) جوابش را میدهد. موقع بیان «السَّلامُ عَلَینا و عَلی عِباد الله الصّالحین» نیز توجه دارد كه اگر حضرت ولیعصر(عج) پاسخش را داد، نمازش قبول است. میتواند این ندا را بشنود که به او گفته میشود: بر تو درود باد با این نمازت، بر تو درود باد با این سلامت و بالاخره، تو در راه من، در راه خلیفةاللهی و در راه انسانیت قرار گرفتهای.
به جوانان عزیز توصیه میشود به اینگونه مطالب توجه داشته باشند. مراقبت کنند که خود را به آنچه محتوا ندارد، نفروشند. خود را در آن راهی كه خداوند تعیین كرده، سرگرم کنند. جوانی خود را در راه خلیفةاللهی صرف کنند تا جانشینی خدا برای آنها بالفعل شود. مظهر همه اسما و صفات خدای سبحان شوند و به جایگاهی برسند كه وقتی نماز میخوانند، عالم وجود با آنان همصدا شود.
در قرآن میخوانیم كه وقتی حضرت داوود زبور میخواند، کوهها و پرندگان با او زبور میخواندند: «يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ» (سبأ، 10) یعنی پرندهها و کوهها با او زبور میخواندند و مناجات میکردند.
مرحوم آخوند كاشی كه یكی از عمای بزرگ در مدرسه صدر اصفهان بود و بسیاری از علمای گذشته شاگرد این مرد بودهاند، وقتی در مدرسه صدر نماز شب میخواند، در و ديوار و گياهان مدرسه با او همصدا شده، ذكر میگفتند.
چشم این قبیل افراد، چشم دیگر است، چشم خلیفةاللهی است، گوششان گوش دیگر است، گوش خلیفةاللهی است، زبان آنها نیز زبان دیگر است، زبان خلیفةاللهی است.
مرحوم كلینی در کتاب شریف كافی به سند صحیح نقل میكند كه پروردگار عالم در حدیث قدسی فرموده است: وقتی بندهام در راه افتاد، وقتی اهمیت به واجبات داد، مخصوصا نماز، وقتی اهمیت به مستحبات داد، مخصوصا خدمت به خلق خدا، من او را دوست دارم، یعنی من عاشق او میشوم. آنگاه دیگر چشم او چشم من است، گوش او گوش من است، دیگر دست او دست من است، دیگر زبان او زبان من است؛ دعایش مستجاب است و هر چه از من بخواهد، به او میدهم. (الكافی، ج 2، ص 352)
اگر انسان در راه بیفتد و حرکت کند، وعده خداست که او را به مقام خلیفةاللهی برساند. شاهد این وعده نیز ملائكه هستند. همه فرشتگان از جمله جبرئیل، عزرائیل، اسرافیل و بالاخره، جمله عرش شاهدند که خدا گفته است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلیفَة» (بقره، 30).
تقاضا دارم همه، مخصوصا جوانها در این آیات توجه کنند. قرآن و این آیات را زیاد بخوانند و در آن تدبر کنند، توجه داشته باشند و متنبه شوند. در قرآن کریم، نکات مهمی مثل «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلیفَة» را دریابند و معنای آن را به خود تلقین کنند. بگویند: خداوند سبحان به ملائكه فرموده است: همه شاهد باشید كه من بندهای را خلق كردم كه اگر در راه مستقیم بیفتد، به آنجا میرسد كه زبان او زبان من، چشم او چشم من، گوش او گوش من و دلش جایگاه من است. خوشا به حال آن كسانی كه دل آنها جای خداوند است.
خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَ لا سَمائِی وَ لکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِن» (عوالیاللئالی، ج 4، ص 7) یعنی من جا ندارم که كسی بخواهد در آسمانها من را پیدا كند، در زمین من را پیدا كند، نمیشود، اما دل مؤمن جای من است. معنایش چیست؟ یعنی انسان اگر در راه مستقیم قرار گیرد، یعنی اصلاح شود، آن وقت به آنجا میرسد كه دل او از خداست.
دل انسان جایگاه خداست، اصلا دل بنده مال خداست، اما متأسفانه بندگان، هر چیزی و هر کسی را در دل راه میدهند، بهجز خدا. حتی بسیاری از افراد خوب، مسلمان، اهل ولایت و علاقهمند به مسجد و عبادات و اعمال نیکو، خدا را در دلشان راه نمیدهند، هر گوشهای از دل آنها را چیزی گرفته است. معمولا یک گوشه دل انسانها را حب دنیا، یک گوشه دل را حب ریاست، یک گوشه دل را حب جاه و مقام، یک گوشه دل را حسد و یک گوشه دل را تكبر پر کرده است. بعضی از افراد هم دلشان مملو از عشق مجازی به دیگران است. بالاخره، در هر گوشهای از این دل، درندهای خانه دارد که نماینده یکی از رذائل است. پس جای خدا كجاست؟
یكی از علمای بزرگ میفرمود: ای مردم، قرآن میگوید: مشرک نباشید، اما من میگویم: مشرک باشید! بعد سخن خود را چنین معنا میكرد که دل انسان كه همه آن مال خداست، دستکم گوشهای از آن را در اختیار خداوند قرار دهید و خدا را در دلتان با دیگران شریک سازید.
دل بعضی از افراد معلوم است که مثل باغ وحش است. چنین دلی تاریک است، زیرا صاحب آن با همه کس و همه چیز ارتباط دارد، به جز خداوند. این قطع ارتباط سبب میشود که نور خدای تعالی در آن دل نتابد. وقتی نور خدا دل را روشن نکند، زندگی تاریک است. آنکه نتواند نور خدا را در دلش بیاورد، به وحشت میرسد، زندگیاش علاوه بر تاریکی، وحشتناک است و دیگر پناه ندارد. دعایش هم مستجاب نخواهد شد.
از نظر قرآن کریم، آنکه نتواند نور خداوند را کسب کند، هیچ نوری نخواهد داشت و زندگیاش تاریک است: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور» (نور، 40)
بتهایی که در دل انسان جای خدا را گرفته، نمیتواند پناهگاه او باشد، قدرت استجابت دعا ندارد و او را از غم و غصه نجات نمیدهد. از همین نظر، خیال نمیكنم در این جلسه مقدس، کسی بتواند بگوید من ضعف عصب ندارم. چرا؟ این در حالی است که باید از نظر اعصاب بسیار قوی باشیم، مخصوصا جوانها باید تسلط بر اعصاب داشته باشند. چرا تسلط بر اعصاب نیست؟ چرا همه ضعف اعصاب دارند؟ چرا همه در مقابل یک ناملایمت كوچک، شكست میخورند؟ چرا بیشتر مردم در خانه عصبانی هستند؟ چرا همه پرخاشگر شدهاند؟ و بالاخره، چرا جوانها این همه پرخاش دارند؟ چرا در خانهها، در مقابل رفیقان، در ادارهها، در بازارها و...، اینقدر همه پرخاشگرند و تسلط بر اعصاب نیست؟ برای اینكه بندگان احساس میکنند در زندگی پناه ندارند. وقتی هر گوشه دلشان مال چیزی یا کسی شد، به جز خدا، معلوم است که دیگر پناه ندارند و زندگی آنها تاریک است، زندگی وحشتناک است.
پول، مال، جاه، مقام، زن خوب، شوهر خوب و بچههای خوب نمیتوانند به انسان اطمینان بدهند، دلیلش هم این است كه بسیاری از افراد، اینگونه امکانات را دارند، اما ضعف عصبشان بیشتر از همه است. چه کسی میتواند صددرصد انسان را در بنبستها یاری كند؟ خدا، وقتی كه انسان در راه بیفتد و دلش مال خدا شود، اطمینان دل پیدا میکند. قرآن فرموده است: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد، 28) «آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.» با اطمینان دل، غم و غصه برای انسان معنا ندارد. نگرانی و ناراحتی از دلش رخت برمیبندد. اگر هم غم و غصهای باشد، غم و غصهای نیست كه اعصاب او را از بین ببرد، بلکه سطحی است. اگر غصهای هم باشد، برای این است که خدا را ندارد، برای ترس از آخرت است. اگر غصهای باشد، برای مردم است، اما اینكه برای رذالت غم و غصه بخورد، اینطور نیست، اصلا و ابدا، چون آنکه خدا را دارد، رذالت ندارد. وقتی چنین باشد، اعصاب بسیار قوی است. وقتی چنین شد، پناه دارد، نور دارد و به سعادت دنیا و رستگاری آخرت دست خواهد یافت.
انتهای پیام