تطورات و تناقضات سروش در مسئله امامت و تشیع
کد خبر: 3947146
تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۷
یادداشت/

تطورات و تناقضات سروش در مسئله امامت و تشیع

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به تطورات و تناقضات سروش در مسئله امامت و تشیع پرداخت و نوشت: سروش دو مبنای کلیدی را انکار کرده است؛ یکی اصل نصب است که کلیدی‌ترین مولفه امامت است و علاوه بر آن عصمت و به تبع آن علم غیبی و لدنّی امام را هم رد کرده است.

تطورات و تناقضات سروش در مسئله امامت و تشیّع

به دنبال اظهارات اخیر سروش در موضوع رحمانیت و خشونت در اسلام و تعارضات فراوان آن با آموزه‌های مسلم دین، حجت‌الاسلام محمدحسن قدردان قراملکی، عضو هیئت علمی گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به سیر تطورات و تناقضات وی در مسئله امامت و تشیّع پرداخته است.

 

 
متن یادداشت وی به شرح زیر است: 
 
قبل از ورود به متن، نیک است که به گزیده‌ای از سخنان سروش بپردازیم؛ او گفته است: «امامت و عصمت علی(علیه‌السلام) و ائمه معصومین(علیهم‌السلام) جزء اصول دین نیست. این که علی(علیه‌السلام) خلیفه نشد یک اتفاق بوده است. تشیّع اعتدالی فقط این اعتقاد است که علی، مطمئن‌تر و بی‌خطرتر می‌تواند ما را به تعالیم پیامبر برساند، نه اینکه او امام بوده یعنی از جانب خدا تعیین شده و عصمت داشته است. امامان فقط عالمان پارسایی بوده‌اند. این اعتقاد که به آنها وحی می‌شده است و عصمت داشته‌اند را رها کنید! این‌ها جزء تشیّع نیست. اینها را شیعیان غالی اضافه کرده‌اند و شیعه ایران، شیعه غالی است.»
 
جناب سروش وقتی بر حقیقت وحی متمرکز می‌شود؛ نزول لفظی قرآن را انکار می‌کند و قرآن را محصول تجربه نبوی می‌داند نه کلام آسمانی، اینجا دیگر به راحتی می‌تواند مولفه‌ها و اصول تشیّع را رد کند؛ چون تشیّع با مولفه‌هایی خاص اثبات می‌شود. از خاتمیّت هم تفسیری خود ساخته ارائه می‌دهد که با امامت ناسازگار است. در کتاب تجربه نبوی ص۱۳۷، جمله‌ای از ایشان هست که می‌گوید: «تجربه دینی را هیچ‌وقت تعمیم نمی‌دهیم. قطع و احساس شخصی را در حق هیچ‌کس حاکم و تکلیف‌آور نمی‌دانیم و بدین معنا باب ولایت را بسته می‌دانیم.» توضیح بفرمایید که چگونه تلقی خاتمیّت به تشیّع سرازیر می‌شود؟
 
به‌طور کلی سخنان دکتر سروش هم مختلف است و هم متناقض. در یک مقاله حرفی می‌زند و در مقاله بعدی سخنی دیگر ارائه می‌دهد. بلکه در یک سخنرانی یا مقاله واحد هم از یک مفهوم، تعاریف متعددی ارائه می‌کند. شناور سخن می‌گوید و از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. در جایی می‌گوید: از این پس شاهد ظهور پیامبری نخواهیم بود و وحی به نقطه پایان رسیده است. از طرفی دیگر کتابی می‌نویسد به نام «بسط تجربه نبوی»! یعنی عین تجربه نبوی پیامبر را دیگران هم می‌توانند داشته باشند، گویی اساسا سخن قبلی خود را در پذیرش خاتمیّت از یاد برده است. در ارتباط با بحث ما هم، ابتدا می‌گوید به خاتمیّت به معنای نقطه پایان وحی و الهام معتقد است و در ادامه می‌گوید: «آن امامتی که شیعه مطرح می‌کند با خاتمیّت تعارض دارد، چرا که شیعه، آغاز امامت را آغاز مجدد وحی و الهام می‌داند.» سروش، امامت را در تناقض با خاتمیّت می‌بیند؛ در حالی‌که بین آن دو هیچ تناقضی وجود ندارد؛ چون دکتر سروش مرتکب مغالطه جزء و کل شده است. آنچه خاتمه پیدا کرده وحی نبی و رسول (مرتبه أعلی وحی رسالی) است وگرنه وحی الهی مراتب رقیقه و نازله‌ای هم دارد که مختص پیامبر نیست.
 
به عبارتی دیگر، وحی تشریعی به پیامبر اختصاص دارد؛ اما وحی از سنخ الهام به شخصی مانند مادر حضرت موسی(علیه‌السلام) نیز نازل می‌شود یا حتی نزول فرشته و دین و محاوره فرشته با غیر پیامبر نیز وجود داشته، آنچنان که قرآن، ماجرای مادر حضرت عیسی(علیه‌السلام) را نقل می‌کند که هنگام بارداری مریم(علیهاالسلام)، فرشته‌ای به صورت بشر بر وی متمثّل می شودمی‌یابد، « فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»، (سوره مریم، آیه ۱۷). پس به دکتر سروش خاطر نشان می ساریم که وحی و الهام، مراتب مختلفی دارد که وحی رسالی و به عنوان وحی پیغمبری، مختص وحی تشریعی است که آن مرتبه با خاتمیت اسلام به نقطه پایان خود رسیده است؛ امامان (علیهم السلام) دارای الهام و علم لدنّی هستند، فرشته هم می‌تواند بر آنها نازل شود و وحی به معنای حقیقت علمی و نه به معنای رسالی می‌تواند بر قلب ائمه القاء و افکنده شود؛ پس آقای سروش در مغالطه خود، متعلق خاتمیت را به تمام مراتب و اقسام مختلف وحی تسرّی داده است؛ در حالی که چنین نیست. اشاره شد که الهام، علم لدنی، نزول و تمثل ملایکه شرط وحی و نبوت است، اما باید باید دقت نمود که آن ها از صفات انحصاری نبوت نیستند و می‌توانند در غیر پیامبران هم یافت شوند.
 
تناقض دیگر سخنان ایشان آنجاست که می‌گوید تجربه دینی می‌تواند بسط پیدا کند و مثال‌هایی از عرفا و شاعران بلند آوازه مثل شمس تبریزی و مولانا می‌آورد و به آنها عشق می‌ورزد که البته ما هم به آنها عشق می‌ورزیم؛ جناب سروش درباره آنها صریحاً می‌گوید: «کلامشان از جای دیگر برمی‌خیزد و مخزن دیگری دارد.»، اشعار و سخنانشان را تا سر حد وحی بالا می‌برد و در این توصیف هم هیچ بخلی نمی‌ورزد. اما وقتی شیعه، درباره امامان معصوم(علیهم‌السلام) همین حرف را می‌زند که علمشان مخزن دیگری دارد؛ آقای سروش وسواس به خرج می‌دهد، بخیل می‌شود و این سخن را در تعارض با خاتمیّت و ساخته و پرداخته شیعیان می‌پندارد؛ پس می‌توان این رفتار را تناقض و به قول عامه مردم، یک بام و دو هوا نامید.

 

روش دکتر سروش در مسئله امامت

 
دکتر سروش چون به پلورالیسم دینی گرایش دارد به نوعی می‌خواهد همه را حق بداند و علاوه بر سایر ادیان، میان فرق و مذاهب اسلامی هم جمع کند و بگوید نه حرف سنّی درست است که می‌گوید بعد از رحلت پیامبر(ص) در باره تعیین امام نصّی نیست و نه حرف شیعه که قائل به نصّ بر امامت است. وی در مقام جمع به خیال خودش برآمده و می گوید روایاتی که مبنی بر امامت وارد شده است، تماما در مقام بیان و معرفی نامزدها و کاندیداهای انسان‌های مصلح بوده‌اند؛ یعنی وقتی پیامبر، امیرالمومنین را به عنوان جانشین بعد از خود معرفی می‌کند، صرفا به معرفی و پیشنهاد خلیفه بعد از خود می‌پردازد و دستور واجب قرآنی و روایی در کار نیست؛ بنابراین یک دلیل ایشان، به زعم خودشان درون‌دینی است آن هم به معنای توجیه نصوص قرآنی و روایی امامت. حال آنکه وقتی از پیامبر، امری صادر می‌شود، این امر به مثابه قانون‌گذاری است. وقتی پیامبر می‌فرماید: پیامی الهی دریافت کرده‌ام که علی را بعد از خودت امام و جانشین قرار بده. همه این روایات ظاهر در انشاء است و نه فقط معرفی. اینکه دکتر سروش نصوص دینی را حمل برصرف معرفی کرده، و آن ها توجیه می کند، در میان اهل سنت هم سابقه دارد؛ مثلا ابن‌ابی‌الحدید و عموم معتزله بر همین عقیده بوده‌اند و روایات شیعه را نهایتا بر اُولویت حمل می‌کرده‌اند؛ یعنی حضرت علی(علیه‌السلام)، اُولی بر جانشینی پیامبر است. با این توصیفات، دلیل درون دینی جناب سروش، برگرفته از اهل سنّت یا متاثر از آنهاست.
 
دلیل برون‌دینی ایشان هم، اولا واقعا نمی‌توان بر آن‌ها دلیل عقلی اطلاق نمود و ثانیاً ادله وی بیشتر از مبانی فلسفه غرب در حوزه مطلق دین و از مذهب اهل سنت خصوصا نومعتزله آنان مثل امثال ابوزید متاثر است. مثلا لازمه قول به پلورالیسم معرفتی انکار صدق معرفت دینی اسلامی و شیعی یا انکار حصر آن است. لازمه قول به پلورالیسم دینی تعمیم حقانیت دین به تمام ادیان و مذاهب است.
 

انکار علم و عصمت تا نفی ولایت امام

 
مولفه نخستین امامت، اصل نصب است؛ یعنی امامت حضرت علی(علیه‌السلام) از آسمان نازل شده و مشروعیت الهی دارد. مولفه دومی که ائمه ما دارند عصمت است. اگر عصمت نباشد چرا باید از امامان الگو بگیریم؟ و سخنانشان برایمان حجت و واجب الطاعه باشد؟ آقای سروش در جایی دیگر واجب‌الاطاعه بودن و عصمت ائمه را منکر می‌شود و آن را مخصوص نبوت می‌داند، نبوتی که با خاتمیت پیامبر به نقطه پایان رسیده است. باید دانست که عصمت هم مراتبی دارد؛ عصمت پیامبر سه گونه قابل تصور است. قسم اول، «عصمت در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی» به مردم است که با خاتمیت پایان یافته است؛ عصمت دوم، عصمت در مقام علم و معرفت(تبیین معصومانه آموزه های دینی) و عصمت قسم سوم به مقام عمل و کردار ناظر است. قسم اول مخصوص مقام نبوت و وحی است؛ اما دو قسم دیگر، لازمه نبوت است، اما بدان منحصر نیست، مثل الهام که بحثش گذشت.
 
اما «عصمت معرفتی» که امامان داشته‌اند، به این معناست که آنها در مقام علم و معرفت و تفسیر و تبیین آموزه‌های دینی معصوم بوده‌اند و بیاناتشان عین واقع بوده است. عصمت دیگر ائمه(علیهم‌السلام)، «عصمت در مقام افعال» است؛ یعنی از امامان ما هیچ سهو و خطا و گناهی صادر نمی‌شود. مبنای فلسفی آن هم این است که وقتی روح ائمه به آن عالم قدس متصل می‌شود. این ارتباط، موجب عصمت معرفتی و کرداری می‌‌شود. آقای سروش عصمت امام را از تفکرات شیعیان غالی می‌داند و شیعه معتدل را مبرّا از این اعتقاد تلقی می‌کند و خودش را شیعه معتدل می‌پندارد که نه اصل نصب را قبول دارد، نه عصمت را می‌پذیرد و نه بر واجب‌الاطاعه بودن امام و ولایت تشریعی و تکوینی او گردن می‌نهد. این موضع جناب سروش انسان را به یاد داستان شیر بی‌یال و دم و اشکم مولوی می‌اندازد.
 
مغالطه‌ای که دکتر سروش در اینجا مرتکب شده، مغالطه حذف است، به این صورت که مذهب شیعه را که دارای سه ضلع اعتدالی، افراطی و مقصرّه است به دو ضلع افراطی و مقصّره تنزیل می‌دهد. شیعیان افراطی کسانی هستند که شأن الوهیت برای امیرالمومنین قائلند و به علی اللهی معروف‌اند. شیعیان مقصّره هم، آنان‌اند که نمی‌توانند بلند‌مرتبگی ائمه را درک کنند و اینکه روح والای اهل‌بیت با عالم مثال و عقل و ملائکه ارتباط می‌گیرد و علم الهی را اخذ می‌کند نمی‌پذیرند. شیعه اعتدالی، امیرالمومنین را نه خدا می‌داند و نه نبی و رسول می‌انگارد و از سوی دیگر آنان را در حد انسان‌های عادی تنزّل نمی‌دهد. امامان ما انسان‌های کاملی هستند که برگزیده خدا و رسول اویند.
 
سروش دو مبنای کلیدی را انکار کرده است؛ یکی اصل نصب است که کلیدی‌ترین مولفه امامت است و علاوه بر آن عصمت و به تبع آن علم غیبی و لدنّی امام را هم رد کرده است؛ وقتی چنین شد، دیگر نمی‌تواند قول و امر ائمه را حجت بداند. در حالی‌که ما معتقدیم امامان شیعه، عصمت و علم لدنّی دارند و آنگاه که این دو در شخصی جمع شود، حدیث و سیره او به طور خودکار عین حق و حجّت می‌گردد که به تبع آن، اطاعتشان واجب خواهد بود؛ اما آقای سروش این دو ویژگی را درباره معصومین(علیهم‌السلام) نمی‌پذیرد و لذا قائل به واجب‌الاطاعه بودن ایشان نیست. این را هم اضافه کنم که جناب سروش واجب الاطاعه بودن را متعارض با خاتمیّت می‌بیند. حال آنکه ما اطاعت ائمه را در طول اطاعت نبی مکرم و ادامه او می‌دانیم، نه در عرض ایشان. نکته دیگر این که جاعل این حجیّت و مفترض الاطاعه بودن امامان، خود پیامبر اسلام است.
 

اشتباهات و تناقضات دکتر سروش در مسئله امامت و تشیع

 
اما تناقضاتی را در آثار دکتر سروش یافته‌ام این جا به مواردی اشاره می‌کنم.
 
ایشان تشیّع را به اقلیّت صحابه نسبت می‌دهد و می‌گوید: تشیّع، انتخاب اقلیّت صحابه است که درست هم هست؛ ولی جناب سروش می‌خواهد نتیجه بگیرد که شیعه را عده قلیلی از صحابه پیامبر انتخاب کرده‌اند، لذا این مذهب، مذهب مطمئنی نیست و می‌خواهد نقطه اتصال احادیث ائمه به قرآن را انکار و رد کند. حالا این سلب اعتماد را بگذارید در کنار این گفتۀ او در چند سطر بعد که می‌گوید: «راه علی، یگانه راه مطمئنه است.» آقای سروش! اگر قائل به عصمت و علم علی علیه‌السلام نیستید، چگونه و با چه حجتی او را راه مطمئنه می‌دانید؟ در ارائه آمار شیعیان هم، آنچنان که در کانال آقای سروش منتشر شده، نسبت شیعیان به دیگر مذاهب جهان اسلام را ۱۵ درصد می‌شمرد؛ حال آنکه بر طبق آمارهای بین‌المللی مثل موسسه «لیوفرم» انگلیسی حداقل ۲۵ درصد شیعه وجود دارد که رو به فزونی است. معلوم نیست ایشان چه مقصودی را دنبال می‌کند؟!
 
تناقض دیگر ایشان در روش و تبیین مسائل تاریخی است که در کتاب «تحلیل و نقد دیدگاه سروش درباره تشیّع و امامت» آورده‌ام و ان‌شاءالله به زودی چاپ می‌شود. آقای سروش تناقضی در تحلیل مسائل تاریخی و اعتقادی دارد. ایشان روحیه تسامح و بی‌دقتی در سند و دلالت روایات دارد که این مسئله در جاهایی نمود بیشتری دارد؛ مثلا وقتی بنا بر خبر واحدی که یک راوی در جایی گفته، صفت اختلافی بین امامان شیعه مثلا بین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) وجود دارد، همان را بزرگ می‌کند و اصلا به تعداد و صفات راوی ها و شرایط آن‌ها نمی‌پردازد. اما وقتی بحث صفات کمالی امامان و امامت در زوایات متواتری مطرح می‌شود که دالّ بر عصمت ائمه یا حیات امام زمان هستند! با تعجب شاهد تغییر روش او می‌شویم که به اندک بهانه‌ای سعی در جرح روایات و تاریخ دارد. آقای سروش، صریحا منکر وجود امام زمان در عصر غیبت شده و دلیلش را این‌طور مطرح می‌کند که: «تاریخ مانند تاریک‌خانه‌ای است که از حیث تاریخی نمی‌توان برای وجود امام عصر(عج) دلیل آورد».
انتهای پیام
captcha