اینقدر صدا و سیما در این یکی، دو روزه مصاحبه از مردم پخش کرده بود در مورد لزوم برخورد قاطعانه با رژیم صهیونیستی به خاطر حمله به کنسولگری ما در سوریه که به دلم افتاده بود که امشب تنبیه رژیم کثیف و پست صهیونیستی اتفاق میافتد.
ساعت از 12 شب گذشته بود و من در خانه نشسته بودم و داشتم با خیال راحت برنامه هموطنز را میدیدم که اتفاقا موضوع آن مردم دزفول بود و عباس موزون که خود دزفولی است و البته کارگردان برنامه موفق زندگی پس از زندگی داشت در مورد پایداری مردم دزفول در برابر حملههای موشکی رژیم بعث عراق در دفاع مقدس صحبت میکرد که به ناگاه زیرنویسی با عنوان خبرفوری و با مضمون شروع حمله پهپادی و موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به رژیم صهیونیستی توجهم را به خود جلب کرد.
در پوست خود نمیگنجیدم و سریع شبکه خبر را گرفتم به امید اینکه تصاویری از این حمله نشان دهد. شبکه خبر بیانیه اول سپاه پاسداران را به صورت زیرنویس و بعد تصاویری از عبور پهپادهای سپاه از آسمان شهرهای ایران و بعد عراق را نشان داد.
من اما منتظر پخش تصاویری بودم از لحظه برخورد و درهم کوبیده شدن پایگاههای رژیم صهیونیستی.
ساعت 1:36 دقیقه بامداد بود که گوشی من زنگ خورد، دکتر حسن محمدی مجد، رئیس سازمان جهاد دانشگاهی خوزستان بود. خوشحالی و شوق در صدایش موج میزد، به من گفت دیدی آخر اسرائیل را زدیم. گفتم ولی هنوز پهپادها به اسرائیل نرسیده گفت فضای مجازی را چک کن، الحمدلله تصاویر لحظه برخورد پخش شده، مردم اهواز تجمع کردن برو و وضعیت جنگی بگیر و این برنامه را پوشش بده، خواندن سوره نصر را هم فراموش نکن. گفتم تجمع کجاست گفت خودت تلویزیون ر بگیر ببین کجاست. از او خداحافظی کردم و سریع شبکه خوزستان را گرفتم، تصاویری از مردم نشان میداد ولی مکان تجمع را زیرنویس نکرده بود. زنگ زدم به امین غفاری و از او مکان تجمع را جویا شدم که گفت حسینیه عاشقان ثارالله.
خواستم راه بیفتم که همسرم گفت من هم میآیم، دیدم حسین پسر 5 سالهام لباس نظامی پوشیده و اسلحه اسباب بازیاش را هم به دست گرفته و زودتر از من و همسرم آماده شده است. اسنپ گرفتم و همراه همسر و پسرم حسین به سمت حسینیه عاشقان ثارالله راه افتادم.
وقتی رسیدم ساعت از 2 بامداد گذشته بود. مردمی را دیدم که چشمهایشان پر از اشک بود اما از ذوق و شادی یزله میکردند و به زبان عربی شعار میدادند و رجز میخواندند.
چشمم به آقایی افتاد که تیپش به شرکت در چنین تجمعی نمیخورد ولی در این تجمع شرکت کرده بود در حالیکه سگ کوچکی را در آغوش داشت.
در این تجمع از همه قشر و تیپ آدم میشد دید که بیشترشان مثل من با همسر و فرزندانشان آمده بودند.
با موبایلم شبکه خبر را گرفتم که بالاخره صحنه اصابت موشکهای ایران را نشون میداد ناخودآگاه گفتم ماشاءالله ماشاءالله.
وقتی تصویر مردی از غزه را نشون داد که با شادی و به زبان عربی میگفت بالاخره بعد از 190 روز یک شب را با آرامش و بدون صدای جنگندهها و پهپادهای اسرائیلی در آرامش گذراندیم، اشک شوق از چشمهایم جاری شد. به خودم گفتم ایکاش این شبهای پر از آرامش برای مردم فلسطین همیشگی میشد. ایکاش ایران اینقدر اسرائیل را میزد که مجبور به عقب نشینی از غزه شود.
با موبایلم فیلم میگرفتم و با دوربینم عکس.
پرچمهای ایران، فلسطین و حزب الله لبنان در دست مردم خودنمایی میکرد و عدهای هم عکس حاج قاسم، شهید زاهدی و مدافعین حرم را در دست گرفته بودند. چقدر جای حاج قاسم در این شادمانی مردم خالیست.
یک خانم مانتویی دیدم که خیلی قشنگ چفیه بسته بود و از ته دل میخندید، تیپش طوری بود انگار که همین الان از لبنان رسیده اینجا. خانم دیگری دیدم که یک تابلوی عکس دستش بود که یک طرفش عکس مقام معظم رهبری بود و طرف دیگرش عکس سید مهدی موسوی، اولین شهید مدافع حرم و البته از دوستان دوران بچگی من. در چشمان این خانم غم عجیبی نهفته بود انگار که دلش میخواست الان سید مهدی اینجا بود و این صحنهها را میدید. از آن خانم پرسیدم شما مادر سید مهدی هستید گفت نه، ایشان داماد من بودند. گفتم سید مهدی دوست دوران بچگی من بود و باهم به مدرسه میرفتیم.
خدا را شکر کردم که بعد از حدود 46 سال از پیروزی انقلاب اسلامی لحظه باشکوه در هم کوبیده شدن رژیم کثیف و پوشالی صهیونیستی را دیدم.
ساعت حدود 3:15 دقیقه بامداد بود که تجمع خودجوش مردم به پایان رسید و تازه مردم سوار ماشینهایشان شدند و شروع به بوق زدن کردند در حالیکه پرچم زیبای ایران در دستانشان بود. من هم ماشین گرفتم و همراه همسر و پسرم با گرفتن آخرین عکسها از شادی مردم درون ماشینها و بر روی سقف ماشنها به سمت خبرگزاری حرکت کردم.
داخل خبرگزاری هم شبکه خبر را گرفتم. دلم میخواست داغ داغ صحنههای برخورد موشکها و پهپادهای سپاه رو ببینم.
همسرم از خستگی روی صندلی خوابش برده بود و حسین هم دیگر داشت غر میزد که گزارش تصویری را ارسال کردم و ماشین گرفتم برای رفتن به خونه.
در مسیر خانه حتی راننده تپسی هم خوشحال بود و میگفت دست بچههای سپاه درد نکند، ممکن هست در سختی باشیم ولی برای این پرچم ایستادیم، میگفت سمت بازار مرو کیانپارس مردم به خیابان آمدند و شادی میکنند طوریکه راه بند آمده است.
به خودم گفتم بزرگی آدم به میزان تحصیلات یا شغلش نیست به مرام و معرفت آدم است به قول معروف:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
یادداشت از محمد محمدعلیپور عکاس ایکنا خوزستان
انتهای پیام