نظر سروش فاقد بی‌طرفی و ارجاع به منابع موثق است
کد خبر: 3945897
تاریخ انتشار : ۱۸ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۶
محمد منصورنژاد:

نظر سروش فاقد بی‌طرفی و ارجاع به منابع موثق است

مسئول کمیته دین‌پژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران ضمن نقد اظهارنظر اخیر عبدالکریم سروش در مورد اسلام و اقتدارگرایی، بیان کرد: یکی از نقدهایی که می‌توان بر این نظر وارد کرد از نظر روشی است و دکتر سروش برخلاف مدعایش در شیوه پدیدارشناسی و برخلاف هرکار عالمانه، نه بی‌طرف است، نه به منبع موثقی ارجاع می‌دهد و نه حتی همه منابع را درباره موضوع می‌بیند.

محمد منصورنژاد، نویسنده، دین‌پژوه و مسئول کمیته دین‌پژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران

محمد منصورنژاد، نویسنده، دین‌پژوه و مسئول کمیته دین‌پژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران، در گفت‌وگو با ایکنا، به نقد اظهارات اخیر عبدالکریم سروش در باب اسلام پرداخت و بیان کرد: بیش از سه دهه است که مواضع دکتر سروش، را دنبال می‌کنم و ضمن استفاده، اتفاقاً بر اکثر مباحث جدی‌اش، به ویژه رؤیاهای رسولانه، جواب‌های اساسی دارم که برخی از آنها تاکنون در بیان و بنانم هم آمده است. با این همه، به فرضیه‌ای باور دارم و آن اینکه به نظرم براساس متغیر تغییرِ محتوای اندیشه و متناسب با مقتضیات عصر، دکتر سروش به تنهایی به اندازه همه متفکران حوزوی و غیرحوزوی بر اندیشه حوزویان و نواندیشان ایرانی تأثیر گذاشته است.

وی افزود: هر نوشته و گفته جدی‌اش طیف وسیعی از مأموران معذور تا اندیشمندان مستقل دینی را به عکس‌العمل انتقادی وامی‌دارد. کاش نظام جمهوری اسلامی ایران در دهه‌های اخیر به جای حمله به علم و عالم، قدر امثال این روشنفکران را می‌‌دانست و فرصتی می‌داد تا اینان با درافکندن پرسش‌های سهمگین، حوزویان را که اکثراً در خوابی عجیب و عمیق فرورفته‌اند به تفکر و تولید علم به معنای واقعی سوق می‌دادند.

مسئول کمیته دین‌پژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران تصریح کرد: سخنان این ایام دکتر سروش در باب دین و قدرت و خشونت در اسلام، همانگونه که انتظار می‌رفت، بازتاب‌ مختلفی داشت و نکاتی که بیان می‌کنم جنبه انتقادی به این نقطه نظرات دارد. مجموعه نقدها بر این ایده و بحث را به سه دسته می‌توان تقلیل داد: یک: اشکالات ترمینولوژیک؛ دو: اشکالات متدلوژیک؛ سه: اشکالات محتوایی.

تبیین اشکال ترمینولوژیک 

منصورنژاد در تبیین اشکال ترمینولوژیک بیان کرد: پیامبر «قدرت‌مدار» که می‌تواند با نگاه‌های «توتالیتری» نسبت داشته باشد، کجا و پیامبر «اقتدارگرا» که با نگاه «اوتالیتری» امثال «هابز» در «لویاتان» مربوط  است کجا؟ خلط در مفهوم‌بندی و مقوله‌بندی همان نکته‌ای است که به حق در «فلسفه تحلیلی» مورد تذکر قرار گرفته است و دکتر سروش در نظر، نه در عمل، به خوبی بدان وقوف دارند.

وی افزود: دکتر سروش «اسلام» را به معنای «تسلیم در برابر قدرت و حکومت» گرفتند. می‌توان از این استاد پرسید که کدام فرهنگ لغات مرتبط با اسلام مانند مجمع‌البحرین، العین، لسان‌العرب، التحقیق، مفردات راغب، قاموس قرآن و.... چنین معنایی از اسلام را در خود دارند؟ بله، در منابع مختلفی آمده که اسلام، یعنی «تسلیم»، ولی با توضیحات بعدی معلوم می‌شود که معانی دیگری غیر از آنچه گفته شده مراد است. مثلاًً امیرالمؤمنین(ع) در حکمت 125 نهج‌البلاغه می‌گوید: «الاسلام هو التسليم»، ولی بلافاصله می‌آورد که «التسلیم، هو الیقین». تسلیم، یقین است و این داستان در همان کلام ادامه دارد و در این معانی همه چیز هست، به جز تمکین در برابر اصحاب قدرت سیاسی.

منصورنژاد تصریح کرد: «نحاس» در قرن چهارم و در کتاب «إعراب القرآن»، جلد چهار، صفحه 145، ذیل آیه: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا»، که مورد استشهاد دکتر سروش در همین بحث هم بود، آورده: «الإسلام، في اللغه، الخضوع و التذلّل لأمر اللّه جلّ و عزّ و التسليم له و الإيمان و التصديق بكلّ ما جاء من عند اللّه جلّ»، این معانی یعنی خضوع نزد خداوند و ... ، چه ربطی به تسلیم شدن در برابر قدرت ظاهری و سیاسی حکام دارد؟ عین اشکال وارد شده لغوی، یعنی طرح مدعایی بدون دلیل را به تعریف اصطلاحی - انتزاعی هم می‌توان تعمیم داد.

وی افزود: ممکن است گفته شود که مراد از اسلام، یعنی تسلیم در برابر قدرت، اصلاً معنای لغوی و ترمینولوژیک نیست، بلکه یک واقعیت مربوط به صدر اسلام است اما واقعیات تاریخی فراوانی وجود دارد که این مدعا را نیز به راحتی ابطال می‌کند. مثلاًً پیامبر(ص) در طول مدت دعوت در مکه، درگیر ده‌ها مشکل حاد از داستان شعب ابیطالب تا مهاجرت به حبشه، شکنجه و ... بود و در این مقطع، پیامبر(ص) کاملاً در «موضع ضعف» بود، چرا اهالی مکه به صورت رو به تزایدی که تنها تعداد مهاجران به حبشه در آن زمان حدود 100 نفر ذکر شده است، علی‌رغم فشار قدرتمندان قریش، مسلمان می‌شدند؟ اسلام «مهاجرین»، چه ارتباطی با قدرت داشت؟ آیا سلمان‌ها، اباذرها، اویس قرنی‌ها و ... براساس قدرت اسلام آوردند؟ حال آنکه فرد کافر، همین که شهادتینی بگوید مسلمان است، چه پای حکومت و قدرتی در میان باشد یا نباشد. در بهترین صورت، حتی اگر در صدر اسلام مسلمان آوردن برخی از افراد، از روی ترس هم باشد، اولاً، جریان غالب در عصر پیامبر(ص) نبود و ثانیاً، بخشی از تاریخ اسلام است، نه همه تاریخ اسلام که براساس آن با مغالطه، چنین نظریه‌پردازی داشت که اسلام را باید یا می‌توان براساس قدرت سیاسی توضیح داد.

این پژوهشگر دینی به طرح اشکال متدلوژیک پرداخت و گفت: دکتر سروش در جایی می‌گوید که می‌خواهد با نگاهی تازه و از منظر «جامعه‌شناختی و علوم سیاسی»، از اقدامات پیامبر(ص)، تفسیری تازه ارائه کند. اگر تاکنون بر مدار قدرت، اسلام را تفسیر نمی‌کرد و از تأثیر معرفت غیردینی بر معرفت دینی می‌گفت، اکنون قصد دارد تا در گفتمان قدرت و مرتبط با آن، صدر اسلام و آموزه‌های دینی را تحلیل کند. می‌دانیم این مسیری است که در «میشل فوکو 1» دیرینه‌شناس تا «میشل فوکو 2» تبارشناس، در زندگی‌اش پیموده است. در «دیرینه‌شناسی»، قواعد حاکم بر گفتمان می‌باید عناصر درونی خود آن باشند، اما در «تبارشناسی» عناصر بیرونی، یعنی کردارهای غیرگفتمانی، متأثر از قدرت اجتماعی و سیاسی در تشکیل گفتمان‌ها نقشی جدی دارند.

سروش و عدم رعایت بی‌طرفی

وی افزود: اینکه دکتر سروش نیز به «تبارشناسی» دانش، روی آوردند نه تنها مذموم نیست، بلکه این اعلام بر تغییر مواضع و موضع شفاف، خود امتیاز بزرگی است اما اشکال کار آن است که ایشان مدعی است که می‌خواهد در این تحلیل «پدیدارشناسانه» (فنومنولوژیک) بحث کند. بزرگانی چون «هوسرل» به ما آموختند که در این روش، پديدارشناس خود را تبديل به ناظری بي‌‏طرف مي‌‏كند. براي شروع تأمّل بايد عمل «اپوخه» را به كار برد. يعني بايد علایق را به حال تعليق درآورد و بي‌‏طرف شد. اپوخه، آن‏چه را در پيش مسلّم فرض‌كرده بوديم، مورد سؤال قرار مي‌‏دهد. اما دکتر سروش، اشکال کارش اولاً آن است که بی‌طرف نیست، بلکه به صراحت می گوید به دنبال مدلل کردن این مدعاست که بر دین و اسلام در ابعاد گوناگون اعم از متافیزیک، اخلاق و ... قدرت تأثیر گذاشته است. این مدعا با کار پدیدارشناسانه و اپوخه در تعارض است.

منصورنژاد بیان کرد: ثانیاً کاش در استشهادها، دست‌کم مشی علمی و درست پیموده می‌شد. دکتر سروش در ذیل درس «مدرسه مولانا» مبنایی را مطرح ساخت که «در احادیث، اصل بر رد و نفی است، مگر خلافش ثابت شود». جدای از صحت و سقم این مدعا، چگونه است که برای آزمون فرضیه‌اش به سراغ احادیثی می‌رود که به راحتی می‌توان بی‌بنیادی و عدم توثیق آنها را در کاری «رجالی» و «درایه‌ای» نشان داد. اگر از نگاه دکتر سروش مجموعه دین، «تاریخی» است که در این سخنرانی ادعا می‌کند، در فرهنگ اسلامی سندِ تاریخی محکم‌تری از «قرآن» در میان مسلمانان وجود دارد؟ کدام آیه قرآن این مدعا را تأیید می‌کند که پیامبر(ص) مأمور بود با خشونت و قدرت دیگران را به اسلام بخواند؟ مگر در تعیین وثاقت حدیث، سازگاری آن با قرآن اصل نیست؟

منصورنژاد گفت: کدام آیه قرآن، حدیث «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ» را تایید می‌کند؟ حال آنکه برای عکس این تز، می‌توان گفت که اتفاقاً قرآن با تعبیر «حصر»، یعنی این است و جز این نیست، تصریح می‌کند که پیامبر(ص) برای همه جهانیان تنها «رحمت» است «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(انبیا/107) و یا در سوره آل عمران، آیه 159 تصریح دارد که اگر تو ای پیامبر، فرد خشن و سختگیری بودی، افراد از دورت پراکنده می‌شدند، که مفهوم مخالفش آن است که رمز و راز گسترش اسلام را باید در مدارا و رحمت پیامبر(ص) جست و نه خشونتش.

وی تصریح کرد: اشکال دیگر، روش آن است که کجای کار علمی یک متفکر تا این حد گزینشی و بخشی عمل می‌کند؟ مثلاً در نگاه متفکران اسلامی در باب «جهاد ابتدایی و اصالت جنگ یا صلح» در میان متفکران شیعی دست‌کم سه دیدگاه وجود دارد؛ اول طرفداران اصالت جنگ، دوم طرفداران اصالت صلح، مثلاً «صالحی نجف‌آبادی» در کتاب جهاد در اسلام و سوم کسانی که اقتضایی حکم می‌دهند، مثل علامه «سیدمحمدحسین فضل الله». با این وصف آیا با ارجاع دادن به دیدگاه امثال «علامه طباطبایی» که فقط طرفدار یکی از تزهای بالا، یعنی اصالت جنگ هستند، می‌توان مدعایی علمی را آزمود و نظریه‌ای را به پیامبر(ص) و اسلام نسبت داد؟ اگر اسلام سراسر تاریخی است، چرا تا این حد گزینشی عمل کنیم؟ پس از نظر روش، دکتر سروش برخلاف مدعایش در شیوه «پدیدارشناسی» و برخلاف هرکار عالمانه، نه بی‌طرف است، نه به منبع موثق ارجاع می‌دهد و نه حتی همه منابع در موضوع را می‌بیند.

منصورنژد در بخش دیگری از این گفت‌وگو به نقد محتوایی پرداخت و بیان کرد: در نکات پیش‌گفته، به برخی مباحث محتوایی هم اشاره شد اما مباحث مناقشه‌برانگیز این سخنرانی، از مناسبات عرفا و سیاست تا مباحث مربوط به ارتداد و ... فراوانند و قصد آن نیست که به همه آنان پرداخت و چنین کاری، فرصت موسع دیگر می‌طلبد. در ادامه اجمالاً به چند موضوع اشاره می‌کنم. یک اینکه، قرآن مجید شیوه اصلی دعوت دینی را سه مجرا معرفی می‌کند: حکمت، موعظه زیبا و جدال احسن(نحل/ 125). در این شیوه‌ها، جنگ و اعمال زور کجا قرار دارند؟ به صراحت «نفی اکراه» در دین شده(سوره بقره/ 256) که گام اول دین، اسلام آوردن است و با گسترش دین با شمشیر ناسازگار است؛ آیاتی از این دست که ای پیامبر(ص)، تو «جبار نیستی» و بر دیگران سیطره نداری و ... در قرآن بسیارند و براساس آن امثال «علی عبدالرازق»، در اهل سنت و دکتر «مهدی حایری»، در میان شیعیان، نتیجه گرفتند که پیامبر(ص) اصلاً رسالت ذاتی سیاسی نداشت.

وی افزود: در روایات فراوانی درباره اسلام آمده که ناقض مدعای دکتر سروش است. مثلاً از حدیث نبوی: «الا انبئكم من المسلم؟ المسلم من سلم النّاس من يده و لسانه»(بحارالانوار، ج72، ص148). آيا خبر دهم كيست مسلمان؟ مسلمان كسى است كه مردم از دست و زبان او در امان باشند. این معنای از اسلام و مسلم کجا و معنای اسلام و مسلمانی که دیگران باید از قدرتش بهراسند و تمکین کنند کجا؟ پرسش این است که این‌گونه آیات و روایات در کجای نظریه سروش در بحث مناسبات دین و قدرت قرار می‌گیرند؟ 

رسالت پیامبر(ص) جنگ نبود

این نویسنده و پژوهشگر دینی تصریح کرد: پیامبر اسلام(ص) آیا رسالتش را با جنگ شروع کرد یا با فرهنگ؟ غیر از این بود که او حامل پیامی از جنس کتاب و گفتار بود که معجزه‌اش نیز قلمداد می‌‌شود و به خاطر آن پیام‌ها تبعید و تهدید شد؟ در حدی که اگر شبی دیرتر از مکه خارج شده بود، به دست سران اعراب کشته شده و قربانی خشونت‌طلبی‌های کور آنان می‌شد. حتی وقتی پیامبر(ص) با طی حدود 400 کیلومتر از مکه به مدینه رسید، مشرکان این همه راه را لشگر کشیده و آرامشش را برهم زدند. بارها با پیامبر(ص) جنگیدند و حتی یکبار حضرت رسول(ص) و یارانش برای حفظ جان خود مجبور شدند با امکانات اولیه آن روز دور مناطق حساس شهری بزرگ چون مدینه را خندق حفر کنند. آیا از این موارد نمی‌توان، برخلاف ایده دکتر سروش، نتیجه گرفت که جنگ بر پیامبر(ص) تحمیل شد؟

وی افزود: پس از صلح حدیبیه در سال ششم هجری، رسول خدا(ص) نامه‏‌ها و نمايندگانى به سران اطراف جزيره و سلاطين خارج فرستاد كه مبيّن اصول رسالتش بودند. در همه نامه‏‌ها دعوت به اصل توحيد و تسليم به حق و عدل و صلح بود و اشاره به جنگ يا جزيه نداشت و آشكارا مى‏‌رساند كه رسالتش زمينه براى قدرت و سلطنت و يا تسلّط قومى نبود. درباره نامه‌های پیامبر(ص) به زمامداران آن عصر و نخبگان دینی آن زمانه نکته قابل توجه، عکس‌العمل دریافت‌کنندگان نامه است. طبق گزارش‌های تاریخی، تعداد نامه‌های یادشده 32 مورد بود که جز دو مورد همگی بدان پاسخ محترمانه، مسالمت‌جویانه و متواضعانه دادند. نکته قابل توجه متناسب با این نوشتار آن است که چرا باید صاحبان قدرت سیاسی به ویژه امپراتوران عصر و نیز آبای ادیان مختلف حتی پاپ عصر در مقابل نامه پیامبر اسلام(ص) محترمانه برخورد کنند؟ آیا اگر لحن نامه پیامبر اسلام(ص)، تند، تحقیرآمیز و خشونت‌آلود بوده و حال و هوای تهدید و جنگ داشت نیز امکان دریافت پاسخ مسالمت‌آمیز می‌رفت؟ پس این نامه‌ها نشان می‌دهد که حتی در گسترش اسلام نیز مجرای فرهنگی نه خشونت و جنگ در اولویت بود.

منصورنژاد بیان کرد: اینکه چرا کار پیامبری را به تعبیر ایشان اعمال سلاح، کار سلطانی، ایجاد رعب در دیگران و ... پس از پیامبر(ص) نمی‌توان کرد، تنها به یک آیه‌ یعنی آیه 40 سوره احزاب که «منطوق» و «مفهومش»، هم با مدعای دکتر سروش، تطابق ندارد، مدعای بدون دلیل دیگر این ایده است. اینکه نهال اسلام در عصر پیامبر(ص) نیرومند شد، اولاً سخنی است که با نگاه پدیدارشناسانه و بی‌طرفانه نمی‌خواند، چون پیش‌فرضی در بحث است و نه خالی‌الذهن بودن و ثانیاً ادله فراوانی وجود دارد که اتفاقاً آن نهال لرزان بود و برای همین در عصر «ابابکر»، جانشین بلافصل پیامبر(ص)، مسلمانان زیادی از دین بازگشتند و او هم احکام سلطانی مرتدین را اجرا کرد و امیرالمؤمنین(ع) خود، از جمله در خطبه شقشقیه، دلیل سکوت 25 ساله‌اش پس از پیامبر(ص) را ترس نابودی اسلام به جهت نوپایی می‌دانست، چون اسلام هنوز نهال تثبیت شده‌ای نبود. مدعای نشست دوم ایشان که اقدامات مسلمانان در کشورگشایی، هم بسط تجربه نبوی بود، خلاف مدعای پیشین است که این تجربه به تعبیر ایشان اقتدارگرایانه نباید استمرار یابد، اما با نگاهی پدیدارشناسانه معلوم است که مسلمانان صدر اسلام برداشت مثل دکتر سروش از خاتمیت، نداشتند.

وی تصریح کرد: به نظرم خلط‌هایی عجیب، که در نشست دوم بحث بیشتر ظهور و بروز کرد، سبب این نتیجه‌گیری‌های غیرموجه شده است و می‌توان گفت که اولاً خدا مقتدر و مهیمن است. ضمایر مربوط به خدا در قرآن مع‌الغیر است و بقیه «عبد» هستند و حکایت از مناسبات سلطانی دارد. اگر بپذیریم که البته به شکلی که ایشان مطرح کردند پذیرفتنی نیست، چون این نکته قابل تأمل در برابر همگان است که مثلاً خداوند با وصف «رحمان» 169 بار در قرآن تکرار شده و با وصف «جبار» تنها یکبار. کدام منطق علمی حکم می‌کند که از آن، با تکیه بر وصف دومی، نتیجه گرفت خدای اسلام به زبان قرآن، خدای مقتدر است؟ نیز مسئله مهمتر آنکه به چه دلیل همین شئون مفروض را به نبی مکرم اسلام می‌توان تعمیم داد و نتیجه گرفت پیامبر(ص) هم بر همان اساس، سلطانی و هژمونیک عمل می‌کرد؟ چه خوب شیخ محمود شبستری گفت: «ز احمد تا احد یک میم فرق است، جهانی اندر این یک میم غرق است».

منصورنژاد گفت: پیامبر(ص) هم مثل ما آدمیان عبدی است از سایر بندگان و بردگان خدا که در هر نماز مسلمانان بدان شهادت می‌دهند: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» و هیچ یک حق ندارد بنده کسی، حتی پیامبر(ص) باشد که فرمود: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» و به تعبیر حضرت امیر(ع): «لا تکن عبد غیرک، فقد جعلک الله حرا»؛ بنده غیر خدا نباش، چراکه خداوند همگان را آزاد آفرید و ... ، پس معبود و قاهر فقط خداست و لاغیر. ثانیاً خلط دیگر تسری و تعمیم دادن «ولایت معنوی» با «ولایت ظاهری» است. بدرستی برخی از متفکران، شئون مختلفی برای پیامبر(ص) قایل بودند و مرز بین این دو ولایت را تفکیک کردند. ولایت اعتباری لزوماً نتیجه ولایت معنوی نیست. به همین دلیل بنا به فتوای اکثریت فقهای شیعه در حالی که حضرت فاطمه(س) نمی‌تواند ولایت ظاهری و شأن سلطانی و حکمرانی داشته باشد، بلاشک از نگاه آنان، ایشان از نظر ولایت معنوی در اوج بود یا به همین دلیل حضرت علی(ع) در حالی که کفشی وصله می‌زد به «ابن عباس» گفت که قسم به خدا که حکومت بر شما ارزشش از این کفش برایم بی‌ارزشتر است، مگر آنکه اعاده حقی بکنم.

وی افزود: ولایت ظاهری، از سویی جدا از ولایت معنوی بوده و از سوی دیگر، امری کم‌ارزش است، حال آنکه ولایت معنوی، هم ‌ارزش بالاتر دارد و هم قطعاً از پیامبر(ص)، جداشدنی نیست. اینکه «خضر» نبی، به خود حق می‌‎داد که فرزندی را بکشد، جدای از اینکه به طبق نظر دکتر سروش در بحث «رؤیای رسولانه»، نیاز به تعبیر دارد، براساس ولایت معنوی است که چند دهه پیش هم ایشان می‌گفت، اما خضر پیامبر، صاحب شریعت نیست که این قاعده‌ای باشد تا دیگران هم از آن تبعیت کنند، پیامبر(ص) صاحب شریعت حضرت موسی(ع) است که او و پیروانش باید چند و چون کنند و منطقی عمل کنند و پیامبر اسلام(ص) هم از پیامبران صاحب شریعت است و از این ‌رو باید به روش متعارف، نه بر مبنای ولایت معنوی، حکومت کند. دامنه ولایت معنوی اصلاً به سیاست نمی‌رسد که مبتنی بر ولایتی اعتباری است.

منصورنژاد بیان کرد: عرفا نیز وقتی ولایت معنوی پیامبر(ص) را راهنمای عمل دیدند، دنیاگریز و سیاست‌ستیز بودند و دغدغه هژمونی سلطانی نداشتند. مغالطه عجیب و خطرناک دکتر سروش در اینجا آن است که از مقدمات ولایت معنوی، برای ولایت ظاهری و سیاسی، نتیجه گرفت. حال آنکه نتیجه ربطی به مقدمه ندارد. پس دو خلط مبحث در اینجا اتفاق افتاده است: یکی آنکه، پیامبر(ص) جای خدا نشانده شده و دیگر آنکه، از ولایت معنوی پیامبر(ص)، نتیجه برای ولایت ظاهری گرفته شده است.

وی در پایان تصریح کرد: نکته شگفت‌انگیز آنکه، استادی که پرچمدار روشنفکری دینی است، پس از بیش از سه دهه تلاش برای نفی اندیشه بنیادگرایانه و نهیب زدن به اسلام عبوس، هم‌اکنون در داوری در مورد صدر اسلام و پیامبر(ص) با عقب‌نشینی از مواضع سابق به همان جایی رسیدند که خشونت‌طلبان رسیده‌اند. بنده به دلیل همکاری قوی و پیوسته‌ای که با انجمن‌‎های صلح به ویژه با رویکرد دینی دارم، در نشست‌های متنوع در باب اسلام و صلح سخن گفتم و می‌گویم و مطالب متعددی را در این مورد نگاشته‌ام. آخرین آن کتابی با عنوان «طرح و تحلیل صلح و آشتی در منابع اسلامی» است که همین روزها به بازار می‌آید. در همه این آثار با دو تز مخالفم و از تز سومی دفاع می‌کنم؛ مخالف نظر کسانی هستم که می‌گویند اسلام خشونت ندارد و دین اسلام دین سراسر رحمت است و نیز مخالف نظر کسانی هستم که اسلام را دین شمشیر می‌دانند و از رحمت گسترده آن غفلت می‌کنند و از این تِز دفاع می‌کنم که در اسلام، یعنی نص، فهم و عملکرد، رحمت و خشونت باهم و هردو وجود دارند و در این دین، اصل و تقدم با رحمت و آشتی است اما خشونت و جنگ جنبه طفیلی، عارضی و استثنایی دارند. البته نمی‌توان این نکات را در این فرصت محدود توضیح داد.

انتهای پیام
captcha