محبت عقلانی خالی از خلل است
کد خبر: 3912392
تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۰:۰۶

محبت عقلانی خالی از خلل است

عقل می‌گوید محبت خوب است و خود این مسئله یکی از موازین عقلی است که عقل می‌گوید محبت نیکو است. محبتی که خالی از خلل باشد، عقلانی است و اگر محبت خالص نباشد، ریا خواهد بود. اظهار محبت با هدفش اغراض‌آلود، محبت خالی از خلل نیست و اصلا محبت هم نیست، بلکه ریاکاری است.

به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار و استاد برجسته فلسفه در برنامه تلویزیونی معرفت که شب گذشته، سوم مردادماه از شبکه چهارم سیما پخش شد، به ارائه توضیحاتی در زمینه جایگاه عقل پرداخت که در ادامه می‌خوانید؛

ناصرخسرو می‌گوید «خلل‌پذیر بود هر بنا که می‌بینی، مگر بنای محبت که خالی از خلل است»، ایشان محبت را خالی از خلل دانسته و حرفش نیز خیلی خوب است و خداوند نیز فرموده است که «فاحببت ان اعرف»، چون دوست داشتم شناخته شوم، عالم را خلق کردم و این عالم، مدیون محبت الهی است. اما یک سوال و آن هم اینکه، محبت خلل‌ناپذیر است، اما منهای عقلانیت چه معنایی دارد؟ اصلا اسمش محبت نیست. خود محب می‌داند که دوست دارد و می‌داند که محبت خوب است، اما اگر نمی‌دانست که محب است و محبت خوب است، اسمش محبت نبود.

محبت عقلانی خالی از خلل است

خود عقل می‌گوید محبت خوب است و خود این مسئله یکی از موازین عقلی است که عقل می‌گوید محبت نیکو است. محبتی که خالی از خلل باشد، عقلانی است و اگر محبت خالص نباشد، ریا خواهد بود. کسی که اظهار محبت می‌کند، اما هدفش اغراض آلوده است، این محبت خالی از خلل نیست و اصلا محبت هم نیست، بلکه ریاکاری است.

مولوی هم می‌گوید «با محبت خارها گل می‌شود»، این یک جنگ دیرینه‌ای است که برخی از اشخاص به آن توجه نکرده‌اند. «عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش، هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید»، ما مزه‌ها را می‌فهمیم و با ذائقه آن را می‌چشیم، یک غذایی را می‌خوریم و ذائقه ما مزه‌اش را تشخیص می‌دهد. اما اینجا می‌گوید «جان از مزه عشقش عقل از مزه بویش» اما عقل چطور مزه را می‌چشد؟ ذائقه لب و دهن که مشخص است چگونه کار می‌کند، اما ذائقه عقل، خود عقل است. ذائقه بدن ما در بدن است و با دهان می‌فهمیم که حلوا شیرین است و هیچ عضوی از اعضای بدن به غیر از دهان این ذائقه را نمی‌فهمد، اما عقلی که آن ذائقه محبت را می‌چشد، عضو ندارد و بسیط است و حال اگر ذائقه داشته باشد، خودش ذائقه است.

عقل و ذوق تقابلی ندارند

پس عقل ذوق هم هست و به این اشخاصی که ذوق را از عقل جدا می‌کنند، می‌گوییم این کار را نکنید. بنابراین ذوق در مقابل عقل نیست، بلکه خود عقل است و عقل خودش دیدن و شنیدن و چشیدن است. عقل می‌بیند، می‌شنود، می‌چشد، می‌بوید و لمس می‌کند و همه را با وحدت خودش دارد. عقل تعقل می‌کند، اما دیدن چشم را هم می‌فهمد. چشم می‌بیند، اما عقل این مسئله را می‌فهمد. گوش می‌شنود، اما عقل هم با آن می‌شنود. این حواس پنجگانه، مس است و عقل طلا است و طلای عقل با مس حواس، این مسائل را ادراک می‌کند.

وحی نیز عقل کل است. عقل کل و آگاهی حق که علم مطلق است، در وحی ظهور می‌کند. این جهان و ملک و ملکوت «یک فکرت است از عقل کل، جمله عالم صورت‌اند و او رسل»، عقل رسول است. یک مغالطه‌ای شده است و اشخاص عقل محدود خودشان را در نظر می‌گیرند و می‌گویند این عقل خطاکار است، اما ما از عقل زید و عمرو حرف نمی‌زنیم، بلکه ما عقل کل را با موازینش مطرح می‌کنیم و هر انسانی نیز عقل کل نیست؛ آدم‌ها به اندازه خودشان از عقل بهره‌مند هستند و هر آدمی یک اندازه از عقل را دارد، اما مراد ما عقل کل است که خطا نمی‌کند و هر آدمی به اندازه‌ای که از عقل بهره‌مند است، کار درست انجام می‌دهد، آنجا که کار درست نمی‌کند، به عقل بی‌اعتنا است و عواطف، او را فریب می‌دهند.

ملاصدرا نیز می‌گوید حق‌تعالی، مزه‌اش را در همه موجودات قرار داده و مزه کاملش در انسان کامل است که ذیل آیه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» این تفسیر را ارائه می‌کند. قائم بالقسط نیز همان عدالت است و عدالت یعنی هر چیزی سر جای خود قرار گیرد که مزه حق است. «جهان چون چشم و خط و خال و ابرو است، که هر چیزی به جای خویش نیکو است»، اگر انسان از این اعتدال که هر چیزی در جای خود نیکو است، خارج شود، منحرف است و از جاده عقل خارج شده است.

اگر انسان جایگاه خود را بداند، ستمی رخ نمی‌دهد

انسان‌ها اگر همه‌چیز را سر جای خود بدانند، جایگاه خود را نیز پیدا می‌کنند و اگر من بدانم همه‌چیز در این عالم سر جای خودش است، آن وقت نباید بفهمم جایگاه من کجا است؟ من بدانم اشیاء سر جای خود هستند و یا بدانم جای خود من کجا است؟ اگر انسان جایگاه خود را می‌شناخت، در عالم ستمی پیدا نمی‌شد. برخی از اشخاص چون جایگاه خود را نمی‌داند، سعی می‌کنند بر اشخاص دیگر سیطره پیدا کنند. رئیس بر مرئوس، خان بر دیگران یا کسی که قدرت دارد، می‌خواهد به کسانی که کمتر قدرت دارند سیطره پیدا کند.

اما سوالی مطرح می‌کنم، آدمی که با پول، قدرت، فشار و ... سیطره پیدا کرد یا یک کشوری بر دیگری سیطره یافت، حس می‌کند سیطره دارد، اما آیا او بر اشخاص سیطره دارد، یا اینها که زیر سیطره هستند نیز بر او سیطره دارند؟ آنها نیز سیطره دارند، چون آن آدم قدرت‌مند، نیازمند این است که این اشخاص، او را بر خودشان غالب بدانند و اگر قبول نکنند، شخص سلطان ناراحت است، لذا دوست دارد آنهایی که زیرسیطره هستند، او را سلطان بدانند.

این از یک جهت سیطره دارد و آنها نیز از این حیث که ما سیطره تو را قبول می‌کنیم. اگر سیطره‌اش را قبول نکنند، سیطره نیست، پس حاجت طرفینی می‌شود. لذا این نیازمندی هست. پس زیر سیطره نیز بر کسی که سلطه دارد، سیطره دارد و این تبادل امور در عالم هست که بسیار ظریف است. در این عالم، از ذره تا کهکشان باهم ارتباط دارند، اگر همه موجودات از ذره تا کهکشان باهم پیوند داشته باشند، به یکدیگر احتیاج دارند. کهکشان به یک ذره محتاج است و اگر از آن یک ذره کم شود، کهکشان یک نقصی دارد. پس کهکشان به ذره نیاز دارد و ذره به کهکشان و تنها موجودی که هیچ احتیاجی ندارد، خداوند است.

انسان که ذکر حق می‌گوید، مظهر حق است و ذکر را برای خدا می‌گوید و خدا نیز در همه‌جا حضور دارد. ذکر حق را که گفتید، حق در همه‌جا حضور دارد و همه را با ذکر خود هماهنگ کرده‌اید. «جنبش هر ذره‌ای خود اشهد است، خود گواه ذوالجلال سرمد است».

انتهای پیام
captcha