واگویه‌های مادر شهید در گوش «مسکوی کوچک افغانستان» پیچید
کد خبر: 4186266
تاریخ انتشار : ۱۵ آذر ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۴
زندگی مادر شهید افغانستانی

واگویه‌های مادر شهید در گوش «مسکوی کوچک افغانستان» پیچید

«معصومه حلیمی» در تازه‌ترین اثر خود با عنوان «مسکوی کوچک افغانستان» به سراغ زندگی و واگویه‌های مادر شهید مدافع حرم افغانستانی رفته است.

به گزارش ایکنا؛ کتاب «مسکوی کوچک افغانستان» بر اساس زندگی «نجیبه اصغری» مادر «احمد شکیب احمدی» از شهدای لشکر فاطمیون است که به قلم معصومه حلیمی در انتشارات سوره‌ مهر به چاپ رسیده است.

کتاب شرح زندگی و مشقت‌های بانویی است که به دلیل وضعیت متلاطم زندگی در زادگاهش، دائم در میان کشورهای افغانستان، پاکستان و ایران در سفر است و ابتدا اعضای خانواده‌اش را در جنگ‌های افغانستان از دست می‌دهد و در ادامه، احمد تنها پسرش را هم در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) فدا می‌کند.

داستان از خانه کودکی نجیبه در کابل آغاز می‌شود و در ادامه به نسل‌کشی قوم هزاره و شهادت خانواده نجیبه می‌رسد و تا آنجا ادامه پیدا می‌کند که احمد تنها امید و انگیزه زندگی نجیبه تصمیم می‌گیرد برای حضور در جبهه سوریه درس و دانشگاه را در کابل رها کند و به ایران بیاید. در نهایت شهید شکیب احمدی در سال 1395 به سوریه اعزام می‌شود و دو سال بعد به شهادت می‌رسد.

کتاب سراسر واگویه‌های مادرانه است که نگرانی و عشق یک مادر به تنها فرزندش را به تصویر می‌کشد.

«مسکوی کوچک افغانستان» در 45 فصل، 232 صفحه و با شمارگان 1250نسخه با قیمت 145 هزار تومان در بازار کتاب و دسترس علاقمندان قرار دارد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

سعی کردم چشم‌هایم را ببندم و بخوابم. اما هرچه به پلک‌هایم فشار آوردم خواب به چشمانم نیامد. کمی که از دردم کاسته شد، چشم گشودم. احمدم غرق کتاب بود. صدایش زدم احمد جان چه می‌خوانی؟ نمی‌خوای بخوابی؟

کتاب را بست و لبخند روی لبش آمد.

- زندگانی حضرت زینب(س).

 از جایش بلند شد و به تختم نزدیک شد.

- مادر یک چیز جالب!

- چی مادرجان؟

- شما مثل حضرت زینب هم دختر شهید هستید، هم خواهر شهید.

کمی مکث کرد.

- ان شاالله مادر شهید هم می‌شوی.

دوباره درد به سرم چنگ انداخت. خشم تمام وجودم را پر کرد.

- احمد همین فردا با من بر می‌گردی! برو وسایلت را جمع کن.

خنده‌ی چاپلوسانه روی صورتش آورد و به من نزدیک شد. دستهایم را گرفت و بوسه باران کرد.

- مامان شوخی کردم. کو تا شهادت!!! شهادت لیاقت می‌خواد که ما نداریم.

فردای آن روز برگشتم، اما دلم را هم در حرم بانوی دمشق جا گذاشتم.

انتهای پیام
captcha